eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.5هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم ۷۰۰ هزار کودک آمریکایی در سال سوژه کودک‌آزاری می‌شوند عامل ۸۰ درصد کودک‌آزاری‌ها در
🔴به روز باشیم ⭕️ اول عقاید و باورها رو میگیرن بعد شرم، حیا، عقلانیت، غیرت و مفهوم خانواده خودش میره بعدش لباسها تغییر میکنه و نهایتا انسان تبدیل میشه به حیوان بیش از 10000 نفر در انگلیس خودشون رو به شکل سگ در آوردن و مثل اونا در خدمت اربابانشون هستند #غرب_بدون_روتوش #برده_داری_غربی 👤 استیون هاونکوب(دوباره محدود شده) 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
📚 📖 نام کتاب : 📝 نویسنده : طاهره کوه کن 🖇 انتشارات : نشر شهید کاظمی 🌻راض بابا روایت جذابی از زندگی دختری ه که خیلی زود، تو ۱۶ اُمین بهار زندگیش، جام رو نوشید 🌷🕊 🍂حادثه تروریستی سال ۸۷ تو ، نقطه اوج زندگی دختری رو رقم زد که همیشه تلاش می کرد در زندگی، باشه!تو ورزش، درس و... 🌻 راضیه ،هم سن و سال خیلی از شما دهه هشتادی هاست! اما چی تو وجودش داشت که انقد زود خدا خریدش، اون هم به بهترین بها، یعنی شهادت ⁉️ 🌻مادر شهیده کشاورز، راز شهادت دخترنازنینش رو اینطور گفته : «درست است که راضیه یک بود، اما در انجام واجباتش جایی که باید رضای خدا را در نظر بگیرد، واقعاً به خرج می‌داد.» 🛍میتونید برای خریداری این کتاب زیبا که ویژه ی ویژه مناسب و هست به کانال زیر مراجعه کنید 👇👇👇 @ketabresan 🌸 @hejabuni I دانشگاه حجاب 🎓
💢تبعیض علیه زن مسلمان در آمریکا 🔻"ظهور عبدالعزیز" زن مسلمان محجبه که قصد داشت از مغازه نانوایی در "میناپلیس" آمریکا خرید کنه با ممانعت فروشنده مواجه میشه و فروشنده بهش میگه اجازه نداره وارد مغازه بشه چون ماسک نداره و داشتن ماسک برای ورود به مغازه الزامیه 🔻"ظهور" بهش میگه که این پوشش صورت من هم مثل همون ماسک هست و فرقی بینشون نیست ولی فروشنده متقاعد نمیشه 🔻"ظهور"از این برخورد تبعیض آمیز فیلم می گیره و در فیس بوک منتشر می کنه بعد از منتشر شدن این فیلم در فضای مجازی فروشگاه از این خانم محجبه عذرخواهی می کنه 🌐منبع:https://www.dailymail.co.uk/news/article-8463423/Bakery-customer-wearing-hijab-refused-service-not-wearing-mask.html 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️ به یاد خدا ای جانم 😍 چه کار قشنگی‼️ یکی از اعضای عزیز کانال، این بسته‌های زیبا رو تو روز دختر بین دخترهای تهرانی توزیع کردن و هم روز دختر رو با یه یادگاری (گیره روسری) تبریک گفتن و هم از حجاب صحبت کردن و با دلایل منطقی و قابل فهم برای همه، اثباتش کردن ✅ دمشون گرم بخدا🍃 انشالله که اجرشون رو تمام و کمال از دستهای مبارک حضرت زهرا(س) بگیرن🌹 اگه شما هم اخیرا کار این مدلی داشتید عکساشو برامون بفرستید 🤩👇 @PANAHANDE ارادتمند شما 🌸 @hejabuni | دانشگاه‌حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌛عاشقی به افق حلب🌜 #قسمت_شصتُ_هفتم صبح شد و من هم با طلوع آفتاب بیدار ش
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌛عاشقی به افق حلب🌜 بالاخره بساط صبحانه را چیدیم و مسئولیت صدا کردن مامان را به من دادند... اتاق مامان زهرا طبقه ی پایین بود و اتاق ما طبقه ی بالا... اول به اتاق مامان زهرا رفتم و دیدم که هنوز مشغول قرآن خواندن است. مزاحمش نشدم و تصمیم گرفتم مهدی را از خواب بیدار کنم و بعد مادرم را صدا بزنم. از پله ها بالا رفتم و در اتاق مهدی را باز کردم... تخته تخت خوابیده بود! +مهدی...مهدی جان. داداشی بلند شو عشق خواهر...بلند شو بریم صبحانه بخوریم... چشمان درشت و زیبایش را گشود و با اخم به من نگاه کرد... با شیرین زبانی گفت: -آجی خوابم میاد بزار بخوابم... گونه اش را محکم بوسیدم و انقدر قلقلکش دادم که بلند شد و نشست روی تخت... او را درآغوشم‌گرفتم و آرام از پله ها پایین آمدیم... انگار خیال پایین آمدن از بغلم را نداشت! +مهدی بیا پایین برو صورتتو بشور تا من بیام. -نمیخوام خودت بشور... خلاصه به هر سختی ای که بود راضی اش کردم برود پی کارش تا من مادر را صدا کنم. مامان زهرا هر وقت که نماز میخواند خیلی نورانی میشد. دلم میخواست فقط بنشینم و نگاهش کنم... دستانش را رو به آسمان بلند کرده بود و چشمانش بسته بود... داشت برای ما دعا میکرد. رو به رویش نشستم و تماشایش کردم... نگاهم کرد و لبخند زد... +مامان چرا انقدر خوشگل میشی وقتی نماز میخونی ؟ -خوشگل چیه مادر؟ نماز یه رابطه ی معنوی با خداست...هر کسی که به خدا وصل بشه یه نورانیتی نصیبش میشه که هیچ آرایشی مثل اون آدمو زیبا نمیکنه... البته من هنوز به اون درجه نرسیدم اما حداقل حالم خوب میشه با نماز... نمیدانم چرا! اما خیلی دلم خواست که دوباره حتی برای یک بار هم که شده نمار بخوانم... مریم وارد اتاق شد و گفت: -ریحانه ما به تو گفتیم چیکار کنی؟ +اوا ببخشید یادم رفت اصلا...مامان پاشو بریم صبحانه... قرار بر این شد عصر با عمو محمد و مریم برویم بازار گل... ادامه دارد... ✍نویسنده: 🌜🌹 @hejabuni 🌹🌛