فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو داری زندگی من رو از بین می بری!!
👆این جمله مسیر زندگی یک خانم را تغییر داد، خاطره را از زبان سرکار خانم طالبی کارشناس مسائل زن و خانواده بشنویم.
همیشه خدا سیگنال هایی برای بندهاش می فرسته... 👌
✅اینجاست که پی به نظر اسلام در مورد عدم اختلاط افراد نامحرم می بریم که جزو دقیق ترین مسائل بشری است و تأمین کننده ی وفاداری زن و شوهر و استحکام بنیان خانواده است.
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم ✅ نقطهزن بگو: مرگبرآمریکا مرگ بر آمریکاهایمان باید نقطهزن باشد! مشتهایی که بیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴به روز باشیم
در آداب بین المللی تشریفات، ترتیب اهمیت سفرهای خارجی مقامات اینگونه است:
۱-سفر کاری/Working visit
۲-سفر رسمی/Official visit
۳-سفر دولتی/State visit
سفر رئیس جمهور محترم اولین State visit به چین در دو دهه گذشته است لذا با آداب کامل تشریفات انجام میشود که نشان از توجه میزبان است.
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 176ستاره سهیل صدای باز شدن در آسانسور و خالی شدن زیر پایش، برایش تداعی کننده حکم اعد
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
177ستاره سهیل
مثل مسخ شدهها به دوربین زل زده بود و همزمان پوست ناخنش را میکند. خون از گوشه انگشتش چکه کرد. صدای باز شدن در آهنی که آمد، از جا پرید.
مردی کتوشلواری با هیکلی نسبتا درشت و قدی بلند، روبهرویش پشت میز نشست.
مرد کیف چرمی سیاهش را روی میز گذاشت و چند پرونده با جلدی زرد، روی میز انداخت.
سرش را پایین انداخت. دستش را روی حفره قرمز انگشتش گذاشت و محکم فشار داد.
مرد دوربین را روشن کرد و تاریخ و ساعت را با صدای بلند گفت.
هنوز سرش پایین بود. پایش را با تقتق زیادی به پایههای صندلی میزد.
وقتی مرد گفت: «اسم و فامیل؟»
هنوز سرش پایین بود. ولی صدای تقتق پایش نمیآمد.
لبهایش بهطور غیرارادی به هم چسبیده بودند. بدنش قفل کرده بود.
-میدونی چرا اینجایی؟
چیزی مثل سنگ در معدهاش گیر کرده بود. دستانش شروع به لرزیدن کرد. یاد حرفهای مینو افتاد؛ اگر شکنجهاش میکردند، اگر دست و پایش را قطع میکردند!
گلولهای توی سینهاش جمع شده بود و لحظه و به لحظه بالا میآمد،آنقدر که حال بدش را روی پتوی آبی نفتی بالا آورد.
دو خانم سرباز، سریع در را باز کردند و خودشان را به ستاره رساندند.
شانههایش تکان میخوردند و تمام بدنش تیک برداشته بود. خانمها زیر بغلش را گرفتند ولی پاهایش سست شد و روی زمین افتاد.
دوباره چشم باز کرده بود. دوباره سرم را بالای سرش میدید. دوباره خانم پرستاری میآمد و میرفت!
سربازی سینی غذا را توی اتاق، روی زمین میگذاشت و میرفت. وقتی برمیگشت، روغنهای روی خورش، لایهای از سطح بشقاب را پوشانده بودند. بدون هیچ حرفی سینی جدیدی را میگذاشت و دیگری را بیرون میبرد.
از ترس اینکه مسمومش کنند چیزی نمیخورد.
در عرض تخت نشست و به دیوار سرد پشتش، تکیه داد.
پیشانیاش را که روی زانوهایش گذاشت، سرگیجهاش شدیدتر شد.
در باز شد.
-بیا بیرون.
سرش را با وحشت بلند کرد. هرلحظه منتظر حکم اعدامش بود.
✍ ف.سادات {طوبی}
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 177ستاره سهیل مثل مسخ شدهها به دوربین زل زده بود و همزمان پوست ناخنش را میکند. خون
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
178ستاره سهیل
پشت میزی نشسته بود که در بازجویی قبلی به بدترین شکل ممکن آن را تمام کرده بود. صدای در اتاق بازجویی اینبار آرام بود و صدای کفش هایی که به طرفش قدم برمیداشت.
