حکایت آیت الله کشمیری از مرتاض هندی
#امام_زمان
#آیت_الله_کشمیری
#مرتاض
استاد حجت الاسلام تهرانی میگفت دوران نوجوانی در محضر سیدعبدالکریم کشمیری بودیم این داستان از زبان خود ایشون شنیدیم
آیت الله کشمیری میفرمود در هند یه مرتاضی بود، این توانایی رو داشت که اگر اسم شخص و مادرش رو بهش میگفتیم، بهت میگفت که طرف زندهس یا مرده و کجا دفنه، ازش چندنفر رو پرسیدیم کاملا درست جواب داد.
مثلا آیت الله بروجردی رو پرسیدیم، گفت: کُم کُم.
منظورش قم بود. یعنی قم هستش پرسیدیم زندهس یا مرده، گفت مرده.
آیت الله کشمیری اهل کشمیر بود و زبان هندی رو بلد بود.
این مرتاض این توانایی رو داشت که بفهمه منظور ما چه کسی هست. چون مثلا اسمها خیلی مشترک هستش، شاید تو کل دنیا چندهزار آدم وجود داشته باشه که اسمش محمد باشه و اسم مادرش هم مثلاً فاطمه. ولی این شخص می فهمید معنا و منظور چه کسی هست. این قدرت رو داشت که شرق و غرب عالم رو ببینه و میگفت شخص کجاست و آیا روی خاک هست یا زیر خاک!
آیت الله کشمیری گفت دیدیم وقت خوبیه ازش درباره امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بپرسیم ببینیم حضرت کجاست و مرتاض چی میگه. گفتیم مهدی فرزند فاطمه. مرتاض یکم صبر کرد و گفت چنین کسی رو متوجه نشدم. اونی که منظور شماس این اسمش نیست. ماهم دیدیم اشتباه گفتیم، اسم امام زمان محمد هستش، مهدی لقب حضرته، مادر حضرت مهدی هم باید نرجس بگیم نه حضرت زهراء (سلام الله علیها)، به مرتاض گفتیم، محمد فرزند نرجس، دیدیم مرتاض بعد از چند لحظه مکث، رنگ و روش عوض شد و یِکَم جا خورد و کمی عقب رفت چند بار گفت این کیه؟ این کیه؟ گفتیم چطور مگه؟
اینجای تعریف کردن داستان که رسید آیت الله کشمیری شروع کرد به گریه کردن، به مرتاض گفتیم این امام زمان ماست. گفت هر جای عالم که رفتم این شخص حضور داشت، همه جا بود. جایی نبود که این شخص نباشه!!!.
*اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة و النصر* [مولای متی ترانا و نراک]
@hekayatvarevayat
May 11
قایق زندگیات را به کدام ساحل بستهای؟
¤نیمهشبی چند دوست به قایقسواری رفتند و مدت زیادی پارو زدند.
🔸وقتی سپیده زد، گفتند:
چقدر رفتهایم؟ تمام شب را پارو زدهایم!
🔹اما دیدند درست در همانجایی هستند که شب پیش بودند!
🔸آنان تمام شب را پارو زده بودند، ولی یادشان رفته بود طناب قایق را از ساحل باز کنند!
🔹در اقیانوﺱ بیپایان هستی، انسانی که قایقش را از این ساحل باز نکرده باشد، هر چقدر هم که رنج ببرد، به هیچ کجا نخواهد رسید!
◇قایق تو به کجا بسته شده است؟
آیا به بدنت بسته شده؟
به افکارت؟
به ناامیدیهایت؟
به ترسها و نگرانیهایت؟
به گذشتهات؟
یا به عواطفت؟
◇اینها ساحلهای تو هستند.
@hekayatvarevayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رطب بهشتی
#حضرت_زهرا_علیهاالسلام
#دعای_نور
#سلمان_فارسی
عبد اللَّه بن سلمان فارسى از پدر خود نقل کرده است که گفت: ده روز بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله از خانه خود بیرون آمدم و به خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام رسیدم. ایشان فرمودند: «اى سلمان! از ما دور شدهاى و به نزد ما نمىآیى؟» سلمان گفت: «اى حبیب من، یا ابا الحسن! از مثل شخصى چون شما چگونه مىتوان دوری نمود؟ بلکه به خاطر حزن و اندوه براى رحلت رسول خدا صلى الله علیه و آله نتوانستم خدمت برسم». امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «اى سلمان! برو به منزل فاطمه علیهاالسلام که بسیار مشتاق دیدن تو است و اراده دارد تحفهاى به تو دهد؛ تحفهاى که از بهشت براى او آمده است». من گفتم: «یا على! آیا براى فاطمه بعد از رحلت رسول خدا از بهشت تحفه نیز مىآید؟» حضرت فرمودند: «بله، دیروز تحفهاى آمده است». به سرعت شتافتم و به خانه فاطمه علیهاالسلام دختر رسول خدا رسیدم. آن حضرت را دیدم نشسته و پارچه عبایى بر خود پیچیده است. پس چون نظر مبارکش بر من افتاد، فرمود: «اى سلمان! بعد از فوت پدرم رسول خدا صلى الله علیه و آله از ما دورى اختیار نمودهاى؟» من در جواب گفتم: «حاشا که من از شما دورى جویم اى حبیبه من!» حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمودند: «خوش بنشین و متوجّه باش سخنى را که به تو مىگویم. دیروز در همین موضع نشسته و درِ خانه را بسته بودم. با خود در فکر بودم که بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله وحى الهى از ما قطع گشته است و فرشتگان از منزل ما منصرف شدند. در این فکر بودم که در خانه گشوده شد بدون آن که شخصى آن را بگشاید و سه نفر خانم، داخل خانه شدند که در حُسن و جمال و تازگى صورت و خوشبویى، هیچ بینندهاى مثل ایشان را ندیده است. چون ایشان را دیدم، با آنها مهربانى نمودم و گفتم: «شما را به پدرم قسم مىدهم که بگویید از اهل مدینه هستید یا از اهل مکّه؟» گفتند: «اى دختر رسول خدا صلى الله علیه و آله ما نه اهل مدینه و نه اهل مکه و نه اهل زمینیم؛ بلکه کنیزانیم از اهل حور عین از دارالسّلام بهشت. پروردگار عالمیان، ما را به سوى تو اى دختر رسول خدا صلى الله علیه و آله فرستاده است و ما بسیار مشتاق دیدار تو بودیم». از یکى از ایشان که به گمانم بزرگتر بود، پرسیدم: «نام تو چیست؟» گفت: «مقدوده». گفتم: «از چه جهت، نام تو را مقدوده گذاردند؟» گفت: «براى آن که من از جهت مقداد بن اسود کندى، مصاحب رسول خدا صلى الله علیه و آله خلق شدهام». از دیگرى پرسیدم: «نام تو چیست؟» گفت: «ذرّه». گفتم: «چرا نام تو را ذرّه گذاشته اند و حال آن که تو در نظر من بزرگى؟» گفت: « زیرا من جهت ابوذر غفّارى، مصاحب رسول خدا صلى الله علیه و آله خلق گردیدهام». از سومین آنها پرسیدم: «نام تو چیست؟» گفت: «سلمى». گفتم: «چرا تو را سلمى نام گذاردهاند؟» گفت: «من از جهت سلمان فارسى، خادم پدر تو خلق شدهام». بعد از آن، حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمودند: براى من قدرى از رطب بیرون آوردند که از برف، سفیدتر و از مشک، خوشبو تر بود. سلمان می گوید: حضرت فاطمه علیهاالسلام از آن رطب، یک دانه به من دادند و فرمودند: «امشب با این، افطار نماى و فردا هسته این رطب را بیاور». آن رطب را گرفته، از خانه آن حضرت بیرون آمدم. به هر شخص از اصحاب آن حضرت که گذشتم، گفتند: «اى سلمان! به همراه خود مشک دارى»؟ مىگفتم: «بلى». در وقت افطار به آن رطب افطار نمودم و هستهای در آن نیافتم. روز دیگر به خدمت حضرت رسیدم و عرض نمودم: «دیشب به آن رطب افطار نمودم و آن رطب، هسته نداشت». حضرت فرمودند: «آن رطب را چگونه هسته باشد و حال آنکه از درختى است که خداى تعالى آن را در دارالسّلامِ بهشت غرس کرده به سبب دعایى که پدر بزرگوارم به من تعلیم نموده است و من هر صبح و شام، مداومت به آن کلمات مىنمایم؟» سلمان گفت: «اى سیّده من! این کلمات را به من تعلیم نما». حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمودند: «اگر به این کلمات مداومت نمایى، خداى تعالى تو را از بیماریِ تب نگاه مىدارد مادام که در دار دنیا باشى».
پس این حرز را تعلیم نمودند:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بِسْمِ اللَّهِ النُّورِ بِسْمِ اللَّهِ نُورِ النُّورِ بِسْمِ اللَّهِ نُورٌ عَلَى نُورٍ بِسْمِ اللَّهِ الَّذِی هُوَ مُدَبِّرُ الْأُمُورِ بِسْمِ اللَّهِ الَّذِی خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ وَ أَنْزَلَ النُّورَ عَلَى الطُّورِ فِی کِتابٍ مَسْطُورٍ فِی رَقٍّ مَنْشُورٍ بِقَدَرٍ مَقْدُورٍ عَلَى نَبِیٍّ مَحْبُورٍ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هُوَ بِالْعِزِّ مَذْکُورٌ وَ بِالْفَخْرِ مَشْهُورٌ وَ عَلَى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ مَشْکُورٌ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین.[۱]
چقدر حضرت سلمان، نزدیک بوده است که حضرت زهرا علیهاالسلام وقتی که یک شخص نابینا، وارد شدند، از او روگرفتند و فرمودند: «او نابینا است؛ اما من که نابینا نیستم»؛[۲] ولى با این حال، حضرت در خانه، مشغول انجام کارها بودند که حضرت سلمان به منزل حضرت می آید. چقدر سلمان، لطیف و پاک بود که این طور جایگاه پیدا کرده بود. [۳]
پی نوشت
1. مهج الدعوات، ص ۷.
