eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
6.3هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
ماشین که میایستد،خودم را پرت میکنم بیرون. نیاز به اکسیژن تازه دارم. وارد فرودگاه میشویم و روی صندلی های‌سرد سالن انتظار مینشینیم. چند دقیقه میگذرد.. با نگرانی پاهایم را تکان میدهم.. عمو از روی صندلی کناری ام بلند میشود. :_بچه ها برید تا منم برم دنبال گرفتن کارت پرواز و اینا... بلند میشوم؛وقت وداع است... وقت خداحافظی با دلگرمی ام... عمو بغلم میکند و در گوشم میگوید: مراقب خودت باش... نگران نباش مسیح قابل اعتماده...هر چیزی که شد اول به من خبر میدی،فهمیدی؟ به خدا توکل کن همه چی درست میشه.. مار چنبره زده ی بغض در گلویم بیدار میشود و چشم هایم را نیش میزند. گریه میکنم:عادت کرده بودم به بودنتون... از عمو جدا میشوم،دستم را زیر چشمانم میگذارم و اشک هایم را که برای ریختن سبقت میگیرند پاک میکنم. عمو میخندد،اما چشم هایش نگران است:نه دیگه نداشتیم... گریه نداشتیم... قول میدم زود برگردم... اصلا چند وقت دیگه خودت بیا پیش من... خیلی وقته نیومدی،نوبتی هم باشه نوبت توعه... سرم را تکان میدهم. نباید بیشتر از این او را ناراحت کنم. عمو مسیح را بغل میکند و چیزهایی در گوشش میگوید،مسیح سرش را تکان میدهد و مردانه دست عمو را میفشارد. عمو دستش را دراز میکند:قول؟ مسیح دستش را میگیرد:قول نوبت مانی است و من،به وضوح غم را پشت چهره ی شوخ و همیشه خندانش میبینم. عمو وحید چیزی شبیه معجزه است،که سه برادرزاده اش،با وجود تمام تفاوت ها،عاشقانه دوستش دارند. عمودوباره روبه رویم میایستد :خداحافظ خاتون.. لب زیرینم را گاز میگیرم تا گریه نکنم... عمو کیف سامسونتش را برمیدارد و میرود. میرود و برایمان دست تکان میدهد.. آنقدر به مسیر رفتنش خیره میشوم که عمو مثل نقطه ی کوچکی ناپدید میشود و چشم هایم آب میاندازد. خدایا مسافرمان را سالم به مقصدش برسان... مانی میگوید :بریم؟ کنار دو غریبه ی آشنا،دو فامیل نزدیک ولی دور، دو پسرعمو که یکی شوهرم و دیگری برادر شوهرم لقب دارد،راه میافتم... عمو،مرا کجا تنها گذاشتی؟؟ سوار ماشین میشوم،باز هم صندلی عقب... انگار با رفتن عمو،کل شهر خالی از سکنه شده.. انگار تازه به یاد میآورم که دچار چه گرفتاری سختی شده ام... بغض گلویم سنگین است،اما نمیگذارم که بشکند. اینجا هم نباید گریه کنم،نباید ضعیف به نظر بیایم.. شیشه را کمی پایین میکشم و خودم را در معرض هوای سرد زمستان قرار میدهم. خدایا،تنها پناه من تویی... رهایم نکن ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