نگاهش را از روی دستان گره خورده اش برمیدارد و به طرف در می کشاند. این بار خانومی را برای بازجویی فرستاده اند. با نزدیک شدن خانم تپش قلبش هم بیشتر میشود. نگاه ناباورانه اش همراه با نشستن خانم روی صندلی پایین میافتد.
با دیدن خانم نیاسری جدی و بدون هیچ احساسی نگاهش میکرد. چشمه اشکش تر شد. بی صدا اشک میریخت و به خانم نیاسری زُل زده بود. خانم نیاسری دستش را سمت پارچ شیشه ای برد و لیوان آبی برای ستاره پر کرد. بعد لیوان را به طرفش سر داد.
نگاهی به لیوان آب انداخت و دوباره نگاهش را به خانم داد؛ پرونده های زرد را روی میز گذاشت و دوربین را تنظیم کرد.
_خودتو معرفی کن
همزمان با سر خوردن قطره اشکی از گوشه چشمش جزیره خنده یاد حرکات و رفتارهای مینا افتاده بود. سرش را به دو طرف تکان داد.
_خودت که اسممو میدونی! چرا میپرسی؟
خانم نیاسری فقط نگاهش میکرد.
مینو در وجودش جولان میداد صورتش را جلوی دوربین برد و با حالت مسخره گفت: «صبر دنیا شکیبا»
میدونی برای چی اینجایی؟
با گستاخی به چشمان خانم زُل زد. مدیرانی که آشنا جرأت بیشتری پیدا کرده بود. با پوزخند جواب داد.
_برای کار نکرده.
_شاید هم کارهای کرده!
قاطعیت در لحن خانم، ترساندش.
بی تفاوت گفت: « شما هیچی نمیدونین»
_شاید هم تو نمیدونی
این شیوه گفتگو داشت عصبی اش می کرد خانم لبخند آرام و کوتاهی تحویل سرش را به صورت ستاره نزدیک کرد.
_از چی فرار میکنی؟
✍ ف.سادات {طوبی}
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🌱🌾 🔰 نظرتو راجع به ستاره سهیل ناشناس بهم بگو ⬇️ https://harfeto.timefriend.net/16758370193934
سلام بزرگوار🍀
بله آرزوی همه مون همینه🌱
ولی خب واقعیت جامعه هم این نیست.
دختر شهید بودن معصومیت نمیاره...
محیطی که فرد بزرگ میشه و دوستان میتونن خیلی تاثیر گذار باشه.
پسر حضرت نوح هم که پدرش بالای سرش بود راه درستی نرفت.
البته هیچ چیز مطلق نیست.
ولی توهمین فتنه اخیر دیدیم که دوتا برادر از خانواده مذهبی روبهروی هم قرار گرفتن.
نباید اجازه بدیم شکاف بیفته بین جوون مذهبی و غیر مذهبی، دشمن داره فقط سود میبره.
ان شاءالله همه جوونا عاقبت بخیر بشن.
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
recording-20230212-231947.mp3
2.17M
🔶🔹 نکاتی در مورد مصاحبه صدا و سیما با خانمهای غیر محجبه
🎙حاج آقا حسینی
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
⭕️ چقدر مضحک ‼️
⭕️ اینهمه زن بیگناه رو شکنجه داده ، حالا خودش رو حامی زن میدونه و میخواد از حقوق زنان دفاع کنه!
♨️پرویز ثابتی رئیس ساواک تهران
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
30.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ یک اتفاق زیبا و متفاوت
💚پدر ❤️ دختری💚
باباهای عزیز
حواستون باشه ارتباط عاطفی و صمیمانه شما با دخترانتون قطعا در جلوگیری از آسیبهای احتمالی که در آینده دخترتون رو تهدید میکنه تاثیر گزار خواهد بود
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
✨﷽✨
۞ امام کاظم علیه السّلام فرمودند:
🌿 إِستَحیَوُا مِنَ اللهِ فی سَرائِر کُم، کَما تَستَحیُونَ مِنَ النّاسِ فی عَلانیَتِکُم؛
🌿 در پنهانهای خود از خدا شرم کنید،
همچنان که در آشکارِ خود از مردم
خجالت می کشید.
﴿تحف العقول، ص۳۹۴﴾
#تولیدی | #شهادت_امام_کاظم ؏
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 178ستاره سهیل پشت میزی نشسته بود که در بازجویی قبلی به بدترین شکل ممکن آن را تمام کرده بو
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
#رمان
179ستاره سهیل
دوباره مثل بچه ها بغضش ترکید
_ منو می کشن؟
خانم نیاسری، به آرامی به پشتی صندلی اش تکیه داد.
