eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ موضوع این گفت و شنودها و سر نترس دختر ها آنقدر برای ابوحاتم جذاب بود که به حرف آمد او که تا آن لحظه از ورود به بحث ما خجالت می‌کشید رو به من کرد و پرسید می‌دونید اینا کین؟ منتظر بودیم که بگوید تک تیراندازهای جیش الحُر یا یک گروه مسلح دیگر هستند اما به جای این اسم‌ها گفت اینا باقی مونده های لشکر عمر سعد و شمرن.. امروز قناصه دستشون گرفتن و میخوان خودشون رو برسونن به حرم حتی اسم گردان تک تیرانداز شون رو هم گذاشتن گردان حرمله... زهرا سمت چپ ماشین یعنی آن طرفی که به تکفیری‌ها نزدیک تر بود نشسته و نگاه‌های سنگین و حسرت بارسارا را تحمل می‌کرد سارا دوست داشت همان سمت چپ که خطرناک‌تر بود بنشیند خواست سر به سر زهرا بگذارد و با اشاره به سمت چپ گفت همین حالا تک تیراندازهای گردان حرمله توی این ساختمان نشستن و چشم روی عدسی دوربین اسلحه قناصه گذاشتن.. تو الان وسط علامت بعلاوه دوربینی اگر نرمی انگشت تک تیرانداز ماشه رو آهسته به سمت خودش بکشه مغزت از هم می‌پاشه و یه وری میفتی رو مامان، حالا میای این ور بشینی یا نه؟ زهرا یک کلام گفت نه حسین خندید اما من با چندشی که ناشی از شنیدن این شوخی پیدا کردم شاید هم برای عوض کردن بحث ازش پرسیدم تکفیری‌ها تا کجا آمدند؟ ابو حاتم که راحت و خودمانی شده بود به جای حسین جواب داد مثل موش رفتن زیر زمین و دارن تونل می‌کنن که از آنجا به حرم برسند حسین با آن صدای دورگه و با حالت تمسخر خندید و گفت قُمپُز در می‌کنند پهلوان پنبه ها!! و لحظه‌ای مثل اینکه به جمله‌اش فکر کند مکثی کرد و کنجکاوانه از ابوحاتم پرسید اصلا تو میدونی قمپز چیه؟ ابوحاتم که دوباره آن حالت حجب و حیا را پیدا کرده بود آهسته و خجالتی گفت اصطلاحات شما را بلد نیستم اما فکر کنم منظورتون اینه که دروغ اقرار آمیزی میگن ما که تا به حال هیچ وقت به معنای قمپز فکر نکرده بودیم و همیشه بلافاصله بعد از شنیدن، آن را بدون نیاز به فکر کردن فهمیده بودیمش، حرف های ابوحاتم خصوصاً تعریف او از قمپز برای مان جالب به نظر رسید آن قدر که لبخندی ملایم روی لبهای هر چهار نفر ما نشست حسین که تا آن لحظه با ویژگی شوخ طبعانه اش حرف می زد یک باره جدی شد و نگاه واقعی‌اش را نسبت به همین پهلوان پنبه ها گفت دلم برا جوان های مسلحی که فکر می‌کنند در راه خدا و پیغمبر جهاد می‌کنند می‌سوزه... با این که اسلحه به دست گرفتند و از توی همین خونه ها ما رو میزنن اما من راه برگشت رو براشون بسته نمی‌بینم اونا ابزار و وسیله ای هستند توی دست مفتی‌های وهابی که این فکر پلید را تولید کردند به همین دلیل همیشه به این پهلوان پنبه ها میگن مسلحین نه تکفیری حسین شعار نمی‌داد اما هضم این نگاه رحمانی حتی برای من که سال‌ها با او زندگی می‌کردم دشوار بود برای من فرقی میان مسلحین و تکفیری هانبود دقایقی بعد به کوچه های باریکی رسیدیم که در میان ساختمان‌های بلند و نیمه ویران محصور بودند کوچه ها آنقدر باریک و پیچ در پیچ و ساختمان ها آنچنان بلند بودند که حتی بیرون از ماشین هم به زحمت می‌شد سر چرخاند و رنگ آسمان را دید سر یکی از همین کوچه ها تابلوی آبی رنگی کاشته شده بود که راهنمای حرکت به سمت زینبیه بود و با گلوله هایی که حکایت از نفوذ تکفیری‌ها به این منطقه داشت سوراخ سوراخ شده بود فلش تابلو نشان می‌داد که باید به سمت راست دور بزنیم ماشین که پیچ کوچه را پشت سر گذاشت از دور گنبد حرم پیدا شد دیدن گنبد شوق زیارت خانم را در وجودم زنده کرد پر شدم از شادی این توفیق اما این شادی دوامی نداشت گنبد زخمی بود زخمی از بی حرمتی تکفیری‌ها همه آن شادی لحظاتی پیش جایش را با غم و غصه‌ای عمیق عوض کرد اشک توی چشمهایم پر شد ای کاش می‌مردم و این صحنه را نمی‌دیدم تازه فهمیدم که دلیل آن همه شکستگی و سپیدی موهای سر و صورت حسین را حق داشت که خواب و خوراک نداشته باشد مگر می شود دشمنانی این چنین وقیح را در نزدیکی حرم ناموس علی دید و یکجا نشست 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