eitaa logo
حکمت و حکایت
436 دنبال‌کننده
307 عکس
869 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 داستان"برادران پیامبر در آخرالزمان"💠 ⚠️دیندارے در آخرالزمان سخت است... اما در همین دورہ ڪسانے هستند ڪہ مقامشان از برخے از اصحاب پیامبر هم بالاتر است... 📜 روایت 💠پیامبر(ص) روزي در جمعي از اصحاب خود دو بار فرمود : 🔰خداوندا! برادران مرا بہ من بنمايان. 🔷اصحاب عرض كردند : 🔰يا رسول اللَّہ! مگر ما برادران شما نيستيم⁉️ 💠فرمود : 🔰نہ! شما اصحاب من مي باشيد، برادران من مردمي در آخر الزمان هستند كہ بہ من ايمان مي آورند با اين كہ مرا نديدہ اند. 🌹خداوند آنها را با نام و نام پدرانشان، پيش از آن كہ از صلب پدران و رحم مادرانشان بيرون بيايند، بہ من شناساندہ است. 💐ثابت ماندن يكي از آنها بر دين خود، از صاف كردن درخت خاردار (قتاد) با دست در شب ظلماني، دشوارتر است. 🌸و يا مانند كسي است كہ پارہ اي از آتش چوب درخت «غضا» را در دست نگاہ دارد. 🌷آنها چراغهاي شب تار مي باشند، پروردگار آنان را از هر فتنہ تيرہ و تاري نجات مي دهد. 📙بحار الأنوار ، علامہ مجلسي ، ج 52 ، ص 124 🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃
نويسنده كتاب معادشناسى، علامه سيد محمد حسين حسينى نقل مىكند: دوستى به نام دكتر حسين احسان داشتم، زمستانها شش ماه به كربلا مسافرت مىكرد و در آنجا مطب داشت و از فقراء مزد نمىگرفت، بسيار شخص باصفا و خيرانديش بود كه حدود پانزده سال قبل از دنيا رفت، او نقل مىكرد، براى زيارت به كاظمين مشرف شدم در كنار شط دجله ديدم جنازهاى را با ماشين آوردند و پياده كردند و بر دوش گرفتند و به طرف حرم مطهر امام كاظم (عليه السلام) و امام محمد تقى (عليه السلام) بردند، من هم كه عازم حرم بودند، به دنبال جنازه حركت كردم، ناگاه ديدم يك سگ سياه و وحشت انگيز بر روى جنازه نشسته است، بسيار تعجب كردم، با خود مىگفتم، چرا آن سگ روى جنازه رفته، ولى متوجه نبودم كه آن سگ بدن برزخى آن جنازه است، نه سگ خارجى، از افرادى كه نزديكم بودم پرسيدم: روى جنازه چيست؟. گفتند: چيزى نيست، همان پارچهاى است كه مىبينى، در اين هنگام دريافتم، آن سگى را كه مىبينم شكلى مثالى و برزخى صاحب آن جنازه است كه تنها من مىبينم ولى ديگران نمىبينند، ديگر چيزى نگفتم تا جنازه را به صحن مطهر رسانيدند، هنگام ورود به صحن ديدم آن سگ از روى تابوت به پائين پريد و در گوشهاى در بيرون صحن ايستاد، تا اين كه آن جنازه را طواف دادند و بيرون آوردند، ديدم دوباره آن سگ به روى تابوت پريد و بر بالاى آن جنازه رفت. صاحب آن جنازه يك فرد مجرم و متجاوزى بود كه صورت برزخى او به صورت سگ، مجسم شده بود، و چون مرحوم دكتر حسين احسان داراى صفاى باطن، و ذهن پاك بود، داراى چشم برزخى شده و آن منظره را مىديد، ولى ديگران چيزى نمی ديدند
(همون‌زیرآب زنی خودمون) یکی نزد حکیمی آمد و گفت: خبر داری فلانی درباره‌ات چه‌قدر غیبت و بدگویی کرده؟ حکیم با تبسم گفت: او تیری را به سویم پرتاب کرد که به من نرسید؛ تو چرا آن تیر را از زمین برداشتی و در قلبم فرو کردی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌بنظر شما این اتفاقات تصادفیه یا کسی اون بالا داره میکنه ماهارو؟ قطعا تا خدا نخاد برگی از درخت نمیفته🍃🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره جالب علامه جعفری از فردی که فکر می کرد به درجات عالیه عرفان رسیده 😂
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤 - پسرک و کوهنورد
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤 - قصه هارون و باغبان پیر