بستگی به خودت داره!
ستاره دهانش را بیش از حد باز کرد و فریاد زد:<< من که کاری نکردم >>... چرا میخواین منو بکشین؟ >>
حرکات و رفتارش داشت از کنترلش خارج می شد.
میان فریادهایش، خانم از جایش بلند شد.
بیشتر بهش فکر کن... زمان چیز مهمیه...اگر از دست بره شاید نتونی دوباره جبران کنی.
خودش را روی زمین انداخت، بد و بیراه می گفت و موهایش را میکشید، زیاد طولی نکشید که او را به طرف سلولش هدایت کردند..
کشان کشان خودش را به تخت رساند.
روی زمین دو زانو نشست و ساق دستش را روی تخت گذاشت و پیشانی اش را رویش!
با صدای بلند گریه کرد.
تمام مدتی که در سلولش بود را راه می رفت، می نشست، پوست لبش را می کند، روی زمین سرد طاق باز دراز می کشید، گوشه سلول زانوهایش را بغل می کرد و به چهار دوربینی که دور تا دور اتاق نصب کرده بودند خیره می شد.
برای بازجویی بعدی حالش رو به راه تر شده بود..
ببین ستاره ، صبرینا یا هر چی که اسمت هست... پرونده ات سنگینه... اصلا دلم نمی خواد یه دختر جوون با استعداد... یه هم وطن که راه رو اشتباه رفته... بخاطر این اشتباهش بیفته ته درّه!
ستاره به صورت خانم نیاسری خیره شده بود و منتظر حرف بعدی اش بود.
_ اینکه ته دره باشی یا جاده بازگشت، فقط به خودت بستگی داره.
آب دهانش را به سختی قورت داد، حس می کرد گلوله بزرگی راه گلویش را بسته.
خانم نیاسری چند عکس را روی میز چید. انگشت اشاره اش را روی تک تک آن ها می گذاشت و تق تق ضربه می زد.
_ خوب به این عکس ها نگاه کن..
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ #رمان 179ستاره سهیل دوباره مثل بچه ها بغضش ترکید _ منو می کشن؟ خانم نیاسری، به آرامی به پ
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
#رمان
180ستاره سهیل
ستاره سرش را کمی روی میز خم کرد. ناباورانه نگاهش را از عکسها به خانوم و از خانوم به عکس ها انداخت. چیزی نگفت فقط منتظر شد.
_اینا دیگه زنده نیستن، اینا قربانی ندونم کاری و حرف های شما شدن... شاید یه پدر و مادری همین یه دختر یا همین یه پسر رو داشتن...
سرش را به نشانه تأسف تکان داد.
_فقط به خاطر آدرس اشتباهی که بهش دادن یا چون شما ها به اشتباه رفتین!
سکوتی بینشان برقرار شد خانم نیاسری عکسها را جمع کرد.
_باید بیشتر فکر کنی، این به نفع خودته... اگه میخوای بار گناهتو سبک کنی البته!
با نگاهش رفتنِ خانم نیاسری را دنبال کرد.
بخاطر عکس هایی که نشانش دادند، شک و دودلی به جانش افتاد. وقتی که برای بار دوم، در برابر بازجوی مَرد نشست این شک بیشتر خودش را نشان داد.
مرد دست بزرگش روی میز گذاشت و با صدای خش داری پرسید:« چرا به عموت خیانت کردی؟»
دوباره روح مینو در وجودش زنده شد. خندید.
_خیانت؟ کدوم خیانت؟ چهار تا اسم و فامیل خیانت به حساب میاد؟
با کنایه ادامه داد.
_تازه انگار همه چیز نقشه بود. و از این چهارتا اسم چیزی نصیبم نشد... خانم نیاسری در جریانن .
مرد نفسش را از بینیاش بیرون داد و با لحن تحقیرآمیزی گفت:« انتظار داشتی واقعاً نصیبت بشه؟»
چیزی برای جواب دادن نداشت. دوباره در خودش فرو رفت. مرد بازجو عکس ها و فیلم هایی را نشانش داد. سوالاتی پرسید. چیزهایی نوشت، اما ستاره کاملاً احتیاط میکرد و همه چیز را در اختیارشان قرار نمی داد.
