#مسیحاےعشق
#پارت_اول
چادرم را درمی آورم، تا می کنم و داخل کیفم می گذارم.پیرزنی که از آن سوی خیابان می گذرد با
تعجب نگاهم می کند.سرم را پایین می اندازم،دستی به مقنعه ام می کشم و به طرف خانه
حرکت می کنم.
به دنبال کلید،زیپ کوچک کیفم را باز می کنم.
صدای شکستن چیزی و به دنبالش،بگو مگو از خانه ی همسایه می آید،سر تکان می دهم. باز
هم که دعوا...
در را باز میکنم و وارد خانه می شوم،حیاط وسیع خانه مان این روزها حکم قوطی کبریت را برایم
دارد.خانه ات وسیع باشد،هرچقدر هم که بزرگ،تا وقتی محـبت در رگ هایش جریان نیابد،می
شود تنگ،سرد،تاریک،حقیر،قفس،زندان و حتی خوفناک..
از سنگفرش ها رد می شوم،ماشین بابا در پارکینگ نیست.
از پله ها باال می روم. در را باز می کنم و داخل میشوم. صدای خنده و قهقهه ی زنانه بلند است.
عادت همیشگی مامان،دورهمی های سه شنبه!
پاورچین پاورچین و خمیده خمیده به طرف پله ها میروم،نمیخواهم مرا ببیند و با تمسخر به
یکدیگر نشان دهند؛ دوست ندارم ریز بخندند و مادرم شرمنده شود از داشتن دختری مثل من
پله ی اول را باال می روم که صدای مامان میخکوبم می کند:نیکی
نویسنده: فاطمه نظری
☘
🌹☘
🌹🌹☘
🌹🌹🌹☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