eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
415 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 8⃣1⃣1⃣ آن ها را بدون این که باز کند
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 9⃣1⃣1⃣ منظره اے دل فریــب و سرانجامــے خطرناڪ دارد. فریبنــده و زیباست، اما فاقــد بقا و دوام است. ☝️☝️☝️☝️☝️@Heiyat_Majazi نورے است در حال غروب ڪردن. سایه اے است نابود شدنے، ستونــے است در حال ویرانــے. آن هنگام ڪه به او دل بستــه شود، چونان اسب چموش پاها را بلند ڪرده سوار خود را بر زمین مےڪوبد و با دام های خود آن ها را گرفتار مےڪند و تیرهاے خود را به سوے آنان پرتاب مےڪند. طناب مرگ را به گردن انسـان مےاندازد و به سوے گور تنگ و جایگاه وحشتناڪ مےڪشاند. در برابــر دنیا، خویشتن دار و در برابر آخرت دلباخت ـه باشید. آن ڪس را ڪه تقوے بلند مرتبه اش ڪرد، خوار نشماریـد و آن را ڪه دنیا عزیزش ڪرد، گرامــي ندارید. برق درخشنده ے دنیا، شما را خیره نڪند و سخن ستایندهاے دنیا را نشنوید. به دعوت ڪننده دنیا پاسخ ندهید و از تابش دنیا، روشنایــے نخواهید و فریفته ے ڪالاهاے پر زرق و برقش نشوید ڪه برق دنیاے حرام، بےفروغ است و سخنش دروغ و اموالش به غارت رفته و ڪالاهاے آن تاراج شدنــے است. آگاه باشیــد ڪه دنیاي حرام، چونان عشوه گر هرزهاے است ڪه تسلیــم نشود و مرڪب سرڪشــے است ڪه فرمان نبرد. دروغگویــے خیانت ڪار، ناسپاســے حق نشناس، دشمنـے حیلــه گر، حالاتش متزلزل عزتش خوارے، جدش بازي و بلندے اش است، دنیا خانه ے جنگ و غارتگرے، تبهڪارے و هلاڪت است. منزل ناآرامــے است ڪه جایگاه دیدنــے ڪوتاه و جدایــے است. راه هاے آن حیرت زا، گریــزگاهایش ناپیدا و خواستــه هایش نومیــد ڪننده و زیانبار است. پناهگـــاه هاے دنیــا، انسان را تسليــم مرگ مےڪند و از خانه هاے خود بیرون مےراند. اے مــردم! من بر خــود و بر شما از دو چیز مےترسـم؛ هواپرستــے و آرزو هاے طولانــے، اما پیروے از خواهـش نفــس، انســان را از حــق بــاز مےدارد و آرزوهاے طولانے، آخــرت را از یــاد مےبرد. آگاه باشیــد! دنیــا به سرعــت پشت ڪرده و از آن چیزے باقـے نمےماند. 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منــبع📥 📩 @chaharrah_majazi رمان فوق العاده👏☝️ هرشب ساعت🕘 از این ڪانال👇 📙 @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 9⃣1⃣1⃣ منظره اے دل فریــب و سرانجام
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 0⃣2⃣1⃣ به هوش باشید ڪه آخــرت هر یڪ فرزندانے دارند؛ بڪوشید از فرزندان آخــرت و فرزندانے باشیــد به دنیــا، زیــرا در روز قیامت هر فرزندے به مادر خویش باز مےگردد. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺@Heiyat_Majazi امــروز هنگــام عمــل است نه حسابرســے و روز حسابرســے است نه عمــل. شگفتــا ڪه چه مقصــد بسیــار دورے و چه زیارت ڪنندگان بےخبرے و چه ڪار دشوار و مرگبارے! عده اے پنداشتند ڪه جاے مردگان خالــے است در حالــے ڪه بر روے ڪاســه هاے سر آن ها راه مےروند و بر روے جســد هایشان ڪشت و زرع مےڪنند و از آن چــه آن ها باقــے گذاشته اند مےخورند و بر خانه هاے ویــران یا آباد آن ها مسڪن مےگزینند و مــرگ را ڪه روزے به سراغ آن ها نیز خواهــد آمــد، به یــاد نمےآورند. در حالــے ڪه آن مــرده ها داراے عزتــے فراوان و درجات و مقام هاے بزرگــے بودنــد. پادشاهانــے حاڪم، یا رعیتــے بودند ڪه سرانجام به درون برزخ راه یافتند و زمیــن، آن ها را در خــود گرفت و از گوشــت بــدن آن ها خورد و خونشان را نوشیـد. آن ها نه از دگرگونـے ها نگرانند و نه از زلزلــه ها هراسناڪ؛ غایــب