_اسمش گیلاد، هوغود... نمیدونم. هر کدومشون چند تا اسم داشتن واقعا نمیدونم اسمش چیه... یه کافه داره
عکس بدی را نگاه کرد.
_این دلساست، یه روز که رفتم دانشگاه مینو گفت تصادف کرده ولی بعد گفت نظام کشتنش.
مرد پوزخندی زد. ستاره ساکت شد.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
موج کره ای.mp3
27.52M
📌 موج کره ای 🇰🇷
💠 جلسه چهارم
🎧 #پادکست_صوتی
📎 #بی_تی_اس #کیپاپ #kpop
🎧 بی تی اس (BTS) ، اکسو (EXO) ، بلک پینک ( BLACKPINK)
🔴 نفوذ موسیقی کره ای میان دانش آموزان خصوصا دختران ، تدریس شده توسط استاد مجید دهبان
🔺ادامه دارد...
🏴@Hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یک توبیخ شیرین!
🔻ماجرای برخورد زیبای امام کاظم(ع) با بُشر حافی
🎤 #استاد_پناھیان
🏴@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔹خاطرات بانوی فعال عفاف و حجاب 🔰 قسمت چهارم حالا دیگه وقتی وارد مدرسه میشدم احساس غریبی نمی کردم ح
🔹خاطرات بانوی فعال عفاف و حجاب
🔰 قسمت پنجم
شاید باورتون نشه وقتی برگشتم خونه تا صبح خوابم نبرد با خودم یه بار می گفتم
به من چه من وظیفه داشتم تبیین کنم دیگه به من چه
یه بارم به خودم می گفتم اگر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ازم بپرسه برای شیعیان پدر چه کردی بگم فقط تبیین کردم آیا نمیگه رسید به جایی که باید خرج کنی کنار کشیدی آیا نمیگه درحد حرف پای کار ما بودی اما عملا نتونستی کاری کنی چون از خرج کردن در راه خدا ومن ترسیدی دیدم هیچ جوره نمیتونم اون روز پاسخی به امام زمانم بدم
خلاصه ....
فرداش رفتم مدرسه هربار که وارد کلاس میشدم دیگه کمتر از دفعه قبل بحث سیاسی و تبین سازی در حیطه اوضاع کشور داشتم
انگار کم کم شروع به خودسازی کرده بودیم
بچه ها از مشکلات رفتاری می گفتند و باهم در باره آن مسائل بحث میکردیم
هربار هم که از مسئله ای صحبت میکردند که من اطلاعاتم کم بود گریزی میزدم میگفتم در یک جلسه نمیتونم جواب همه سوالات رو بدم فقط سوالی رو که بلد بودم بسط میدادم و وقتی برمی گشتم منزل شروع میکردم به غنی سازی خودم درباره مسائلی که نوجوان بیان کرده بود ومن از نظر محتوا تهی بودم
القصه دیدم بچه ها فطرتشون پاک و در مسیر درست هم دارند قرار میگیرند
از مدیر مدرسه خواستم آماری از بچه هایی که میخوان چادر داشته باشند اما ندارند بهم بده
الان تقریبا ۸نفری بودند که چادر داشتند و می پوشیدند اما بقیه مشکل هزینه را داشتند
حالا دیگه به مدیر گفته بودم و باید به فکر منبع مالی میبودم
از مسئولین سطح شهرستان درخواست کمک کردم و گفتم شما می خواستید حجاب نشر پیدا کند و ..شما اگر میخواید که لحظات تلخ اغتشاشات اخیر رخ نده هزینه کنید البته هزینه ای کمتر از خسارات اغتشاشات و...هرچقدر توضیح دادم که پیشگیری بهتر از درمان هست اما گوش مسولی به غیر از مسول محترم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان به این حرفا بدهکار نبود تا اینکه دو خانواده محترم از دو شهید بزرگوار جهت تامین مالی اعلام آمادگی کردند این دو خانواده محترم را اصلا چهرهای نمی شناسم اما به لطف خدا سر راهم قرار گرفتند و ۴۷ نفر حافظ قرآن از دوستان را گرد هم جمع کردم گفتند سفارش ختم قرآن بگیریم با هدایای ختم قرآن ها ،برای بچه ها چادر تهیه کنیم
✍ خانم الهه دهنوی
⬅️ ادامه دارد ...
#مصاحبه #مبلّغ_مدرسه #تجربه_نگاری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