2. بحار الأنوار، ج۴۳، ص۹۱
3. به نقل از استاد شیخ جعفر ناصری
@hekayatvarevayat
rajab 1444 Final.pdf
328.6K
📎 جدول مراقبهی رجبیه
📝 اعمال و اذکار ماه رجب
✅ این جدول مورد #توصیه استاد می باشد و به صورت مشترک با کانال مناهج منتشر میگردد.
📚 منابع:
1️⃣ اقبال الاعمال
2️⃣ مفاتیح الجنان
#نشر_حداکثری
#مراقبه_رجب
#رجب
▫️ نسیم عبودیت :: مرجع رسمی نشر بیانات استاد ایوبی
🕋 @ostadayoobi
زیارت جامعه خواندن علامه مجلسی در محضر امام زمان
#امام_زمان_علیه_السلام
#امام_هادی_علیه_السلام
#علامه_مجلسی_ره
#زیارت_جامعه
مرحوم علامه محمد تقی مجلسی رضوان الله تعالی علیه در کتاب روضه المتقین مینویسند:
چون خداوند، مرا مؤفق به زیارت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود، در حوالى روضه مقدسه، شروع به مجاهدات کردم و خداوند به برکت مولاى ما (حضرت امیر المۆمنین علیه السّلام) درهاى مکاشفاتى که عقول ضعیفه توانایى هضم آن را ندارند بر من گشوده، در عالم مکاشفه و اگر خواستى بگو میان خواب و بیدارى به هنگامىکه در رواق عمران نشسته بودم، دیدم که در سامرّا هستم و قبر دو امام-حضرت هادى و حضرت عسکرى علیهم السّلام-در نهایت ارتفاع و بلندى بود و جامه و پارچهاى سبز رنگ از جامههاى بهشت که همانند آن را در دنیا ندیده بودم بر روى آن دو قبر مطهر مشاهده کردم.
و مولاى خود و مولاى همه مردم، صاحب العصر و الزمان علیه السّلام را دیدم که نشسته و پشت مبارکش به قبر و رویش به در است چون چشم من به آن حضرت افتاد با صداى بلند مانند مدّاحان، مشغول خواندن زیارت جامعه شدم و چون زیارت را تمام کردم آن حضرت فرمود:
«نِعمَت الزیارةُ» چه خوب زیارتى است.
عرض کردم: مولاى من جانم فداى تو زیارت جدّ شما-امام هادى و به انشاء ایشان-است؟ - و اشاره به قبر امام هادى کردم-فرمود: آرى. داخل شو.
چون داخل شدم نزدیکى در ایستادم امام عصر صلوات اللّه علیه فرمود:
جلو بیا عرض کردم: مولایم مىترسم که به سبب ترک ادب، کافر شوم آن بزرگوار صلوات اللّه علیه فرمود: «لا باس اذا کان باذننا» وقتى که به اذن خود ما باشد اشکالى ندارد. من با ترس و لرز، کمى پیشتر رفتم. فرمود:
پیش بیا، من پیش رفتم تا نزدیک آن حضرت صلوات اللّه علیه گردیدم.
فرمود: بنشین، عرض کردم: مولایم مىترسم. امام صلوات اللّه علیه فرمود:
«لا تخف» نترس.
پس چون مانند بندگان در برابر مولاى جلیل نشستم آن حضرت فرمود: «استرح و اجلس مربّعا فانّک تعبت حبت ماشیا حافیا» راحت باش و چهار زانو بنشین چه آنکه به زحمت افتادى پیاده با پاى برهنه راه آمدى.
حاصل آنکه از آن بزرگوار نسبت به عبد خودشان الطاف عظیم و مکالمات و گفتگوهاى لطیفى صورت گرفت که به شماره نمىآید و من اکثر آنها را فراموش کردم.
سپس از آن خواب، بیدار شدم و با آنکه مدّت زیادى مىگذشت که راه سامرّا مسدود و موانع بزرگى از زیارت در کار بود همان روز به فضل خدا، وسائل زیارت، فراهم گردید و همانگونه که حضرت صاحب علیه السّلام فرموده بودند پیاده با پاى برهنه به زیارت سامرّا مشرّف شدم و شبى در حرم مطهر بودم و مکرّر این زیارت-زیارت جامعه-را خواندم و در راه و در حرم، کرامات عجیب بلکه معجزات شگفتانگیزى ظاهر شد، حاصل آنکه بعد از خواب براى من شکّ و تردیدى نیست که زیارت جامعه از حضرت ابو الحسن امام هادى علیه السّلام صادر شده زیرا حضرت صاحب علیه السّلام آن را تقریر فرمودند، چنانکه شکّ ندارم که زیارت جامعه، کاملترین و نیکوترین زیارات است و بعد از آن رۆیا اکثر اوقات، ائمه طاهرین «صلوات اللّه علیهم» را با زیارت جامعه زیارت مىکنم و در عتبات عالیات زیارت نکردم مگر به زیارت جامعه. [۱]»
۱. روضة المتقین . ج 1 . ص 451
@hekayatvarevayat