شدگانــے ڪه ڪســے انتظارشان را نمےڪشند. گویــا بودند و لال شدند. چنان آرمیدند ڪه گویا از نخست نبوده اند. بر گورهاے سرد خود خفتــه اند. همسایگانـے هستند ڪه با یڪدیگر نمےگیرند و دوستانــے اند ڪه به دیــدار یڪدیگر نمےروند. با ایـن ڪه در یڪجا گرد آمده اند، اما تنهاینــد رفیقان یڪدیگرند و از هم دورند. نه براے شب، صبحگاهــے مےشناسه نه براے روز، شامگاهــے. شب یا روزے ڪه به سر مرگ رفته اند، براے آنـان جاویــدان است. خطرات آن جهــان را وحشتناڪ تر از آن چه مےپنداشتند، یافتند و نشانــه هاے آن را بزرگتر از آنچــه فڪر مےڪردند، مشاهــده ڪردند. 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منـــبع📥 📩 @chaharrah_majazi رمـان فوق العاده👏☝️ هرشب ساعت 🕘 از این ڪانال👇 📙 @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 0⃣2⃣1⃣ به هوش باشید ڪه آخــرت هر یڪ
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 1⃣2⃣1⃣ به هوش باشید ڪه آخــرت هر یڪ فرزندانے دارند؛ بڪوشید از فرزندان آخــرت و فرزندانے باشیــد به دنیــا، زیــرا در روز قیامت هر فرزندے به مادر خویش باز مےگردد. 🌺🌺🌺🌺🌺@Heiyat_Majazi امــروز هنگــام عمــل است نه حسابرســے و روز حسابرســے است نه عمــل. شگفتــا ڪه چه مقصــد بسیــار دورے و چه زیارت ڪنندگان بےخبرے و چه ڪار دشوار و مرگبارے! عده اے پنداشتند ڪه جاے مردگان خالــے است در حالــے ڪه بر روے ڪاســه هاے سر آن ها راه مےروند و بر روے جســد هایشان ڪشت و زرع مےڪنند و از آن چــه آن ها باقــے گذاشته اند مےخورند و بر خانه هاے ویــران یا آباد آن ها مسڪن مےگزینند و مــرگ را ڪه روزے به سراغ آن ها نیز خواهــد آمــد، به یــاد نمےآورند. در حالــے ڪه آن مــرده ها داراے عزتــے فراوان و درجات و مقام هاے بزرگــے بودنــد. پادشاهانــے حاڪم، یا رعیتــے بودند ڪه سرانجام به درون برزخ راه یافتند و زمیــن، آن ها را در خــود گرفت و از گوشــت بــدن آن ها خورد و خونشان را نوشیـد. آن ها نه از دگرگونـے ها نگرانند و نه از زلزلــه ها هراسناڪ؛ غایــب شدگانــے ڪه ڪســے انتظارشان را نمےڪشند. گویــا بودند و لال شدند. چنان آرمیدند ڪه گویا از نخست نبوده اند. بر گورهاے سرد خود خفتــه اند. همسایگانـے هستند ڪه با یڪدیگر نمےگیرند و دوستانــے اند ڪه به دیــدار یڪدیگر نمےروند. با ایـن ڪه در یڪجا گرد آمده اند، اما تنهاینــد رفیقان یڪدیگرند و از هم دورند. نه براے شب، صبحگاهــے مےشناسه نه براے روز، شامگاهــے. شب یا روزے ڪه به سر مرگ رفته اند، براے آنـان جاویــدان است. خطرات آن جهــان را وحشتناڪ تر از آن چه مےپنداشتند، یافتند و نشانــه هاے آن را بزرگتر از آنچــه فڪر مےڪردند، مشاهــده ڪردند. 🍃 بھ قلم✍ 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منــبع📥 📩 @chaharrah_majazi رمـان فوق العاده👏☝️ هرشب ساعت🕘 از این ڪانال👇 📙 @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 1⃣2⃣1⃣ به هوش باشید ڪه آخــرت هر یڪ
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 2⃣2⃣1⃣ اگـر پــرده ها ڪنــار رود، آن ها را در حالتے مـے نگریــد ڪه حشــرات گـوش هایشان را خـورده، ڪاســه هاے چشــم‌هایشــان پر از خاڪ گردیده و زبــان هایــے ڪه روزے با سرعــت و فصاحــت سخن مےگفتند و فرمــان مے دادند پاره پاره شده. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸@Heiyat_Majazi تمام اعضاے بدن، و آن ها را زشت راه آفت زدگــے بر اجسادشان گشــوده است. نه دستــے براے دفــاع و نه قلبــے براے زارے دارنــد و نه زبانــے براے التمــاس. آه براے زمیــن! چه بدن هاے عزیــز و خوش سیمایــے را ڪه با غذاهاے لذیـــذ و رنگین، زندگــے ڪردند و در آغوش نعمــت ها پرورانده شدند، به عام خویش فرو بردے! آنان مےخواستند با شادے، غم ها را از دل بیرون ڪنند و به هنگام مصیبـــت، با سرگرمــے و بـے خیالــے، عیش و صفاے خود را برهم نزنند. آن ها به دنیــا مےخندیدند و در سایه ے خوشگذرانــے غفلــت زا، بے خبر بودند ڪه روزگار با خارهاے مصیبــت زا آن ها را در هم ڪوبیــد و گذشت روزگار، شان را گرفت و مرگ از نزدیڪ به آن ها نظر دوخــت و غم و اندوهے ڪه انتظارش را نداشتند، آنان را فرا گرفت؛ در حالــے ڪه با سلامتــے و خوشــے انـس داشتند و بر قدرت و زیبایــے و اعتبــار و مقــام خود مےبالیدند. خدا رحمــت ڪند ڪســے را ڪه چون سخنــے بشنود، خوب فراگیرد و چون شود، بپذیرد. از گناهان خود ، خالصــانه گـــام بردارد، عمل نیڪو انجام دهد، ذخیره اے براے آخـــرت فراهم آورد و از گناه بپرهیزد و با خواسته هاے دل مبارزه ڪند. آرزوهاے دروغین را طــرد و استقامــت را مرڪب نجات خود قرار دهد و تقوے را زاد و توشه ے روز مردن گرداند، در راه هدایت قدم بگذارد و از راه روشن هدایت فاصلــه نگیرد، چند روز زندگــے دنیا را شمارد و پیش از آنکپڪه مرگ او را فرا رسد خود را آماده سازد و از اعمال نیڪو توشــه ے آخرت برگیرد. ڪشیش سرش را بلند ڪرد، از بالاے عینڪ به مـردم چشــم دوختــ، با پشــت دســت عـرق پیشانے اش را پاڪ ڪرد و ادامــه داد: 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منــــبع📥 📩 @chaharrah_majazi رمان فوق العاده👏☝️ هرشب ساعت 🕒 از ڪانال👇😍 📙 @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 2⃣2⃣1⃣ اگـر پــرده ها ڪنــار رود، آ
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 3⃣2⃣1⃣ اے مــردم! پرهیزڪارے پیشــه ڪنیــد. یڪے از نشانــه هاے پرهیزڪاران این است ڪه او را این گونه مےبینے؛ در دیندارے نیرومنـــد، نرم خو و دورانـدیــش است. 🐾🐾🐾🐾@Heiyat_Majazi داراے ایمــان، پر از يقيــن، حریــص در ڪسب دانــش، با داشتن علــے بردبار، در توانگرے رو، در عبــادت ، در تهےدستــے آراستــه، در سختـــے بردبــار است و در جستجوے ڪسب حلال، روز را به شــب مےرساند. با سپاسگزارے و یاد خدا، اگر نفسش در آنچه دشوار است از او فرمــان نبرد، از آنچه دوست دارد محرومــش مےڪند. روشنــے چشــم پرهیزڪـار، در چیزے قرار دارد ڪه جاودانــه است و آنچه را ترڪ مےڪند ڪه پایـدار نیســت و فانــے شدنــے است. بردبارے را با علــم و سخـن را با عمل در مےآمیزد. پرهیز ڪار را مےبینید ڪه آرزویش نزدیڪ، لغزش هایش اندڪ، قلبش فروتن، نفسش قانع، خوراڪش ڪم، ڪارش آســـان، دینش محفوظ، شهرتــش در حــرام مرده و خشمگین فرو خورده است. مــردم به خیــرش امیدوار و از آزارش در امانند. اگر در جمع باشد، نامش در گروه یادآوران خدا ثبت مےشود و اگر در بین یادآوران باشد، نامش در گروه بےخبران نوشته نمےشود. ستمڪار را عفــو مےڪند. به آنڪه محرومــش ساختــه، مےبخشد و ڪار نیڪش آشڪار است. نیڪے هایش به همه رسیده و آزارهایش به ڪسے نمےرسد. در سختــے ها آرام، در ناگوارے ها بردبار و در خوشے سپاسگزار است. پیش از آن ڪه بر او گواهـے دهند، به حق اعتراف مےڪند و آنچــه را به اوسپرده اند، ضایــع نمے سازد و آنچـــه را به او ذکر داده اند، فراموش نمےڪند. 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منــــبع📥 📩 @chaharrah_majazi رمــان فوق العاده👏☝️ هرشب ساعت 🕒 از،ڪانال😍👇 📙 @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 3⃣2⃣1⃣ اے مــردم! پرهیزڪارے پ
