🔰قسم حضرت عباس را باور کنم یا دُم خروس را⁉️
😠شنیدن بعضی حرف ها از بعضی آدمها
هم عجیب هست ؛
هم مضحک؛
هم خشم انسان را برمیانگیزد...
مثلا
🌀ماکرون از #آزادی و حقوق زنان افغانستانے دفاع کرده‼️
🇫🇷در فرانسهاے ڪه مهد احترام‼️ به حقوق زنان مسلمان #محجبه است😏
(یاد ممنوعیت استفاده دختران مسلمان زیر 18 سال و مادرانشان از #حجاب در مکانهایی مانند مدرسه افتادم)
#تولیدی_کامل #پروفایل #فرانسه #تبعیض
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دفاع از آزادی مردان.mp3
2.11M
😉دفاع از #آزادی_مردان🤪🆗
☹️چرا اینقدر ما مردا عقب مونده ایم⁉️
😔آخه تا کی باید ساکت باشیم و هیچی نگیم⁉️
🖐خیلی از خانوما برای #آزادی شون آستین بالا زدن و دارن میجنگن اما ما مردا مث زردنبو نشستیم و کاری نمیکنیم😬...
------------------------------
🎙گوینده: آقای رضا نجان
#تولیدی #طنزطوری
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#حجاب_آمریکایی #قسمت_پنجم 1⃣ نتیجه جلب توجه آزادانه... شما میگی من به توجه احتیاج دارم... خوب هم
#حجاب_آمریکایی
#آزادی_و_استقلال
#قسمت_ششم
_ببین من الان میگم اینکه مدام چوب نصیحت و تذکر برداری و بکوبی تو سر مردم جامعه که برات ثواب #امربهمعروف بنویسن اشتباهه!
مردم خودشون عقل و شعور دارن، حقشونه که #آزادی بیان و #استقلال فکری داشته باشن....
هیچ کسی حق نداره تعیین تکلیف کنه برای کس دیگه...😠
_نه خواهر من داری اشتباه میکنی...
اولا که امر به معروف چوب نصیحت کوبوندن تو سر مردم نیست...
امر به معروف یعنی #خیرخواهی؛ تذکری دوستانه و از سر دلسوزی😇...یعنی برای رضای خدا پا رو دلت که میگه ولش کن هر کی رو تو گور خودش میذارن بذاری و یه قدم برداری برای کمک ...
برای اینکه جامعه سالمی داشته باشی...
بعدم کی گفته من دارم #بی_غیرتی آقایون رو میندازم گردن شما ؟من میگم هر کسی باید وظیفه خودش رو انجام بده...
بله درسته آزادی و استقلال حق طبیعی همه افراد جامعهس...
ولی آزادی تا جایی که به بقیه آسیبی نرسه...
هر وقت توی خونه خودت بودی و همسایه اومد در زد گفت باید اینکار بکنی اینکار رو نکنی بگو چهار دیواری اختیاری...البته همونم تا جایی که به همسایه آزاری نرسه...☝️
ولی عزیز من کوچه و خیابون چهار دیواری اختیاری ما نیست ،نمیتونیم با شعار آزادی هر کاری خواستیم انجام بدیم...جامعه قوانین داره...
مثلا به نظرت من میتونم جلو بیمارستان دستمو بذارم رو بوق و بگم اختیار ماشینمو دارم؟؟؟🔊
(خیلی عصبی شد و با کلافگی به موهاش اشاره کرد )
_الان این دولاخ موی من به کی آسیب میرسونه؟
_چرا بزرگش میکنین من چارتار موهامو رو گذاشتم بیرون و شال زرد سرم کردم برای دل خودم ؛کی رو تو همین چند دقیقه جهنمی کردم؟🔥
کی رو از کانون گرم #خانواده زده کردم؟
شماها عادت دارین همه ی تقصیرای جامعه رو بذارین گردن خانم های #بیحجاب...پس مردا چی؟😡
چرا به اونا نمیگین چشماشون رو ببندن؟
چرا به اونا نمیگین اینقدر ضعیف النفس نباشن؟
چرا به اونا نمیگین چشماشون این ور و اونور نچرخه؟👀
#تولیدی
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_دوم 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون را همان
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_سوم
💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این #خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه!
من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این #مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
💠 زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت عشقم هستم.
زنعمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
💠 #وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم.
چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»
شاید #داعشیها خمپارهباران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل.
