هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 8⃣2⃣1⃣ کشیش کتاب مقدس را بست و عی
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت9⃣2⃣1⃣
پدر کارپیانس آن روز اصرار داشت که بداند او متن #موعظه اش را از روی کدام کتاب نوشته است، اما برخی ملاحظات مذهبی باعث شده بود او #منبع موعظه را افشا نکند.
از نظر گاه او، علی #قدیسی بود که اگر در دنیای مسیحیت به دنیا آمد و به کلیسا تعلق داشت، کلامش #مكمل کلام عیسی مسیح می شد و آن وقت او می توانست آزادانه نام او را به زبان بیاورد.
صدای آنوشا او را به خود آورد.
⌛️⌛️⌛️⌛️@chaharrah_majazi
آنوشا موهایش را از دو طرف بسته بود و شلوار جین صورتی و کاپشنی سفید با گل های آبی آسمانی بر تن داشت.
از در که وارد شد، به طرف کشیش دوید و گفت:
بابابزرگ!
ما آمدیم!
دش را توی آغوش کشیش انداخت.
کشیش گونه هایش را بوسید و سرش را نوازش کرد و پرسید:
مامان اینها کجایند؟
آنوشا با دست در سالن را نشان داد و گفت:
توی حیاط دارند ماشین را پارک می کنند.
کشیش پرسید:
بازار خوش گذشت؟
آنوشا سرش را بالا گرفت و گفت:
نه! بابابزرگ، من هیچی نخریدم!
ایرینا ويولا از در وارد شدند.
يولا دو پاکت پلاستیکی توی دست هایش بود.
سلام کرد و به طرف آشپزخانه رفت.
ایرینا کیفش را روی مبل انداخت و در حالی که داشت دکمه ی مانتوی زیتونی اش را باز می کرد رو به کشیش گفت:
بیروت چه شهر ارزانی است!
قابل مقایسه با مسکو نیست.
بعد مانتویش را روی دسته ی مبل انداخت، نشست و ادامه داد:
آدم دلش می خواهد هی خرید کند.
کشیش آنوشا را از روی پاهایش بلند کرد و کنار خودش نشاند و گفت:
مگر نشنیدی که می گویند مسکو دومین شهر #گران جهان است ؟!
آنوشا به کشیش نگاه کرد و گفت:
خوب پس چرا اینجا نمی مانید؟
مگر نمی گویید اینجا همه چیز ارزان است؟
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
منـــبع📥
📩 @chaharrah_majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