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 4⃣2⃣1⃣ مردم را با های زشت نمی خواند. نمی رساند. 💬💬💬💬@Heiyat_Majazi در های دیگران شاد نمی شود و در کار ناروا دخالت نمی کند و از محدوده ی حق خارج نمی شود. او از دستش در زحمت، ولی مردم از او در آسایشند. برای ، خود را به زحمت می افکند، ولی مردم را به رفاه و می رساند. دوری او از برخی مردم، از روی زهد و پارسایی و نزدیک شدنش با بعضی دیگر، از روی مهربانی و نرم خویی است؛ دوری او از و خود پسندی و نزدیکی او از روی حیله و نیرنگ نیست. ای مردم! پرهیز کار باشید تا شوید. ای مردم! چه چیزی ما را بر گناه جرأت داده و در برابر پروردگار مغرور ساخته است؟ و بر نابودی خود علاقه مند کرده است؟ آیا بیماری نفس ما را درمانی نیست؟ و خواب زدگی ما را بیداری نخواهد بود؟ چرا آن گونه که به دیگران رحم می کنیم، به رحم نمی کنیم؟ ما را چه می شود؟ چه بسا کسی را در آفتاب سوزان می بینی، بر او سایه می افکنی با بیماری را می نگری که سخت ناتوان است، از سر دلسوزی بر او اشک می ریزی، اما چه چیزی تو را به بیماری خود بی تفاوت کرده و بر مصیبت های خود شکیبا از گریه به حال خویش باز داشته است؟ در حالی که هیچ چیز برای تو عزیزتر از جانت نیست. چگونه از فرو آمدن بلا، شب هنگام تو را بیدار نکرده در حالی که در گناه غوطه ور و در پنجه ی قهر الهی گرفتار شده ای؟ ای انسان! سستی دل را با استقامت درمان كن و خواب زدگی را با بیداری از میان بردار و اطاعت خدا را بپذیر و با یاد خدا آرام بگیر و یادآور هنگامی که تو از خدا روی گردانی، در همان لحظه او روی به تو دارد و تو را به عفو خویش فرا می خواند و با کرم خویش گناهانت را می پوشاند؛ 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منـــبع📥 📩 @chaharrah_majazi رمـــان فوق العاده👏☝️ هرشب ساعت🕘 از ڪانال👇😍 📙 @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 4⃣2⃣1⃣ مردم را با #لقب های زشت ن
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 5⃣2⃣1⃣ در حالی که تو از خدا بریده و به غیر او توجه داری. پس چه نیرومند و بزرگوار است خدا و چه ناتوان و که به عصیان او جرأت داری. 🌺🎈🌺🎈🌺 @Heiyat_Majazi در حالی که خدا تو را در پرتون خود قرار داد. و در سایه رحمت او آرمیده ای. نه بخشش خود گرفته و نه پرده ی اسرار تو را دریده است. تو ای انسان! بی احسان خدا در چشم بر هم زدنی زنده نبودی، در حالی که با در نعمت های او غرق بودی، یا از گناهان تو پردہ پوشی شده یا بلا و مصیبتی را از تو دور ساخته است. پس چه فکر می کنی اگر او را کنی؟ ای انسان! آیا دنیا تو را است؟ یا تو را فریفته ای؟ دنیا محل درک و دریافت عبرت هاست. دنیا چه خوب خانه ای است برای آن کسی که آن را جاودانه و خوب محلی است برای آن کس که آن را خویش انتخاب نکند. آگاه باش که وقتی زمین سخت بلرزد و نشانه های هولناک قیامت آشکار شود، پیروان هر دینی به آن محلق شوند و هر پرستش کننده ای به معبود خود و هر اطاعت کننده ای به فرمانده ی خود رسد. در آن روز چه دلیل هایی که باطل می گردد و عذرهایی که پذیرفته نمی شود. پس در جستجوی عذری باش که پذیرفته شود و دلیلی بجوی که استوار باشد و از دنیای فانی برای آخرت جاویدان خوشه بردار و برای سفر آخرت وسایل لازم را آماده کن که این دنیا رو به زوال است و عمر شما چون باد می گذرد و می رود. ای مردم! زهد یعنی کوتاه کردن آرزو و شکرگزاری در برابر نعمت ها و پرهیز از گناه. پس اگر نتوانستید همه ی این صفات را فراهم سازید، تلاش کنید که حرام بر صبر شما غلبه نکند و در برابر نعمت ها، شکر یادتان نرود. چه این که خداوند با دلایل روشن، عذرها را قطع و با کتاب های آسمانی روشنگر، بهانه ها را از بین برده است. 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منـــبع📥 📩 @chaharrah_majazi رمــان فوق العاده👏☝️ هرشب ساعت 🕘 از این ڪانال👇 📙 @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 5⃣2⃣1⃣ در حالی که تو از خدا برید