💠 گرمای هوا بهحدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است.
البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینکه علیاصغر #کربلای آمرلی، یوسف باشد.
💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایهها بود، اما سوخت موتور برق خانهها هم یکی پس از دیگری تمام شد.
تنها چند روز طول کشید تا خانههای #آمرلی تبدیل به کورههایی شوند که بیرحمانه تنمان را کباب میکرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتشمان میزد.
💠 ماه #رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری #ایثار میکرد.
اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ #تشنگی و گرسنگی سر میبرید.
💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلیکوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند.
گرمای هوا و شورهآب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد.
💠 موبایلها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر #مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا میزد.
همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره مقاومت میکردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود.
💠 چطور میتوانستم #آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.
روزها زخم دلم را پشت پرده #صبر و سکوت پنهان میکردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره #عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.
💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرّش خمپارهها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که #اذان صبح در آسمان شهر پیچید.
دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کردهاند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانههایشان خزیدند.
💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد.
پشت پنجرههای بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بیآبی مرده بودند، نگاه میکردم و #حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش میچکید.
💠 دستش را با چفیهای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.
دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_دوم 💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را میدیدم ک
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_سوم
💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض #داعشیها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت.
در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم میخواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله میشدم مبادا مرا ببینند و شنیدم میگفتند :«حرومزادهها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمبگذاری نشده باشه!»
💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای #مردمی سر رسیدهاند که مقاومتم شکست و قامت شکستهترم را از پشت بشکهها بیرون کشیدم.
زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره #رزمندگان فقط خودم را به سمتشان میکشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!»
💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید میترسیدند #داعشی باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که #نارنجک را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه #تسلیم بالا بردم و نمیدانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم میچکید.
همه اسلحههایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :«#انتحاری نباشه!» زیبایی و آرامش صورتشان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست.
💠 با اسلحهای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجههایم شده و فهمیدند از این پیکر بیجان کاری برنمیآید که اشاره کردند از خانه خارج شوم.
دیگر قدمهایم را دنبال خودم روی زمین میکشیدم و میدیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل #آمرلی هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار میکنی؟»
💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با #داعش بودی؟» و من میدانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و #مظلومانه شهادت دادم :«من زن حیدرم، همونکه داعشیها #شهیدش کردن!»
ناباورانه نگاهم میکردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار میکردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول #اسیر شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بستهاش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم.
💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، #رزمندهای خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!»
با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازهام را روی زمین میکشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کردهاند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم.
💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست #محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته و میدیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمیکردم سرم را بالا بیاورم.
از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد و این جشن #آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!»
💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه #عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید.
یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانهام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که #نگران حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریههایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت #عاشقش را روی صورتم حس میکنم.
با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌸حرفهای جالب لیزا (زینب) کیلینگر
🌸 بانوی پزشک تازهمسلمان
🌸درباره زن در اسلام
🔷🔹خانم کیلینگر در سمیناری راجع به حقوق زن در اسلام اینگونه سخن میگوید:
«بسم الله الرحمن الرحیم
اسلام دین عقل و خرد است. زنانی مسلمان میشوند که میخواهند #عفیف باشند. میخواهند به دنبال تحصیلات عالیه باشند، میخواهند فعالیت اجتماعی و اقتصادی داشته باشند و میخواند با خدا رابطه عاشقانه داشته باشند.
۱۴۰۰ سال پیش مردم دختران خود را زنده به گور میکردند. اسلام به مخالفت با آنان برخاست. آیا در جوامع امروزی هنوز این رسم غلط وجود دارد؟ بله!
