Part13_آیه عصمت،مادر خلقت.mp3
12.77M
📗کتاب صوتی
آیه عصمت، مادر خلقت
قسمت 3⃣1⃣
"حیای فاطمی "
🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
حضرٺ آقا فرمودند♥️
ما که روی حجاب اینقدر مقیّدیم
بہ خاطر این است که حفظ حجاب
به زن کمک مۍکند تا بتواند بہ آن
رتبهمعنوۍعاݪۍ خود برسد.✨
#مقاممعظمرهبری✨❤️🔥
#زن_عفت_افتخار
🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◗صحبتهای امامخـمـیــنـــے
دربارهیشعاراینروزها"زن،زندگی،آزادی"
#دهه_فجر
#امام_خمینی
🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم 🎥 نمایشی به اسم حسن فیروزی ⭕️ وقتی رسانههای ضدایرانی با دروغگویی مخاطبان خود را سر
🔴به روز باشیم
چین تو همین یه ذره جا برای ۳۵۰ هزار نفر برق تولید میکنه
اِ اشاره میکنن سمنانه
🗣پروفسور 🇮🇷
🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🌸🌸🌸سلام وعرض ادب خدمت دوستان وهمراهان همیشگی
خیلی از دوستان از واقعی بودن یا تخیلی بودن رمان ،ستاره سهیل سوالاتی داشتن ،
بذارین یه بار به صورت عمومی جواب بدم. شاید سوال بقیه هم باشه.
این داستان براساس سریالهایی مثل سارقان روح و... نوشته شده.
سریال تمام رخ
(شخصیت مینو مثل اون خانم خیر قلابی دیدیم)
براساس
کلیپهای فضای مجازی و آسیب های اینستا و تلگرام
براساسِ اخبار
براساس رمانهای امنیتی که جدیدا خیلی طرف دار دارن...
++++
تخیل
نوشته میشه.
اینا همه میشه مایه داستان.
داستان فقط رگه ای از واقعیت داره اینکه یه افرادی اومدن همچین کاری کردن.
نویسنده پر و بالش میده
سریال شهباز... رو ببینین حتما👌
و رمان های امنیتی مثل طاب طناب دار و... زنان عنکبوتی و...
قرار نیست عین شخصیت داستان، وجود داشته باشه.
اصلا درستشم این نیست
چون اسمش رمان نمیشه دیگه.
اینا تو مبحث داستان نویسی خیلی باهم متفاوت اند.
اینکه ذهنتون درگیر شده منو خوشحال میکنه چون قسمت واقعیت مداری در داستان درست اجرا شده که مخاطب باهاش درگیر شده.
ولی باز واقعیت مداری رو اشتباه نگیرین چون این اصطلاح، یه اصطلاح تخصصی داستان نویسی هست.
با تشکر
طوبی🍃(نویسنده رمان ستاره سهیل)
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 154ستاره سهیل حسی که مینو با فرستادن لحظهای عکسها منتقل میکرد، نفرت و انتقام بود.
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
155ستاره سهیل
ستاره با بغض گفت:
اگه تا دیروز... یه ذره شک داشتم... با دیدن صورت له شده...
حرفش را قطع کرد و سرش را بیرون پنجره داد و نفسی کشید.
- عموم... عموم... چطوری میتونه؟... چرا مجبورم کردی عضو بسیج بشم؟ حالم از خودم بهم میخوره...
به هقهق افتاد.
-عین اسپند رو آتیشم... مینو... مینو... گاز بده توروخدا... دلم میخواد داد بزنم.
دوباره سرش را تز شیشه ماشین بیرون کرد و با صدای بلند داد زد:
«دست از سر این مردم بیچاره بردارین لعنتیا...انتقام کیانو میگیریم...»
مینو با دستش را دراز کرد و بازوی ستاره را از روی مانتو کشید.
-داری چکار میکنی؟ اینجا منو تو تنهاییم شناسایی میشیم...
ستاره با چشمهای پر از اشکی که از سردی هوا در حال یخ زدن بودند و بینی و گونههای سرخ، به مینو خیره شد.
-نمی... تونم!
پوزخند ترسناکی گوشه لب مینو جا خوش کرده بود.
-این روحیت، عالیه! مطمئنم کرکره این این رژیمو به همین زودیا میاریم پایین.