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 6⃣2⃣1⃣ ای مردم! خدا هایی برای پند گرفتن از شنیدنی ها و چشم هایی برای کنار زدن ها به شما بخشیده است و هر عضوی از بدن را اجزای متناسب و هماهنگ عطا فرموده است تا در ترکیب ظاهری صورت ها و دوران عمر با هم سازگار باشند، با بدن هایی که منافع خود را تأمین می کند و قلب هایی که را به سراسر بدن با فشار می رساند. از نعمت های شکوهمند خدا برخوردارند و در برابر نعمت‌ها شکر گذارند و از خدادادی بهره مندند. 🎈🎈🎈🎈🎈@Heiyat_Majazi پس سلامتی و صحت بدن های خود را بدانید و بدن هایتان را از مال سیراب نکنید. پس ای مردم خود را قبل از این که مورد سنجش قرار گیرید. پیش از آن که را برسند، حساب خود را برسید و بدانید همانا آن کس که خود را یاری نکند و پند دهنده و هشدار دهنده ی خویش نباشد، دیگری هشدار دهنده و پند دهنده ی او نخواهد بود. کشیش نفس بلندی کشیده عینکش را برداشت و به مردم چشم دوخت. برگه های کاغذ را تا کرد و در جيب قبایش گذاشت. دست هایش را به حالت دعا مقابل سینه اش گرفت و گفت: همه با هم دعا می کنیم. مردم از روی نیمکت هایشان برخاستند و دست ها را مقابل سینه هایشان گرفتند: خدایا از ما در گذر! آنچه از اعمال نیکو که تصمیم گرفتیم و انجامش ندادیم ما را ببخش. خدایا ببخشای آنچه را که با زبان به تو نزدیک شدیم ولی با قلب آن را ترک کردیم. خدایا! ببخشای های اشارت آمیز و بی فایده و خواسته های دل و لغزش های زبان را. خدایا به تو پناه می بریم از آن که در سایه ی بی نیازی تو، تهی دست باشیم یا در پرتوی روشنایی هدایت تو، گردیم یا در پناه قدرت تو بر ما ستم روا دارند. خدایا ما به تو پناه می بریم از آنکه از فرمودنی تو بیرون شویم یا از دین تو خارج گردی با هوای نفسانی پیاپی بر ما فرود آید که از هدایت ارزانی شده از جانب تو سرباز زنیم. خدایا! را با بی نیازی نگهدار و با شخصیت ما را لکه دار مفرما. خدایا! ما را کن. گناهان را ببخشای و توفيق ترک از گناهان را پیش از مرگ نصیبمان فرما. آمین. 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منــــبع📥 📩 @chaharrah_majazi رمان فوق العـــاده👏☝️ هرشــــب ساعـــت🕘 از این ڪانال👇 📙 @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 6⃣2⃣1⃣ ای مردم! خدا #گوش هایی
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 7⃣2⃣1⃣ کشیش کتاب مقدس را بست و عینکش را برداشت. کتاب را روی میز عسلی گذاشت. با دو انگشت چشم هایش را مالید و با خودش فکر کرد چرا مطالعه ی کتاب مقدس مانند گذشته راضی اش نمی کند؟ پیش از این، عادت داشت شبی چند صفحه ای از کتاب مقدس را بخواند و برخی موعظه ها و دعاهایش را حفظ کند. فکر می کرد مطالعه ی هیچ کتابی چون کتاب مقدس ارضایش نمی کند. کلام انجیل که کلام خدا بود، دغدغه های زندگی را از او می زدود. وقتی چیزی نگرانش می کرد یا اضطرابی داشت، با مطالعه ی کتاب مقدس آرام می شد. 🎈🎈🎈🎈🎈@Heiyat_Majazi به همین دلیل ی کتاب را به همه توصیه می کرد و در موعظه هایش جز از انجیل سخنی نقل نمی کرد. اما مدتی بود که انجیل دیگر آن انجيل سابق نبود. مطالعه ی آن تأثير همیشگی را نداشت. از وقتی سیر مطالعاتی اش تغییر کرده بود و کتاب قدیمی و کتاب هایی درباره ی علی را می خواند، دریچه های تازه ای از مفاهیم نو و درخشان به رویش گشوده شده بود؛ بخصوص كتاب که به اعتقاد کشیش، تازه ای بود. او توانسته بود با کلام على، مؤمنین مسیحی را در کلیسا منقلب کند. 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منــبع📥 📩 @chaharrah_majazi رمـــان فوق العاده👏☝️ هرشـــب ساعــت🕘 از ایــن ڪانال👇 📙 @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 7⃣2⃣1⃣ کشیش کتاب مقدس را بست و