🌷🌷🌷 🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉 🌸ای احمدیان به نام احمد صلوات🌸 🌸هر دم به هزار ساعت از دم صلوات🌸 🌸از نور محمدی دلم مسرور است🌸 🌸پیوسته بگو تو بر محمد صلوات🌸 🌋الّلهُمَّ 🌟💐 🌋صلّ🌟💐 🌋علْی 🌟💐 🌋محَمَّدٍ 🌟💐 🌋وآلَ🌟💐 🌋محَمَّدٍ🌟💐 🌋وعَجِّل🌟💐 🌋 فرَجَهُم🌟💐 🌋الّلهُمَّ 🌟💐 🌋صلّ🌟💐 🌋علْی 🌟💐 🌋محَمَّدٍ 🌟💐 🌋وآلَ🌟💐 🌋محَمَّدٍ🌟💐 🌋وعَجِّل🌟💐 🌋 فرَجَهُم🌟💐 🌋الّلهُمَّ 🌟💐 🌋صلّ🌟💐 🌋علْی 🌟💐 🌋محَمَّدٍ 🌟💐 🌋وآلَ🌟💐 🌋محَمَّدٍ🌟💐 🌋وعَجِّل🌟💐 🌋 فرَجَهُم🌟💐 🌋الّلهُمَّ 🌟💐 🌋صلّ🌟💐 🌋علْی 🌟💐 🌋محَمَّدٍ 🌟💐 🌋وآلَ🌟💐 🌋محَمَّدٍ🌟💐 🌋وعَجِّل🌟💐 🌋 فرَجَهُم🌟 💕 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلٰی مُحَمَّدْ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ 💞 🌹امیرالمومنین علیه السلام: 💠 خداوند آفریده ای بهتر ار محمّد نیافریده است 📚الکافی،ج۱،ص۴۴۰
❤️یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودند دماوند. همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار. به رودخانه که رسید، تا چشمش به رودخانه افتاد یک دفعه سرش را پایین انداخت وهمان جا نشست! همان جا پشت بوته‌ها مخفی شد. می‌توانست به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهد. در پشت آن بوته‌ها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. همان جا خدا را صدا کرد و گفت :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی‌شود اما به خاطر تو از این از این گناه می‌گذرم.» بعد کتری خالی را از آن جا برداشت و از جای دیگر آب آورد. بچه‌ها مشغول بازی بودند. شروع کرد به آتش درست کردن، خیلی دود توی چشمانش رفت. اشک همین طور از چشمانش جاری بود. یادش افتاد که حاج آقا گفته بود: «هرکس برای خدا گریه کند، خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» همینطور که اشک می‌ریخت گفت از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایش پیش آمده بود هنوز دگرگون بود. همین طور که داشت اشک می‌ریخت و با خدا مناجات می‌کرد، خیلی با توجه گفت: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کرد صدایی شنید، ناخودآگاه از جایش بلند شد. از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنید ناباورانه به اطراف خود نگاه کرد، دید بچه‌ها متوجه نشدند. در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفت از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنید! 📚کتاب عارفانه
حکایت 📖 ✅به مختارالسلطنه گفتند که ماست در تهران خیلی گران شده است. فرمان داد تا ارزان کنند. پس از چندی ناشناس به یکی از دکان‌های شهر سر زد و ماست خواست. ▪️ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید : چه جور ماستی می‌خواهی ؟ ماست خوب یا ماست مختارالسلطنه ! وی شگفت‌زده از این دو گونه ماست پرسید. ▪️ماست فروش گفت: ماست خوب همان است که از شیر می‌گیرند و بدون آب است و با بهای دلخواه می‌فروشیم. ماست مختارالسلطنه همین تغار دوغ است که در جلوی دکان می‌بینی که یک سوم آن ماست و دو سوم دیگر آن آب است و به بهایی که مختارالسلطنه گفته می‌فروشیم. تو از کدام می‌خواهی؟! ▪️مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش وارونه از درختی آویزان کرده و بند تنبانش را دور کمر سفت ببندند. سپس تغار دوغ را از بالا در لنگه‌های تنبانش بریزند و آنقدر آویزان نگهش دارند تا همه آب‌هایی که به ماست افزوده از تنبان بیرون بچکد! چون دیگر فروشنده‌ها از این داستان آگاه شدند، همگی ماست‌ها را کیسه کردند! ▪️وقتى ميگن فلانى ماستشو كيسه كرده يعنى اين!!
