﷽
#مسیحاےعشق
#پارت_دویستشصتهفتم
:+مسیح
چشمانش را باز میکند.
سرش را از روی دستش برمیدارد و نگاهم میکند.
:_هنوزم میگم نیازی به دکتر نیست،فقط یهکم بخوابم،خوب...
قبل از تمام کردن جمله اش،شال را دور گردنش میاندازم و میگویم
:+خوب بپیچ اینو... مخصوصا دور دهن و گلوتون..
طبق معمول میان مفردها و جمعها مردد،تکاپو میکنم.
مسیح نگاهی به شال میاندازد.
با التماس میگویم
:+لطفا یه امشب رو لجبازی نکنین...خواهش میکنم.
با چشمان نیمه باز نگاهم میکند،سعی میکند لبخند بزند اما سرفه های متمادی مجالش
نمیدهند.
با اضطراب میگویم
:+بریم... بریم
مسیح بلند میشود.
جلوتر از او در را باز میکنم و از خانه خارج میشوم.
تا بیاید،دکمه ی آسانسور را میزنم و دوباره جلوی در میایستم.
صبر میکنم تا کفشهایش را بپوشد.
باهم سوار آسانسور میشویم و بعد از ساختمان بیرون میآییم.
مسیح هیچ نمیگوید.
شالگردن من را با دست چپ،جلوی دهانش نگاه داشته و هر از گاهی سرفه میکند.
تاکسی سبزرنگ جلوی در ایستاده.
:+ماشین منتظره،بریم..
و چند پله ی ورودی را پایین میروم.
:_چرا تاکسی؟؟
برمیگردم. +:قرار شد لجباز ی نکنی دیگه...
مسیح سر تکان میدهد و به طرفم میآید.
در عقب را باز میکنم و مینشینم.مسیح هم در صندلی جلو مینشیند.
راننده میپرسد:کجا برم؟
قبل از مسیح جواب میدهم:نزدیکترین درمانگاه شبانه روزی لطفا...
راننده سر تکان میدهد و در سکو ِت خیابان،ماشین را روشن میکند.
صد متر جلوتر که میرویم،مسیح شروع به سرفه کردن میکند.
خودم را جلو میکشم و نگاهش میکنم.
سرش را پایین انداخته و دست چپش را جلوی دهانش گرفته.
از شدت سرفه ها،کامل به جلو خم میشود.
سرفه هایش ممتد و بدون فاصله هستند.
نگران،به نام میخوانمش:مسیـــح
دستش را بالا میآورد ،تا بگوید خوب است.
اما میدانم که نیست..کاش در آن سرما،پیادروی نمیکرد.
راننده،جلوی یک درمانگاه نگه میدارد.
نگاهی به سردرش میاندازم.
همزمان با مسیح پیاده میشوم.
به طرف راننده برمیگردم:ممکنه صبر کنین تا بیایم؟؟
راننده سری تکان میدهد:چشم،این جلوتر پارک میکنم.
:+ممنون
از راننده فاصله میگیرم و به طرف مسیح میروم.
:+بریم تو...
:_نیکی لازم نیست...
:+دیگه تا اینجا اومدیم...
و با دست به ورودی اشاره میکنم .
💖💖💖💖💖💖
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