صف طولانی نبود و ما هم تازه نفس. پسرک هم خوشحال و خندان. زیارت نامه خواندن و ذکر گفتن صف را کوتاه تر و گذر زمان را راحت تر میکرد. چندتایی هم عکس گرفتیم.
در سرداب، دیگر جایی برای توقف و نشستن نگذاشته بودند. گوشهای از سرداب پر بود از جعبههای آب. آب «الکفیل»
خدام کنار ضریح خانم و باقی جاهای سرداب مرد بودند. با چوبپرهایی عجیب. نه عجیب؛ بلکه جوری که من ندیدهبودم. بزرگ و سفید. به دخترم نشان دادم.
نزدیک ضریح، همه به حال اشک و دعا نزدیک تر میشدند. برای خودم روضه خواندم؛ ای همه پناه حرم، ای همه لشکر حسین،...
خانمی هم بلند روضه خواند.
توقف کنار ضریح کوتاه بود. خانم خادم زوار را به ملایمت و گاه کمی تحکم، رد میکرد.
کوتاه بود و شیرین
با تمام وجود منت دار و متشکر بودم از قمر بنی هاشم.
میتوانست دعوت نکند. میشد که این اتوبوس آخر، جور نشود. میتوانست حواله کند به سفرهای بعدی. اما نکرد. باب الحوائج دنیاست سقای آب و ادب، ذخر الحسین، کفیل الزینب، عباس بن علی...
@hejrat_kon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صف ضریح سرداب
قمر بنی هاشم علیه السلام
@hejrat_kon
عرض ادب به همه همراهان جدید ما🌻
سفرنامه اربعین ۰۳ به آخراش داره میرسه.
شروعش رو از اینجا بخونید
هر زمان که از رفتاری از فرزندت عصبانی شدی،
با خودت تکرار کن:....
@hejrat_kon
#کنترل_خشم
#کظم_غیظ
#تربیت_فرزند
#خانه_مادربزرگم
https://eitaa.com/joinchat/3726770221C1bdbde7697
ادامه
زیارت کوتاه تمام شد و به سمت پله برقی هدایت شدیم.
دخترم خسته شده بود و دلش میخواست بنشیند. اما بالا جا نبود. رفتیم و رفتیم به دنبال جایی برای نشستن. نوشته بود به سمت سرداب ام البنین علیهاسلام. جای جدیدی به نظرم آمد .گفتم برویم آنجا. اما متوجه شدیم داریم از حرم خارج میشویم. به زن دایی گفتم خداحافظی کنیم و برویم! جا نیست.
اما هرچه جلوتر میرفتیم هم جا نبود. از حرم خارج شدیم و رفتیم که کالسکه را تحویل بگیریم و برویم سمت حرم اباعبدالله و تا نماز صبح آنجا بمانیم. اگر آنجا جا میبود!
کنار دیوار حرم بالاخره جایی کوچک برای نشستن پیدا شد. دخترم با کمی بدعنقی نشست. من عقب تر و پشت به خیابان مشغول تغذیه پسر شدم، زن دایی دخترم را سرگرم کرد.
کمی که استراحت کردیم گفتم من میروم کالسکه را از امانات بگیرم و بیایم. تا بگیرم آنها هم بلند شده بودند و آمده بودند در مسیر. به موازات بینالحرمین دلکَش، راه میسپردیم سمت حرم امام حسین علیه السلام. خیلی تشنه بودیم. تا یکجا دیدیم که آب میدادند هر سه رفتیم و آب گرفتیم.
هوا که خیلی گرم نبود، اما سراسر مسیر مهپاشی میشد. من دوست نداشتم. همه خیابان خیس و گاه گِلی. باید چادرها را بالا میگرفتی که با وضعیتی ناجور به حرم نرسی. هرچند درهرحال پایین پاچه شلوار بی نصیب نمیماند.
دیوار حرم اباعبدالله که پیدا شد، گوشی را درآوردم و یک فیلم گرفتم؛ «چند قدم به نیابت از مادرها»
شروع از نمای کالسکه پسرجان...
باز از باب السدره رد شدیم و به کشوانیه سلطانیه رسیدیم. چقد شلوغ تر بود😢
اینجا هم کفش ها را تحویل ندادیم و در انبوه جمعیت قرار گرفتیم. ساعت حدود ۳ بود و پسرک خوابش گرفته بود. حتی اگر خواب هم نه، دلش آغوش و آرامش میخواست.
جمعیت فشرده بود و هرچه به آن درگاه تنگ نزدیک تر میشدیم فشرده تر میشد. پسرک بیتاب شده بودو گریه میکرد. تا میشد بچه را بالاتر گرفتم تا اذیت نشود.