💕فرق_گوسفند_با_سگ 🔹امام کاظم ع در مورد برکت در مال حلال فرمود: گوسفند درسال یکبار زایمان می کند وهر بار هم یک بره به دنیا می آورد . 🔹سگ در سال دو بار زایمان میکند و هربار هم حداقل ۷-۶ بچه. 🔹به طور طبیعی شما باید گله های سگ را ببینید که یک یا دو گوسفند در کنار آن است. ولی در واقع برعکس است. گله های گوسفند را می بینید و یک یا دو سگ درکنار آنها.. 🔹 چون خداوند برکت را در ذات گوسفند قرار داد و از ذات سگ برکت را گرفت . با اینکه مردم فراوان گوسفند را ذبح می کنند و از گوشت آن استفاده می کنند. علاوه بر اینکه تمام اجزای گوسفند قابل استفاده است بخلاف سگ ... مال حرام اینگونه است. فزونی دارد ولی برکت ندارد.»
🌸✨سر و گوشش زیاد میجنبید. دخترخاله‌ی رجبعلی را میگویم. عاشق سینه چاک پسرخاله اش شده بود. عاشق پسرخاله‌‌ی جوان یک لا قبائی که کارگر ساده‌ی یک خیاطی بود و اندک درآمدی داشت و اندک جمالی و اندک آبروئی نزد مردم. بدجوری عاشقش شده بود. آنگونه که حاضر بود همه چیزش را بدهد و به عشقش واصل شود رجبعلیِ معتقد و اهل رعایت حلال و حرام نیز چندان از این دخترخاله بدش نمی آمد، اما عاشق سینه‌چاکش هم نبود. دخترخاله‌ی عاشق مترصّد فرصتی بود تا به کامش برسد و رجبعلی را به گناه انداخته و نهایتا به وصال او نائل شود. و این فرصت مهیا شد!آن هم در روزی که مادر رجبعلی غذای نذری پخته بود و مقداری از نذری را در ظرفی ریخته بود و به رجبعلی داده بود تا برای خاله اش ببرد. رجبعلی رسید به خانه‌ی خاله، در زد؛ صدای دخترخاله بلند شد: «کیه؟» و گفت: «منم، رجبعلی» و صدای دخترخاله را شنید که میگوید: «بیا داخل رجبعلی، خاله‌ات هم هست». رجبعلی وارد شد و سلام و علیکی با دخترخاله‌اش کرد و ناگهان متوجه شد که خبری از خاله نیست و دخترخاله در خانه تنهای تنهاست! تا به خودش آمد دید که پشت سرش درب درب خانه قفل شده و دخترخاله هم .... با خودش گفت: «رجبعلی! خدا می تواند تو را بارها و بارها امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن». پس تأملی کرد و به محضر خداوند عرضه داشت: «خدایا! من این گناه را به خاطر رضای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن».و توسط پنجره از آن خانه فرار کرد و برگشت به خانه‌ی خود تا استراحت کند. صبح از خواب بلند شد و از خانه به قصد مغازه خیاطی بیرون زد و با کمال تعجب دید خیابان پر از حیوانات اهلی و وحشی شده است !!آری! چشم برزخی رجبعلی در اثر چشم‌پوشی از یک گناهِ حاضر و آماده و به ظاهر لذیذ باز شده بود و این چشم‌پوشی، آغازی شد برای سیر و سلوک و صعود معنوی "شیخ رجبعلی خیاط" تا اینکه کسب کند مقامات عالیه معنوی را. چه اکسیر ارزنده ای است این قاعده!! برای عارف شدن، نیاز نیست به چهل - پنجاه سال چله گرفتن و ریاضت کشیدن و نخوردن این غذا و ننوشیدن آن آشامیدنی. نه اینکه اینها بی اثر باشند، نه! اما "اصل" چیز دیگری است. بیهوده نبود که مرحوم بهجت تاکید میفرمودند بر این نکته که: راه واقعی عرفان "ترک گناه است✨ 📚 کیمیای محبت، حجة الاسلام محمدی ری شهری