دو ردیف ماشین، وسط خیابان به نشانه اعتراض به قیمت بنزین، راه را بند آورده بودند.
مینو دنده عقب گرفت و کنار خیابان پارک کرد.
از ماشین که پیاده شد، باد سردی به استقبالش آمد و چشمان سرخش را سوزاند. یقه کاپشنش را به خودش نزدیکتر کرد. شانه به شانه مینو راه افتاد.
مردم با پارک ماشینها وسط خیابان، درحال شعار دادن بودند.
از کنار ساختمانهای چند طبقه سمت راستشان، سرهایی برای تماشا و گاه فیلم گرفتن، بیرون آمده بود.
دست مینو را محکم فشرد.
-مینو... کجا میریم؟ مغازه...
مینو حرفش را قطع کرد.
-فقط دنبالم بیا.
پشت سر مینو، در شیشهای سنگین را فشار دادند و وارد بدلیجاتی شدند.
با مینو به فضای پشتی مغازه رفتند که سالن نسبتا بزرگی بود، حدود سی نفر دور هم حلقه زده بودند. از آن بین
گیلاد، آزاده و محراب را شناخت.
مینو جلو رفت و دست داد.
-بچهها چه خبر؟ دستور چیه؟
گیلاد خیلی جدی گفت
-فعلا باید منتظر... باشیم، مردم خودشون... باید اعتراضو شروع کنن... تا اینجا... خوبه...وقتش که شد... داغتر که شدن... از لای جمعیت میخزین... تو... مردم هم باید مسلح بشن... آزاده هواتو داره... حواستون به لیدرا باشه، راه ارتباطیتون قطع شد، لیدرا تلفن ماهوارهای دارن .. ما که شروع کنیم، سیاهی لشکرم میرسه، مینو هماهنگ کردی؟
مینو سر تکان داد.
-حله عزیزم.
چند دقیقهای را به مرور کارهایی که باید انجام دهند گذراندند. تا اینکه صدای اعتراض بیرون از مغازه به حدی بلند شد که گیلاد شروع عملیات را اعلام کرد.
قبل از بیرون رفتن، آزاده جیب ستاره و مینو و محراب را پر از سنگ کرد و اسپری فلفلی را را هم زیر کاپشنشان پنهان کردند و وارد جمعیت شدند.
ف.سادات {طوبی}
🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 155ستاره سهیل ستاره با بغض گفت: اگه تا دیروز... یه ذره شک داشتم... با دیدن صورت له ش
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
156ستاره سهیل
بین جمعیت پراکنده شدند و با شعارهایی که لیدرها بلند بلند فریاد میزدند، همراه شدند.
-مرگ بر دیکتاتور... مرگ بر دیکتاتور... این ماه ماه آخره...
مردمی هم که تا چند دقیقه پیش کنار پیادهرو ایستاده بودند، براساس جو حاکم برخیابان خود را به جمعیت نزدیک و شعارها را تکرار کردند.
ستاره همانطور که فریاد میزد، نگاهی به اطرافش انداخت، مینو را گم کرده بود. ماموران انتظامی با لباسهای سبز وکلاههای سیاهی که به سر داشتند اطراف خیابان را پوشش دادند.
صدایی یکیشان را از بلند گو شنید که داشت مردم را آرام میکرد.
-مردم شریف ایران... خواهش میکنم... چند لحظه...
بدون توجه به حرفهای مامور دنبال مینو گشت، جمعیت معترض هم شعارهایشان را با ارتعاش بیشتری فریاد زدند تا صدای مأمور شنیده نشود.
تااینکه از میان جمعیت سنگی به وسط پیشانی مأمور زده شد. همین اقدام کافی بود تا ستاره و دیگر معترضین سنگهای مخفی در جیبشان را به طرف ماموران نیروی انتظامی با شجاعت بیشتری پرتاب کنند.
زمانی که متوجه شدند پلیس اقدام خشونتباری برای تلافی انجام نمیدهد، رفتارهایشان شدت گرفت.