خیلی زود مثل همیشه دلسوزیِ مهربانتر از مادرها شروع شد: وااای بچه خفه شد! وااای بچه طفلک!
درحالی که بچه نه در فشار بود نه در آن سطح بالاتر از جمعیت، اکسیژن کم آورده بود. فقط از جمعیت و از خواب کلافه بود!
همزمان با قربان صدقه بچه و تلاش مذبوحانه برای آرام کردنش، در ذهنم میگذشت که مسئولین عتبه با خود چه فکری کرده اند؟!! این چه درگاه و ورودی تنگی است؟! اصلا چرا انقدر حرم ها کوچک است؟! میدادند دست آستان قدس تا بهشان نشان دهد حرم ساختن یعنی چه!
و بعد در همان حال با نگاهی به مغازه های اطراف خنده ام گرفت و گفتم اگر کار دست آستان قدس بود، یکی از شماها باقی نمیمانْد! 😎😅
دوباره یک نفر گفت «بچه خفففه شد!»
با خودم گفتم اگر یک بار دیگر کسی بگوید بچه خفه شد، میگویم بله اصلاً من آمده ام بچه ام را در حرم امام حسین خفه کنم و برگردم! 😡😒😤
چرا انقدر مشوش اند؟ مگر تا به حال حرم یا مراسم و... نرفته اند؟ همه جا هنگام ورود و خروج، ازدحام هست. موقت. گذرا. داخل که اینطوری نیست. یکهو باز میشود. به خاطر پنج دقیقه شلوغی که نمیشود قید همه چیز را زد!
اصلاً مشکل نه از خانم هاست نه از من نه از بچه. از این ورودی تنگ و نامتناسب است. ببخشید آقا جان که به حرم ایراد میگیریم ها. خب اگر قرار باشد یک جهان، با اسم رمز شما - «ان جدی الحسین» - شیعه شوند و عاشق و محب و دلداده شما، و زائر و عازم بارگاه شما، این حرم کفاف میلیارد میلیارد آدم را نمیدهد خب 😎 بفرمایید فکری کنند آقا 😌
بچه غرغر و بی قراری میکرد و به صورت من دست می انداخت؛ جمعیت به آرامی جلو میرفت. به اوج فشار، آن دم ورودی که رسیدیم، یک خانمِ پدرآمرزیده به جای غر زدن با کلیدی که در دست داشت بچه را سرگرم کرد. کاملاً آرام و سرگرم شد. پس نه داشت خفه میشد نه تحت فشار بود. فقط کلافه بود و بی حوصله. تا حدود صف تفتیش، بچه با همین کلید آرام گرفت. بعد هم خنکا و آزادی بیشتر روی آن سکوی فلزی تفتیش. و بعد هم رهایی. پیش به سوی حسین با ذکر «فرّوا الي الحُسَین».
اینجا هم سراسر تشکر بودم و منتداری.
فکرش را میکردم دوبار بیایم حرم؟
دوباره بایستم ورودی آن راه شیب دار خاطره انگیز که میرسد به بهشت؟
دوباره بگویم آقا من که همه بدی و سیاهی ام، من که سراپا خجالت و شرمندگی ام، مرا به خاطر دل هایی که با من همراه شده اند، مرا به خاطر مادرم که نایبش شده ام، مرا به خاطر سیدابراهیم و حاج قاسم و آرمان و روح الله و... راه بدهید؟
من اصلاً چگونه آنقدر خوشبخت بودم؟ از دعای چه کسی بوده؟ خدا هزار هزار برایش جبران کند…
این بار بدون گشتن، صاف رفتیم سرداب. هم دخترم خیلی خسته بود هم بچه شیر میخواست هم باید برای نماز جایی گیر میآوردیم.
با آن حجم جمعیت خداخدا کردیم سرداب جا باشد. خب، الحمدلله حداقل ورودی که بسته نبود. رفتیم پایین، به وضوح شلوغ تر از شب قبل بود. سلام دادیم و عرض دلدادگی.
نزدیک ضریح هیچ، جای نشستن نبود. طبق تجربه گفتم برویم جلو، پیدا میشود. به سختی از بین جمعیت فشرده رفتیم. جاها همه تک تک خالی بود نه برای سه تا بزرگتر و یک نینی. به زن دایی گفتم هرجای خوبی پیدا کرد بنشیند، ما هم پیدا میکنیم. با دختر و پسرم رفتیم جلو و جایی نشستیم. باز هم در سرما.
این بار لباس آستین بلند و شلوار همراهم بود😎
تنش کردم.
گفتم شیر میخورد و میخوابد؛ خورد و شارژ شد!
چیزی هم تا اذان نمانده بود.