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 8⃣2⃣1⃣ کشیش کتاب مقدس را بست و عینکش را برداشت. کتاب را روی میز عسلی گذاشت. با دو انگشت چشم هایش را مالید و با خودش فکر کرد چرا مطالعه ی کتاب مقدس مانند گذشته راضی اش نمی کند؟ 🎈🎈🎈🎈🎈@Heiyat_Majazi پیش از این، عادت داشت شبی چند صفحه ای از کتاب مقدس را بخواند و برخی موعظه ها و دعاهایش را حفظ کند. فکر می کرد مطالعه ی هیچ کتابی چون کتاب مقدس ارضایش نمی کند. کلام انجیل که کلام خدا بود، دغدغه های زندگی را از او می زدود. وقتی چیزی نگرانش می کرد یا اضطرابی داشت، با مطالعه ی کتاب مقدس آرام می شد. به همین دلیل ی کتاب را به همه توصیه می کرد و در موعظه هایش جز از انجیل سخنی نقل نمی کرد. اما مدتی بود که انجیل دیگر آن انجيل سابق نبود. مطالعه ی آن تأثير همیشگی را نداشت. از وقتی سیر مطالعاتی اش تغییر کرده بود و کتاب قدیمی و کتاب هایی درباره ی علی را می خواند، دریچه های تازه ای از مفاهیم نو و درخشان به رویش گشوده شده بود؛ بخصوص كتاب که به اعتقاد کشیش، تازه ای بود. او توانسته بود با کلام على، مؤمنین مسیحی را در کلیسا منقلب کند. 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منـــبع📥 @chaharrah_majazi رمــان فوق العاده👏☝️ هرشب ساعت🕘 از این ڪانال👇 📙 @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 8⃣2⃣1⃣ کشیش کتاب مقدس را بست و عی
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت9⃣2⃣1⃣ پدر کارپیانس آن روز اصرار داشت که بداند او متن اش را از روی کدام کتاب نوشته است، اما برخی ملاحظات مذهبی باعث شده بود او موعظه را افشا نکند. از نظر گاه او، علی بود که اگر در دنیای مسیحیت به دنیا آمد و به کلیسا تعلق داشت، کلامش کلام عیسی مسیح می شد و آن وقت او می توانست آزادانه نام او را به زبان بیاورد. صدای آنوشا او را به خود آورد. ⌛️⌛️⌛️⌛️@chaharrah_majazi آنوشا موهایش را از دو طرف بسته بود و شلوار جین صورتی و کاپشنی سفید با گل های آبی آسمانی بر تن داشت. از در که وارد شد، به طرف کشیش دوید و گفت: بابابزرگ! ما آمدیم! دش را توی آغوش کشیش انداخت. کشیش گونه هایش را بوسید و سرش را نوازش کرد و پرسید: مامان اینها کجایند؟ آنوشا با دست در سالن را نشان داد و گفت: توی حیاط دارند ماشین را پارک می کنند. کشیش پرسید: بازار خوش گذشت؟ آنوشا سرش را بالا گرفت و گفت: نه! بابابزرگ، من هیچی نخریدم! ایرینا ويولا از در وارد شدند. يولا دو پاکت پلاستیکی توی دست هایش بود. سلام کرد و به طرف آشپزخانه رفت. ایرینا کیفش را روی مبل انداخت و در حالی که داشت دکمه ی مانتوی زیتونی اش را باز می کرد رو به کشیش گفت: بیروت چه شهر ارزانی است! قابل مقایسه با مسکو نیست. بعد مانتویش را روی دسته ی مبل انداخت، نشست و ادامه داد: آدم دلش می خواهد هی خرید کند. کشیش آنوشا را از روی پاهایش بلند کرد و کنار خودش نشاند و گفت: مگر نشنیدی که می گویند مسکو دومین شهر جهان است ؟! آنوشا به کشیش نگاه کرد و گفت: خوب پس چرا اینجا نمی مانید؟ مگر نمی گویید اینجا همه چیز ارزان است؟ 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منـــبع📥 📩 @chaharrah_majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت9⃣2⃣1⃣ پدر کارپیانس آن روز اصرار
