دانشگاه حجاب
✍ پیام حجت الاسلام و المسلمین "محسن قرائتی" به دختران 👇🌷👇
#قسمت_اول
📎چون دامنه مطالعات و مقدار تحصیلات شما را نمی دانم، از همه استدلال های علمی و فنی دوری می کنم و بی مقدمه حرفم را شروع می کنم:
⭕#غفلت بزرگترین خطر برای انسان است؛ غفلت از خداوند خالق هستی، از مرگ و معاد، از جوانی، استعدادها، ارزش ها و کرامت های انسانی، از جامعه، دوستان و محرومان، از توطئه های دشمنان و...
هر چیز و هر کس ما را غافل کند، ما را به خطر می اندازد و بزرگترین #دشمن ماست💥
و هر چیز و هر کس ما را از غفلت بیرون آورد و به ما هشدار دهد بهترین #دوست ماست✨
💫دوست ما خداوند است که به ما هستی داد و به ما عقل، فکر، علم، هدایت، قدرت تشخیص و انتخاب داد و طبیعت را تسخیر ما کرد و هم اوست که کار نیکوی ما را به چندبرابر خریداری می کند.
💫دوست ما #پیامبر عزیز اسلام است که با بوسیدن دست دخترش در عصر زنده به گور کردن دختران، به زنان مقام داد و برای زن حق مالک شدن، رأی داشتن، تحصیل کردن، انتخاب همسر و نظارت بر همه امور یعنی حق امر به معروف و نهی از منکر قائل شد و زن را مثل مرد برای رسیدن به همه کمالات شایسته دانست.
💫دوست ما، #رزمندگان و #شهدایی هستند که با قبول جراحت و اسارت و شهادت و بی خوابی در مرزها و جاده های شهر و روستا، کشور را امن ساختند تا من و شما هر شب در منزل به راحتی استراحت کنیم.
👈 اما دشمن ما، #شیطان🔥 است که با وسوسه خود، آدم و حوا را فریب داد و آنان را به کاری وادار کرد که موجب کنار رفتن پوشش بهشتی آنان گردید. آری، #برهنگی اولین برنامه شیطان و اولین نتیجهی عصیان انسان بود.
👈 دشمن ما، #تفکری است که زن را برای #هوسبازی، تفنن و کامیابی می خواهد و عکس او را وسیله ی تبلیغات اجناس خود قرار می دهد💥😔
🔻خواهرم و دخترم، من از شما می پرسم:
▫️چرا دشمنان ما پیشرفت های علمی خود را از ما دریغ می کنند اما نسبت به آنچه دختران و پسران ما را #فاسد می کند، بخشش می کنند⁉️
▫️در #استقلال کشور و دفاع از میهن، زنان پوشیده بیشتر فرزندان خود را به جبهه فرستادند یا زنان بدحجاب؟؟
▫️در اقتصاد و صادرات کشور؛ تولیدات کشاورزی و صنایع دستی، بیشتر تولید زنان #باحجاب است یا #بدحجاب؟؟
▫️اگر به کشور عزیز ما هجومی شود، مردان و زنان باایمان فرار می کنند یا عناصر سست ایمان؟؟
▫️اغفال دختران پوشیده راحت تر است یا دختران #بدحجاب؟؟
▫️اگر برادر شما بنای #ازدواج داشته باشد و شما را وکیل کند، آیا شما دختری را برای او انتخاب می کنی که هر روز چشم هزاران جوان هرزه به او افتاده، یا کسی را که #عفاف و #حجاب او کامل تر و از چشم هوسبازان دورتر بوده است؟
▫️آیا افت تحصیلی، نگرانی و اضطراب، امراض روانی و مقاربتی، فرزندان سر راهی، سقط جنین، فرار از خانه، ولخرجی و بهانه گیری، اسراف و تجمل گرایی، گناه و بی بند و باری در میان دختران #باتقوا بیشتر است یا دختران رها و بدحجاب؟؟
🎓 دانشگاه حجاب 🎓
🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
2019_08_23_00_37_46.mp3
1.77M
🌸حواس پرت نباشیم ...🙂
شهدا را فقط شهدا میشناسند ...😉
#شهدایی
#حجاب
#تولیدی
#خانم_نام_آور
#صوت_ساندویچی
#شهید_زین_الدین
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_ششم 💠 گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده د
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هفتم
💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر میزد که اگر اینجا بود، دست دلم را میگرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود.
جهت مقام #امام_مجتبی (علیهالسلام) را پیدا نمیکردم، نفسی برای #دعا نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس میکردم به فریادمان برسد.
💠 میدانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی میشد به خانه برگردم؟
رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال حلیه کافی بود و میترسیدم مصیبت #شهادت عباس، نفسش را بگیرد.
💠 عباس برای زنعمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره میکند.
یقین داشتم خبر حیدر جانشان را میگیرد و دل من بهتنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک #مصیبت نشسته و در سیلاب اشک دست و پا میزدم.
💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان #منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد.
قدمهایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین حیرت نگاهشان جانم را به آتش کشید.
💠 دیدن عباس بیدست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش میلرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش میشکست و میدیدم در حال جان دادن است.
زنعمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفسشان بند آمده بود.
💠 زنعمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لبهایی که بهسختی تکان میخورد #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را صدا میزد.
حلیه بین دستانم بال و پر میزد، هر چه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و با همان نفس بریده التماسم میکرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!»
💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و میدیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه میشکافد که چشمانش را با شانهام میپوشاندم تا کمتر ببیند.
هر روز شهر شاهد #شهدایی بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده میشدند یا از نبود غذا و دارو بیصدا جان میدادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل #مدافعان شهر که همه گرد ما نشسته و گریه میکردند.
💠 میدانستم این روزِ روشنمان است و میترسیدم از شبهایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپارهباران #داعش را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم.
شب که شد ما زنها دور اتاق کِز کرده و دیگر #نامحرمی در میان نبود که از منتهای جانمان ناله میزدیم و گریه میکردیم.
💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی میکردیم.
همه برای عباس و عمو عزاداری میکردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم میسوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه #خدا میبردم.
💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظهای از آتش تب خیس عرق میشدم و لحظهای دیگر در گرمای ۴۵ درجه #آمرلی طوری میلرزیدم که استخوانهایم یخ میزد.
زنعمو همه را جمع میکرد تا دعای #توسل بخوانیم و این توسلها آخرین حلقه #مقاومت ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلیکوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند.
💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو #مظلومانه درد کشیدند و غریبانه جان دادند.
دیگر حتی شیرخشکی که هلیکوپترها آورده بودند به کار یوسف نمیآمد و حالش طوری به هم میخورد که یک قطره #آب از گلوی نازکش پایین نمیرفت.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه میچرخید و کاری از دستش برنمیآمد که ناامیدانه ضجه میزد تا فرشته نجاتش رسید.
خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفتهاند هلیکوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به #بغداد ببرند و یوسف و حلیه میتوانستند بروند.
💠 حلیه دیگر قدمهایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلیکوپتر هزار بار جان کندم.
زودتر از حلیه پای هلیکوپتر رسیدم و شنیدم #رزمندهای با خلبان بحث میکرد :«اگه داعش هلیکوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت میبری، چی میشه؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