مشغول شدیم به زیارت و نماز و...
پسرک نخوابید که نخوابید. دخترم هم بیدار ماند.
اذان گفتند و نماز خواندیم و وداع کردیم و راهی شدیم. راه کم نبود.
مسیر پر بود از موکب های صبحانه. هرچه که بخواهی. حال من هم که خوب. آخ اصلاً انگار آقا گفته بود آن دفعه که آمدی نشد خوب پذیرایی کنم، دوباره بیا صبحانه ای مهمان ما باش🥺😍😋😁
من هم گفتم چشششم آقا.
یک استکان شیر هل دار خوردم و چند موکب جلوتر یک ظرف لوبیا گرم گرفتم. دخترم دلش ساندویچ نیمرو میخواست. جلوتر میدادند و گرفتم برایش. اواخر مسیر هم یک پیاله حلیم برای خودم. حالا روی همه اینها چای میچسبید؛ اما گرفتن چای با هل دادن کالسکه سختم بود و لذا به دلم ماند😁
رسیدیم به محل قرار. مثل دفعه قبلی اتوبوس تاخیر داشت. بالاخره رسید و سوار شدیم.
همه اتوبوس در سکوت خواب فرورفته بود. پسر من هم خوابش میآمد. اما پسرعموها خواب هایشان را کرده بودند و همراه با دختر خودم، با خنده و سروصدا نمیگذاشتند ما چند نفر این قسمت اتوبوس چشممان روی هم بیاید.
به خودم استراحتگاه و خواب راحت تا ظهر را وعده دادم و بیدار ماندم تا موکب، عمود ۷۴۳.
خورشید طلوع کرده بود که رسیدیم.
@hejrat_kon
هجرت | مامان دکتر |موحد
@hejrat_kon وبینار بدغذایی کودکان شامل: - شروع تغذیه تکمیلی - آلرژی غذایی، حساسیت به پروتئین شیر
مامان ها
این وبینار کاربردی رو از دست ندید👌
نکات خیلی خوبی گفته خواهدشد که شما میتونید از کوچکی برای همه فرزندانتون به کار ببرید و مثل ما بدبخت نشید 😂😂😂
خیلی سوال تغذیه از من میپرسید در خصوصی.
منم رفتم صاحابشو آوردم 😎
ازشون خواهش کردم با توجه به رشته و تجربهشون و با وجود اینکه هیئت علمی هستن و وقتشون پره، زمانی رو به ما اختصاص بدن.
خلاصه ازین به بعد هرکی از من سوال بدغذایی و تغذیه و... بپرسه میگم باید کلاسو شرکت میکردی 😌🤨
آیدی ثبت نام
@Admin_drmother
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️هوش مصنوعی هم فهمید زن در اسلام رو اما یه عده مدعی، نه
@hejrat_kon
جالب بود👌
به امید روز «و یدخلون فی دین الله افواجا» 🥺😍
یکی از کارهایی که بهم انرژی میده
گلکاری ه
خیلی وقتها گل و گلدون آماده نمیخرم. از دوست و آشنا قلمه میگیرم و خودم میکارم. اینجوری بیشتر دوست دارم...
اینها رو هم از خونه مامانم آوردم...
@hejrat_kon
یکی از چیزهایی هم که خیلی ازم انرژی میگیره، خشک شدن گل و گلدونه! 😣
خیلی حس بدی داره.
ولی خب میل به دیدن رویش و بزرگ شدن باز بهم انگیزه میده برای کاشتن
پینوشت:
آبیاری هم با آب خاکستری (آبی که یکبار استفاده شده مثلاً برای شستن میوه و حبوبات و...)
برنامه امروزم خیلی سنگین بود
ارائه یک مبحث برای اساتید متخصص زنان (مدیر گروه ها) دانشگاه های علوم پزشکی کشور
با موضوع کلی قانون جوانی جمعیت.
مبحث من، سقط در جهان و ایران (تاریخچه این که چی شد سقط که در اکثر نقاط جهان ممنوع بوده حالا به اینجا رسیده و ترویج گام به گام سقط چجوری بوده و...) بود.
مباحث دیگه مثل غربالگری بارداری هم مطرح شد؛ توجیه علمی اینکه چرا نباید برای همه تجویز بشه و مشکلاتش چیه و پشتوانه علمی قانون جدید چیه.
همه تلاش برای اینه که جان جنینهای بیگناه حفظ بشه و همه ما، بشیم پناه این بیصداترین فریادها...
@hejrat_kon
خیلی دعا کنید که این طور جلسات توجیهی (هرجا و برای هر گروهی؛ چه استاد دانشگاه و متخصص زنان چه مردم معمولی چه طلاب و حوزوی ها چه...) اثرگذار باشه و به خروجی عملی برسه.