خودش را به جمع سینفرهای که داشتند میلههای محافظ بانکی را که در میآوردند، رساند. چند سنگ بزرگ را به طرف شیشههای ورودی بانک، نشانه گرفت؛ چیزی شبیه آبشاری شیشهای با صدای مهیبی روی زمین ریخت. تشویق جوانان همسن و سال اطرافش او را برای اقدام پرخطر دیگری آماده کرد. تمام قدرتش را در دستهایش جمع کرد برای کندن آن نردههای آهنی سرد.
جمعیت مانند سیل ویران میکرد و جلو میرفت. به قدری هیجان و قدرت را تجربه میکرد که میتوانست ده گاو زنده را همانجا سر ببرد.
همانطور که دستهایش را مشت کرده بود و همراه با یکی از لیدرها شعار میداد، دختری با کلاه مشکی و موهای هایلایت که از زیر کلاه میدرخشیدند، خودش را به او رساند.
-بزن بیرون از تو جمعیت...
بعد با سر به پسری که خودش را از جمعیت بیرون کشیده بود، اشاره کرد.
-فقط با ماهان برو
ستاره خواست اعتراض کند که دختر سرش دادی کشید.
-دستور مینوست، فهمیدی.
ستاره نگران سر تکان داد.
ماهان جلو راه افتاد و ستاره را دنبال خودش کشاند. انتهای خیابان، جلوی یک مغازه که نوشته بود عکاسی یاسمن، ایستادند. ماهان زنگ زد و پشت آیفون اسم رمزی را گفت در با صدای تقی باز شد. از پلههای تنگ و کوتاهی بالا رفتند. ترس تمام موهای بدنش را سیخ کرده بود. محیط عکاسی درست مانند هوای بیرون حکایت از سرمای استخوان سوزی داشت.
دختری با موهای مشکی که دو طرف بافته شده بود با گرمکن کلاه دار کرم منتظرشان بود.
صدای ماهان را از کنارش شنید.
-ستاره بپوش.
ماهان پسری حدودا بیست ساله با صورتی که آدم را به یاد پنجضلعی منظمی میانداخت، شانه به شانهاش ایستاده بود، زیر چانهاش تو رفتگی خاصی داشت.
داشت فکر میکرد، ماهان کیست، چرا اسمش را میداند که با فریادش یکه خورد.
-احمق بپوش وقت نیست.
دستپاچه لباسها را از دختری که با چشمان سرد و بیروح نگاهش میکرد، گرفت و در قسمت اتاق عکاسی لباسهایش را عوض کرد.
از پلههای اضطراری که پشت ساختمان بودند، پایین آمدند و وارد خیابان دیگری شدند.
ماهان به طرف استیشن قهوهای متالیکی رفت و سوار شد. ستاره با ترس و تردیدی که هرلحظه در چشمانش بیشتر میشد، در باز کرد و نشست. حتی جرأت سوال کردن هم نداشت.
-آدرس
ستاره نگاهی به ماهان انداخت.
-ها؟
- آدرس خونت؟
-خیابونِ...
ماهان، ماشین را روشن کرد و حرف ستاره را قطع کرد.
-خیابون نمیشناسم اینجا، فقط چشمی بگو... اوکی؟
-آهان! مستقیم برو... چهاراه دست چپ...
ستاره داشت فکر میکرد چرا ماهان خیابانهای شهر را بلد نیست؟
تا رسیدن سر کوچهشان، مدام پوست کنار انگشتش را میکند... آن قدر کند که وقتی از ماشین پیاده شد حس کرد، رگ باریکی از کنار انگشتش تا نزدیک قلبش تیر کشید
کوچه خلوت را خوب بررسی کرد، زمان را که مناسب دید با تشکر کوتاهی از ماهان، پیاده شد.
ف.سادات {طوبی}
🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🔴 روایت #واقعی دختر سوری در محاصره #داعشیها
❌پدرم اسلحه آورد خانه گفت: اگر اتفاقی
افتاد و من نبودم خودتان را بکشید
از پدرم پرسیدم چرا ؟؟
گفت چون اگر خودتان را نکشید
داعشیها بلایی سرتان میاورند.
که ارزو میکنید بدنیا نیامده بودید.