🔷🔹هم مرد باید #عفیف باشد و هم زن. عفیف بودن هم در #پوشش است و هم در رفتار. قرآن کریم ما را به عفیف بودن راهنمایی کرده است ،باید فواید #حجاب را به زنان آموخت تا آنها با اختیار خود حجاب را بپذیرند. برخی از زنان فمنیست در کالیفرنیا وقتی مرا با این حجاب دیدند، گفتند که این نوع پوشش، پر ابهت است. برخی فکر میکنند که عفاف و حجاب ظلم به زنان است و آزادی را با غیر عفیف بودن برابر میدانند. اما آزادی زنان در اینجا یعنی زن عامل تبلیغات کالاهای گوناگون در تلویزیون و جامع باشد. این #آزادی است؟
🔺متن کامل این سخنرانی 👇
rahyafteha.ir/19418/
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°|🔹💠🔹|°•
شعارشان #زن است و تایملاینشان پر از فحش به همسر و خواهر و مادر طرف مقابل‼️
شعارشان #زندگی است و از بالا رفتن آمار کشتهها قند در دلشان آب میشود‼️
شعارشان #آزادی است و پشت تروریستهای جیش الظلم در میآیند‼️
🗣Sarbaz Roohulla Rezvi
اینها نه آزادی حقیقی رو میشناسن ، نه از شٵن و جایگاه و حقوق واقعی زن خبر دارند❗️
🚫 یک مشت انساننمای پر از تناقض و طرفدار هرجومرج و هرزگی ...
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️👆 یه گوشه کوچیک از جنایات علیه زنان در عربستان که بابتش هیچ صدایی از مسئولین غربی آمریکایی درنیومد اما خــدا نکنه یه اتفاق غیرعمد تو ایران بیفته اونوقت ...
https://eitaa.com/soada_ir/6018
#عکس_تولیدی #آزادی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔰دروغ غربیها درباره آزادی زنان
🔸رهبرانقلاب: نگاه فرهنگ غربی به زن یک نگاه اهانتآمیز است. اسم آن را آزادی میگذارند، لکن در حقیقت آزادی نیست. غربیها در طول دو سه قرن اخیر، بر روی همهی جنایات خود نامهای زیبا گذاشتند؛ نام آزادیطلبی، نام حقوق بشر، نام دموکراسی و امثال اینها. نام آزادی بر آنچه که جهتگیری فرهنگ غربی نسبت به زنان است، یک نام دروغین است؛ این، #آزادی نیست.
🗓 ۱۳۹۱/۰۴/۲۱
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
✊🏻 #زن_زندگی_آزادی_شعار_اسلام #زندگی 💢 این یکی از آیات فوقالعاده قرآن در تکریم انسانه جان
✊🏻 #زن_زندگی_آزادی_شعار_اسلام
#آزادی
💢 روایت معروفی که اصلش را ندیدهاید
وقتی امام علی(ع) مراقبِ مراعات حال، راحتی خیال و دوام زیبایی زنان است.
💥«نشر حداکثری»💥
🌺 @Hejabuni 🌺
♦️ فــــــرداے آزادے
🗣بلند فریاد میزنم ؛
از عمق وجودم : "زن ،زندگی،آزادی"
و به فردای آزادی می اندیشم که می توانم این شال را برای همیشه زمین بگذارم و عاشقانههای زیبایی با همسرم خلق کنیم.💞
قهقهه زنی در آن سوی خیابان مرا از خیابان عاشقی به خیابان آزادی می کشاند.
چیزی را که می بینم باور نمی کنم.🥺
عشق من ،خیابان خیالم را رها کرده و دست در دست آن زن میرقصد و میچرخد...
#تولیدی_کامل
#زن #آزادی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
کتب ضاله و اسلام.mp3
4.56M
🛡زن زندگی آزادی، به سبک اروپایی!
( 🔚 تهش میرسه به اینجــــــا)
#نقطه_زن #آزادی #پوستر
نفحات @nafahat_graphic
┄┅─┅═༅𖣔❀ @hejabuni
🚨میخواید تهش به این آزادی برسید؟؟؟
🚫 یکی از نتایج زن زندگی آزادی تو غرب
🛑 زنانی که دارن بخاطر همین شعار، از این همه تحقیر علیه خودشون، رنج میبرن ، اعتصاب میکنن و استعفا میدن تا نارضایتی خودشون رو از این همه اسارت به اسم #آزادی، نشون بدن😕
#چشم_و_دل_سیریشون 👆
┄┅─┅═༅𖣔❀ @hejabuni
⛔️#زن_زندگی_آزادی⛔️
به مناسبت بازگشایی مدارس و دانشگاهها
دوره #آزادی_من #رایگان شد‼️
🔥دوره ای با حضور
دختران #مخالف_حجاب_اجباری
با تدریس👤
#علیرضا_خوش_منظر
🧨اگر مخالف حجاب اجباری هستی
🧨اگر موافق حجاب اجباری هستی
🧨اگر دغدغه داری برای کشورت
🧨اگر چادری هستی ولی مبنای محکمی نداری
💯این دوره مختص شماست💯
این دوره هیچ بن بستی نداره!