سخنان از دهان ما خارج میشه اما قلوب دست خداست؛
«لا مؤثر فی الوجود الا الله»
جز خدا، هیچ نیست... هیچ...
هجرت | مامان دکتر |موحد
برنامه امروزم خیلی سنگین بود ارائه یک مبحث برای اساتید متخصص زنان (مدیر گروه ها) دانشگاه های علوم پز
چقدر این قاعده «لا موثر فی الوجود الا الله» رو دوست دارم و آرامش بخشه.
کلا به نظر من، #توحید اون حلقه گمشده انسان امروزه. زندگی مبتنی بر نگاه توحیدی سراسر آرامش ه.
البته من همیشه این دوتا رو با هم میارم(که البته ملازم هم هستن دیگه):
✔️ توحیدمحوری
✔️ معادباوری
يعنی اولا بدونیم فقط خدا
بعدم بدونیم همه زندگی ما تو این دنیای کوتاه نیست! اصل داستان جای دیگهست.
@hejrat_kon
این هم یک توضیح فلسفی راجع به این قاعده (از پژوهشگاه باقرالعلوم):
« لا مُؤثّرَ فی الوجود الا الله یکی از قاعدههای فلسفی است که به این معناست که در جهان، هیچ علتِ فاعلیِ حقیقی بهجز خداوند (واجب الوجود) نیست.
با اثباتِ این مطلب، میتوان نتیجه گرفت که هیچ علتِ غیر فاعلی نیز (خواه علتِ غایی باشد یا قابلی یا مادی یا صوری یا...)، در وجود معلول خود، تأثیرِ حقیقی ندارد.
با اثباتِ مطلبِ یادشده، «توحیدِ اَفعالی» به معنیِ دقیقِ کلمه، اثبات شده است؛ زیرا توحید افعالی به معنای دقیقْ این است که هر فعلی در جهان، حقیقتاً فعلِ خداوند است و چون فعل، همان علیت و تأثیر است، با اثباتِ اینکه علیت و تأثیرِ حقیقی از آنِ خداوند است، همه افعال، حقیقتاً فعلِ خداوند خواهند بود.»
در ادامه میاد از دیدگاه اشاعره و مشائی و حکمت متعالیه و... بررسی میکنه.
(که روابط علّی معلولی طولی در طول - علت العلل- وجود دارند و نفی نمیشن)
@hejrat_kon
هجرت | مامان دکتر |موحد
چقدر این قاعده «لا موثر فی الوجود الا الله» رو دوست دارم و آرامش بخشه. کلا به نظر من، #توحید اون حلق
حتماً در پی این مطالب سؤالات مربوط به جبر و اختیار و افعال شر انسان ها و... پیش میاد.
که خب باید مطالعه مفصل بشه.
جواباش هست یعنی؛ مطمئن باشید فلاسفه قبل از ما به این چیزا فکر کردن 😅
در #خانواده_چندفرزندی
بخش قابل توجهی از آموزش
برعهده بچههای بزرگتره
حالا ممکنه اون بچه بزرگتره، فقط سه و نیم سال داشته باشه و خودش تحت آموزش بزرگترها باشه😅
@hejrat_kon
البته وقت گذاشتن اختصاصی مادر برای هر فرزند رو قبول دارم و موافق نیستم بچههای کوچکتر کلاً از چشم و توجه بیفتن و سپرده بشن به بچههای بزرگتر!!
ولی خب قاعدتاً و طبیعتاً با وجود خواهر و برادر بزرگتر، کلللی از کار و بار والدین، کم میشه.
به مناسبت #شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
#معرفی_کتاب
کتاب «سر بر دامن ماه» روایتی داستان گونه با محوریت بانو «حُدیث» همسر امام هادی علیه السلام و مادر امام حسن عسکری علیه السلام است.
بیشتر کتاب به روایت حوادثی می پردازد که در زمان امامت امام حسن عسکری علیه السلام رخ می دهند. اما با شهادت حضرت مسئولیت این بانوی بزرگوار، که در کتاب به نام «جده» معروف است (جده امام زمان علیه السلام هستند دیگر) دوچندان می شود. چون از یک طرف جعفر فرزند دیگر بانو حدیث به دروغ تلاش می کند تا جایگاه امامت را غصب کند و از طرف دیگر بسیاری از شیعیان نسبت به جانشین امام یازدهم حیران هستند.
بانو حدیث مدیریت شیعیان آن زمان و رساندن شیعیان به امامت حضرت حجت را برعهده دارند.
کتاب به اصلاح نگاه به #زن_در_اسلام نیز کمک میکند.
@hejrat_kon