چيزي جز خدمت خلق نيست. چنان كه دو برادر بودند و مادر پيري داشتند. يكي از آن دو پيوسته خدمت مادر مي كرد و آن ديگر به عبادت خدا مشغول مي بود. يک شب برادر عابد را در سجده، خواب ربود. آوازي شنيد كه برادر تو را بيامرزيدند و تو را هم به او بخشيدند. گفت: من سالها پرستش خدا كرده ام و برادرم هميشه به خدمت مادر مشغول بوده است، روا نيست كه او را بر من رجحان نهند و مرا به او بخشند. ندا آمد: آنچه تو كرده اي خدا از آن بي نياز است و آنچه برادرت مي كند، مادر بدان محتاج...
⭕️ مردی سر دسته سارقان بود و از روستاها و ڪاروان‌ها دزدی مے‌ڪرد. اسب زردی را دزدیده و نزد او آوردند. 💢 سردسته سارقان، دستی بر گردن اسب ڪشید و رد طنابے در آن یافت و دید در زیر گلوی او دعایے نوشته و به چرمے بسته‌اند. 💢 دستور داد این اسب را از هر ڪجا دزدیده‌اید ببرید و سر جایش بگذارید. 💢 سارق گفت: ای رییس اگر دزدی بد است بگو ترڪش ڪنیم و اگر این اسب بد است بگو پسش بدهیم. 💢 رییس گفت: ای احمق، صاحب این اسب اعتقادی به این دعا داشته ڪه گردن اسبش آویختہ تا دزد آن را نبرد. اگر ما این اسب را بدزدیم، صاحب اسب بر دین بدبین مے‌شود. 💢 دزدِ مال مردم هستیم نہ اعتقادات مردم.
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 داستان بسیار زیبا وشنیدنی ❇️ علامه حلی و اثبات ولایت امیرالمومنین(ع) استاد سعيد نجفی
🔹زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت: اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟ 🔸داوود (ع) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند. 🔹سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟ 🔺زن گفت: من بیوه زن هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم . هنوز سخن زن تمام نشده بود که ... 🔹در خانه داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد ، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید. 🔹حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟ 🔺عرض کردند: ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى. 🔹حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود : 🔺پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟ 🔹سپس هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است. 🔅امام جواد عليه السلام می فرمایند : اعتماد به خداوند بهای هر چیز گران‌بها و نردبان هر امر بلند ‌مرتبه‌ای است. 📚بحار الأنوار، جلد 75، صفحه 364
🍃🌸اول گناه 💠بشر بن منصور، يك روز نماز مى گزارد . 💠كسى كنار او نشسته بود و نماز وى را مى نگريست . 💠پيش خود، بشر را تحسين مى كرد و حسرت مى خورد . 💠از درازى سجده ها و حالت او در نماز تعجب مى كرد و در دل، به او آفرين مى گفت. 💠بشر نماز خود را پايان داد و همان دم، رو به مردى كه در گوشه نشسته بود و او را مى نگريست، كرد و گفت: ((اى جوانمرد!تعجب مكن . كسى را مى شناسم كه چون به نماز مى ايستاد، فرشتگان صف در صف مى ايستادند و به او اقتدا مى كردند. اكنون در چنان حالى است كه دوزخيان نيز از او ننگ دارند.)) 💠مرد گفت: (( او كيست؟ )) 💠گفت: ((ابليس .)) ✅بزرگى گفت: (( اگر همه شب بخوابيد و بامداد در دل بيم داشته باشيد، بهتر از آن است كه همه شب تا صبح عبادت كنيد و بامداد، گرفتار عجب و كبر باشيد . اول گناه كه پديد آمد، كبر بود كه از شيطان سر زد .))