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 9⃣2⃣1⃣ کشیش موهای او را نوازش کرد و گفت: تو هم توی رگ هایت خون روسی است آنوشا؛ یک روزی باید بیایی و ساکن روسیه شوی. آنوشا گفت: من بدون بابا و مامان هیچ جا نمی روم. ⏳⏳⏳ @Heiyat_majazi يولا با سینی شربت به آن ها نزدیک شد. سینی را روی میز عسلی جلوی کشیش گذاشت، خودش روی مبل کنار ایرینا نشست و گفت: حسابی خسته شدیم. مخصوصا مادرجان که از نفس افتاد. ایرینا دهانش را باز کرد که حرفی بزند، اما آنوشا گفت: پس من چی مامان؟ من که از همه بیشتر خسته شدم! کشیش رو به يولا گفت: چرا خرید را خودت انجام می دهی؟ می گفتی راننده ی سرگئی می خرید. يولا گفت: البته بیشتر خریدها را سرگئی خودش انجام می دهد. این بار خودم به خرید رفتم تا مادر جان توی خانه حوصله اش سر نرود. کمی هم توی شهر گشتیم. ایرینا شربتش را تا ته نوشید و گفت: من توی فروشگاه خسته شدم. امشب هم با شما نمی آیم به کنسرت؛ حال و حوصله اش را ندارم. يولا گفت: ولی مادرجان! سرگئی برای کنسرت امشب بلیط گرفته. شما که نیایید لطفی ندارد. کشیش گفت: یولا جان! این مادر شوهرت دیگر آن مادر شوهر سابق نیست؛ می بینی که پیر شده و باید فکری به حال پدر شوهرت بکنی. بعد با صدای بلند خندید و به ایرینا نگاه کرد که داشت با اخم نگاهش می کرد. یولا گفت: پدر جان شما که لابد می آیید به کنسرت؟ کشیش گفت: نه دخترم، من امشب باید مطالعه کنم. حال و حوصله ی کنسرت و موسیقی را هم ندارم. 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منـــبع📥 📩 @chaharrah_majazi رمان فوق العاده👏☝️ هرشب ساعت 🕘 از این ڪانال😍👇 📙 @Heiyat_majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 9⃣2⃣1⃣ کشیش موهای او را نوازش کرد و
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 0⃣3⃣1⃣ ایرینــا گفت: او را چه به ڪنسرت؟! آن قدر پیر شده ڪه حال ندارد راه برود! خودم با شما مے آیم. یولا گفت: حرف پدر، رگ غیــرت شما را جنباند مادرجان! 🎈🎈🎈🎈@Heiyat_Majazi حالا ڪه شما مے آیید، دست از سر پدر مےڪشیم تا به ڪارهایش برسد. آنوشا بازوے ڪشیش را گرفت و گفت: تو هم بیــا بابابزرگ. ڪشیش گفت: نه عزیزم، من باید ڪتاب هایم را بخوانم. آنوشا گفت: شما چقدر ڪتاب مےخوانید بابابزرگ! خسته نمےشوید؟ ڪشیش گفت: چرا عزیزم، خسته مےشوم. اما چاره اے ندارم؛ باید این ڪتاب ها را بخوانم تا آن چیزے را ڪه دنبالش مےگردم، پیدا ڪنم. آنوشا پرسید: بابابزرگ! توے ڪتاب ها دنبال چی مےگردید؟ ڪشیش او را به خود فشرد و گفت: خیلــے چیزها آنوشا جان. بزرگ ڪه بشوے تو هم باید گم شده هایت را توے ڪتاب ها پیدا ڪنـے... آنوشا گفت: ولے من چیزے گم نڪرده ام. همیشــه مواظــب هستم تا وسایلــم گم نشود. ایرینــا و یولا با صداے بلند خندیدند. اما ڪشیش سرش را پایین انداخت و به ڪتاب مقدس در روي میز عسلــے خیره ماند. *** خلوت و سڪوت منزل و نشاطــے ڪه از خواب بعد از ظهـرش در خود احساس مےڪرد، نوید یڪ شب پر مطالعــه را مےداد. اوراق باقــے مانده از ڪتاب قدیمــے آنقدر زیاد نبود ڪه نتواند مطالعه ے آن را به پایان برساند، و هنوز باقــے بود؛ راهے ڪه ڪشیش احساس مےڪرد پایانی ندارد. ڪتاب هاے زیادے توے قفسه در نوبت مطالعه بودند 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منـــبع📥 📩 @chaharrah_majazi رمـــان فوق العاده👏☝️ هرشب ساعت 🕘 از ایـن ڪانال👇😍 📙 @Heiyat_Majazi 🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 0⃣3⃣1⃣ ایرینــا گفت: او را چه ب