فردای انروز داعشیها حمله کردند
برادرم اسلحه
را به دست گرفته بود مادرم گفت هر وقت
بهت گفتم اول من رو بکش بعد سه خواهرت بعد هم خودت نباید دلت به رحم بیاید اگر ما را نکشی آنها به طرز فجیعی مارا میکشندهمه ما ترس داشتیم...
http://eitaa.com/joinchat/486473857C044bbe8fae
ادامه مطلب را از کانال دنبال کنید
کپی حرام
1_2757542230.mp3
1.15M
مقام معظم رهبری:
لازم است وضعیت فاجعه بار زن در غرب تبیین شود.
#زن_درغرب
#انحطاط_زن_درغرب
#خاطرات_فرنگ_شیخ_قمی
🇮🇷 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟با چہ رویے بنویسم ڪہ بیا آقــاجــان
🌟شرم دارم، خِجِلَم من زِ شما آقـاجــان
🌟چہ ڪریمانہ بہ یاد همــہے ما هستے
🌟آه از غفلت روز و شب ما آقــا جــان
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
#امام_زمان #تولیدی #استوری
🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
📑مطالعه سه دانشمند دانشگاه ایالتی آریزونا آمریکا که در نشریه Society & Work Social، منتشر شد، نشان داد:👇
🧕🏻حجاب نه تنها عامل #افسردگی برای زنان نیست بلکه یک عامل حفاظت کننده در برابر این بیماری میباشد. 🤗
🔰نتایج بیشتر در:
#کتاب_علوم_نوین_در_اسلام 🌡🔬
🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🎊🎉🎊 🔺ڪانال #روبیکا و صفحه #روبینو 🔴 دانشــــــــــگاه حــــــجــــــــاب 🔻افتتـــــــ🎀ــــــــــ
عزیزان
پیج روبینو
و کانال روبیکامون
به حمایت شما نیاز داره
https://rubika.ir/hejabuni
✔محتوای پیج روبینو با ایتا متفاوته
و از یک رمان عفاف و حجاب برای اولین بار در روبیکامون رونمایی شده
❤️❤️❤️
دانشگاه حجاب
🔹خاطرات بانوی فعال عفاف و حجاب 🔰 قسمت دوم زمانی که وارد مدرسه شده بودم مقارن بود با زمان اغتشاشات
🔹خاطرات بانوی فعال عفاف و حجاب
🔰قسمت سوم
وقتی نامه ها را خوندم تازه به اوج فاجعه کم کاری دغدغه مندان امام زمان عج پی بردم
چقدر شرمنده آقا شدم که بیخ گوشم یه گوشه از دردهای بچه هایش را فهمیدم
چه بی راهه هایی که رفته بودند تازه فهمیدم در بعد فرهنگی چه کم کاری هایی کرده بودیم و....
در نامه ها از مشکلات مالی و اقتصادی از مشکلات جنگ و جدل با خانواده ؛از مشکلات طلاق والدین؛ از مشکلات روابط خارج از عرف ؛از خودکشی های مکرر و....نوشته بودند
در حالی که هیچ کدام هیچ اشاره ای به مشکلی که اوایل کلاس ها می گفتند مثل حجاب و آزادی و....نکرده بودند
تازه فهمیدم تمام اون حرف تحمیل جوسازی فضای مجازی به آن ها بود و خودشون در اصل اون رو مشکل نمیدوند
✅دیگه شروع به دسته بندی نامه ها کردم و اینبار سر هر کلاس می رفتیم با تبیین مشکل و مسئله باتوجه به محتوای نامه ها به راهنمایی کردن دانش آموزان میپرداختم و راهکار ارائه میدادم و باهم به بحث و سوال وجواب میپرداختیم
جالب بود بچه ها واقعا از مطالب دینی تهی و پر از اطلاعات کاذب بودند 😔
وقتی به شکافی به این بزرگی رسیدم بیشتر ثابت قدم شدم
با اینکه عدم حمایت مالی و ...را داشته ام با خودم می گفتم فدای سر امام زمانم باید پای کارم بایستم
کم کم بچه ها بیشتر وابسته و دلبسته شدند❤️ و چون بنده حتی سرکلاس هم چادر داشتم و یه محرک خوب هم برای چادری شدن گذاشته بودم ، مشتاق پوشیدن چادر شدند
✍ خانم الهه دهنوی
ادامه دارد...
#مصاحبه #مبلّغ_مدرسه #تجربه_نگاری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