☘🌺☘☘?☘🌺 ☘☘? 🍃روايت كردهاند كه در يكى از جنگهاى پيامبر (ص) با مشركان، كودكى اسير شد . 🍃او را در جايى نگه داشتند تا تكليف اسرا روشن شود. 🍃آن جا كه اسيران را نگه داشته بودند، بسيار گرم بود و آفتاب داغى بر سرها مى تابيد. 🍃زنى را از خيمه، چشم بر آن كودك افتاد؛ شتابان دويد و اهل آن خيمه از پس وى مى دويدند، تا كودك را در آغوش گرفت و به سينه خود چسباند و خود را خم كرد تا از قامتش، سايبانى براى كودك بسازد . 🍃زن مى گريست و كودك را مى نواخت و مى گفت: (( اين كودك، پسر من است .)) 🍃مردمان چون اين ماجرا بديدند، بگريستند و دست از همه كار بداشتند . 🍃شفقت شگفت آن مادر، همه را به اعجاب آورده بود . پس رسول (ص) آن جا فرا رسيد و قصه با وى گفتند . 🍃او شاد شد از مهربانى و گريستن مسلمانان و گفت: ((عجب آمد شما را از شفقت و رحمت اين زن بر پسر؟ )) 🍃گفتند: (( آرى يا رسول الله!)) 🍃گفت: (( خداى تعالى بر همگان رحيمتر است كه اين زن بر پسر خويش .)) 🍃پس مسلمانان از آن جا پراكنده شدند، در حالى كه هرگز چنين شاد نبودند
📛موعظه شیطان ✅پس از آنکه حضرت نوح ع قوم گنهکار خود را نفرین کرد و طوفان همه آنها را از بین برد، ابلیس نزد او آمد و گفت؛ تو بر گردن من حقی داری که میخواهم آن را ادا کنم! ✍نوح گفت؛ چه حقی؟! خیلی بر من سخت و ناگوار است که من بر تو حقی داشته باشم! ابلیس گفت؛ همان که تو بر قومت نفرین کردی و همه آنها به هلاکت رسیدند و دیگر کسی نمانده که من او را گمراه سازم! بنابراین تا مدتی راحت هستم تا نسل دیگری بیاید! 👈نوح فرمود؛ حالا میخواهی چه جبرانی کنی؟! ابلیس گفت؛ در سه جا مراقب حيله من باش! 1⃣هنگامی که خشمگین شدی! 2⃣هنگامی که بین دو نفر قضاوت میکنی! 3⃣هنگامی که با زن نامحرم خلوت میکنی و هیچکس نزد شما دو نفر نیست! ✅در چنین مواقعی به یاد من باش که کار خود را خواهم کرد 📚بحارالانوار ط جدید ج11 ص318
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 تشرف علامه حلّی به روایت مرحوم احمد کافی https://Gap.im/hkmt
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تکان دهنده کامیون بدون ترمز با 25تن بار ❣ و ای که راننده مسیحی از حضرت علیه السلام دید
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کرامت حضرت حجت ابن الحسن (عجل‌الله)... شفای دختر جوان فلج ۱۸ ساله 🌸الّلهُـمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج🌸