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 1⃣3⃣1⃣ همه ے ڪتاب هادرباره ی علـــے بـود و او احساس مےڪرد چقدر دیــر به جستجوے علــے در لابه لاے ڪتاب ها پرداخته است. ڪاش سال ها پیش، بهانه اے و انگیزه اے پیش ميآمد تا با علــے آشنا مےشد. همان سال ها ڪه در لبنان بود و نام علــے را بارها شنیده بود. نامــے ڪه آن روزها هیــچ توجه و حساسیتــے را در او به وجود نمےآورد. اما این نسخه ے خطــے و آن رؤیاے نیمه شب. 🚩🚩🚩@Heiyat_Majazi دست به دست هم دادند تا او در وانفساے عمر، مانند یڪ پژوهشگر و محقق جوان به دنبال پاسخ سؤالات و ابهامات پیرامون علــے باشد. شیشه ے عینڪش را تمیز ڪرد و آن را به چشم زد. اوراق پیش رویش، زرد و ڪهنــه بودند ڪه بر روے آن ها با عربــے خوش خطــےبا فاصله ے مناسب در بین خطوط نوشته شده بود. اما نوشته ها عنوان نداشت و از صفحه ے دوم شروع مےشد. ڪشیش سعے ڪرد در بین اوراق، صفحه ے اول را پیدا ڪند، ولــے چنین صفحه اے نبود. خوشبختانه نام نویسنده و تاریـخ ڪتابت در پایان نوشته ها ذڪر شده بود. الڪاتب: مصطفي خراسانـے سنه ۱۱۰۵ هجرے قمرے. ڪشیش با یڪ حساب سرانگشتــے سال هجري را به میلادے تبدیل ڪرد؛ این اوراق حدود چهارصد سال پیش نوشته شده بودند، آن هم در ایران ڪه با یڪ جستجوی ساده در اینترنت توانسته بود بفهمـد مصطفــے خراسانـے اهل شمال شرقــي بوده است. هیچ بعیــد نبود ڪه این ڪتاب از ایران به تاجیڪستان رفته باشد. 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منـــبع📥 📩 @chaharrah_majazi رمــان فوق العاده👏☝️ هر شب ساعت 🕘 از ایـن ڪانال👇😍 📙 @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 1⃣3⃣1⃣ همه ے ڪتاب هادرباره ی علـــے
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت2⃣3⃣1⃣ دلش مے خواست بداند این بار ڪاتب ایرانے درباره ے علــے چه گفتــه است: *** طلحــه به زبیـر نگاه ڪرد و زبیــر به طلحـه خیره شد، سپس نگاهشان را به مرد دوختند. طلحــه با دسـت به او اشـاره ڪرد و گفت: برو، مرخصــے! 🎀🎀🎀 @Heiyat_Majazi 🎀🎀 مـرد ڪه رفت دوباره به هم نگاه ڪردند. طلحــه گفت: چه ڪنیم؟ با علــے آن هم پس از که با او داشتیم، ڪمــے دور از نیست؟ زبیــر گفت: روزے ڪه با علــے بیعـت ڪردیم، گمان مےبردیم ڪه او حڪومت بصره را به من و ڪوفه را به تو خواهد داد، اما علــے توجهــے به ما نڪرد. چگونه بر بیعــت خویـش پایدار باشیم ڪه هم اینڪ خبر رسیده بصــره مستعــد قيـام عليه علــے است و دوستانمان ما را به آن سوے فرا خوانده اند؟ طلحــه آهــے ڪشید و گفت: ببیــن روزگــار با ما چه ڪرده است برادر! ما از یــاران پیامبــر خدا بودیــم، اما پس از او خلفا ما را به مسندے نگماردند. حتــے عثمـان با ما از در دشمنــے در آمد و ما در تحریڪ مردم و به قتــل رساندن او نقش داشتیم. حال علــے نیز ما را سزاوار حڪومت نمےداند و خانه نشینمـان نموده است. زبیــر گفت: ما را به خانـــه نشینــے چه ڪار؟! هر چه زودتــر مدینه را ترڪ ڪنیم و به بهانه ے عمــره به مڪه برویم. مےتوانیم در مڪه عده اے از دوستانمان را متحــد ڪنیم و قشونــے گرد آوریم و به سمت بصــره حرڪت ڪنیم. طلحــه گفت: موافقــم. مانـدن در مدینــه هیـــچ سودے براے ما ندارد. مڪه در واقع مرڪز مخالفان علــے است؛ خصوصــا فرمانـداران و والیــان عثمــان ڪه بعد از عزل از مسئولیــت، به مڪه رفته اند. در آنجا هسته اے در حال شڪل گیرے است. عایشــه نیــز در آن جاست و علــم مخالفت با علــے را به دســت گرفته و چون معاویــه، خواهــان خونخواهـے عثمان است. زبیــر از جا برخاســت و گفت: برخیز طلحــه ڪه باید تدارڪ سفــر را ببینیم. راهے طولانے و ڪارے بزرگ در پیــش داریــم. 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منــبع📥 📩 @chaharrah_majazi رمــان فوق العــاده👋☝️ هرشب ساعت 🕘 از این ڪانال👇😍 📙 @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