#تضمین_محتوا✔️
📌برای دریافت دوره به صورت رایگان
#آزادی رو به این آیدی بفرستید:
🧕🏻@Baran_Support
💜تشکیلات دختران باران👇🏻
http://eitaa.com/joinchat/3746037816C1a7e24d877
دانشگاه حجاب
#داستانک متهم 👇👇👇
#داستانک
🔴 متّهم
#حجاب_اجباری
#محدودیت #آزادی
تالاپ ... تولوپ ... تالاپ ... دیگه چیزی نمونده بود قلبم از سینم بزنه بیرون...
از بخش اورژانس رد شدیم ، الناز بهترین دوستم #غرق_خون روی تخت افتاده بود و پرستارها اون رو سریع به سمت اتاق عمل میبردن.
چند ساعتی گذشت .... پشت درب اتاق منتظر خبر #دکتر بودم. اصلا آروم و قرار نداشتم و مدام از روی صندلی بلند میشدم و هنوز چند قدم نرفته بر میگشتم. دیگه حتی صدای قلبم رو هم نمیشنیدم. همه فکر و ذهنم پیش الناز بود که به خاطر اون راننده بیشعور الان زیر #تیغ_جراحی بود. دل تو دلم نبود و هر چی دعا و قرآن از دوران کودکیم بلد بودم #زمزمه کردم.
نمیدونستم به مادر دوستم الهام خانم چه طور خبر بدم ... چند ساعتی گذشت و دکتر که خسته و #مضطرب به نظر میومد از #اتاق_عمل بیرون اومد. سراسیمه خودمو به دکتر رسوندم و پرسیدم : آقای دکتر حالش چه طوره ؟ عمل موفقیت آمیز بود؟ دوستم خوب میشه ؟! دکتر گفت : ما همه تلاشمون رو کردیم ، فقط میتونم بگم براش #دعا کنید.
با کلی مِن مِن تلفنی به الهام خانم اطلاع دادم. از پشت تلفن حس میکردم که اصلا حالش خوب نیست و چیزی نمونده #سکته کنه.
به همراه #مامور_پلیس به عنوان شاهد به کلانتری رفتم. اولین باری بود پاسگاه میومدم ترس داشتم ... انگار که من متهم باشم! دستام میلرزید و پشت درب اتاق منتظر بودم . از داخل اتاق صدای ضعیفی میومد. صدای خودش بود . گوشامو تیز کردم . صدای راننده #بی_منطق رو آهسته میشنیدم که میگفت : دیگران مراقب باشن تصادف نکنن. به من چه !! مامور پلیس میگفت : شما مگه #قوانین رو نمیدونی؟! میگم چرا از چراغ قرمز رد شدی؟!!
راننده که انگار مواد پوادی چیزی زده باشه یا از عصر قجر اومده باشه با پر رویی تمام میگفت : اصلا ماشین خودمه اختیارشو دارم! #دلم_میخواد آزاد باشم ، میخوام از چراغ قرمز رد بشم. چرا آدمو محدود میکنین!! اصلا چرا #چراغ_قرمز_اجباری!!
جای پلیسه بودم دو تا چک توی گوشش میخوابوندم. مرتیکه روانی! معلوم نیست از کدوم ده کوره ای در رفته و اصلا گواهینامه داره یا نه ... ! مگه اینجا جنگله که هر کسی هر طوری دلش میخواد رفتار کنه ! همینقدر نمیفهمه #آزادی تا جایی خوبه که به دیگران لطمه نزنه ...
🚪درب اتاق باز شد. سرباز #متهم رو به بازداشگاه میبرد و من به عنوان شاهد پرونده وارد اتاق شدم ...
#داستان
#تولیدی
#مختاری
🌿 @Hejabuni
دفاع از آزادی مردان.mp3
2.11M
😉دفاع از #آزادی_مردان🤪🆗
☹️چرا اینقدر ما مردا عقب مونده ایم⁉️
😔آخه تا کی باید ساکت باشیم و هیچی نگیم⁉️
🖐خیلی از خانوما برای #آزادی شون آستین بالا زدن و دارن میجنگن اما ما مردا مث زردنبو نشستیم و کاری نمیکنیم😬...
------------------------------
🎙گوینده: آقای رضا نجان
#طنزطوری
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872