eitaa logo
شهید حمید حکمت پور
54 دنبال‌کننده
18 عکس
22 ویدیو
0 فایل
سایت: 🔺http://hekmatpour.um.ac.ir کانال شهید عزیز در ایتا: ♦️eitaa.com/hekmatpour کانال شهید عزیز در سروش: 🔻splus.ir/hekmatpour ارتباط: 💠 @mahdieyar .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 مسلح کردن کلت ✍️راوی: برادر 🖌 خود شهید این خاطره رو نقل میکرد که در یکی از گشتهایی که همراه شهید داوود گریبانی رفته بود میگفت :رفتیم زیر سنگر کمین عراقی ها(چون دست چپ شهید قطع شده بود) با خودش در شناسایی کلت میاورد و در زیر سنگر کمین عراقی ها یکدفعگی به ذهنم رسید اسلحم آماده باشه که اگر اتفاقی افتاد آماده باشم،واسلحم رو گذاشتم داخل دهانم و لای دندانهایم و میخاسم مسلحش کنم وهمزمان انگشتم روی ماشه میره و شلیک میکنه و گرد وخاک بلند میشه ومازیر سنگرکمین بودیم،ظاهرا داوود(شهید گریبانی) سمت چپ شهید بوده و دراز کشیده بوده روی زمین و من باخودم فکر کردم تیر رو زدم به مغز داوود!!!همینقدر که خاک نشست برگشتم به داوود گفتم،گفت:آره گفتم:داوود زنده ای؟ گفت:آره گفتم پاشو در بریم و خلاصه از زیر سنگر عراقی ها در رفتیم... 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 حمام ✍️راوی: برادر 🖌 یه روزی سال65 فک کنم شهریورماه با حمید آقا راه افتادیم بیایم برای نماز ظهر مسجد تو پایگاه ظفر حمید آقا هم رفته بود حمام و مرتب وشونه کرده و لوکس! داشتیم میرفتیم برای نماز ظهر.از اونجایی که تو پایگاه اون موقع جاده هاش خاکی بود یک تویوتا از نیروهای گردان پایگاه که اتفاقا یکیشون حمید آقا رو میشناخت اومد، ماشین که تند میامد ترمز گرفت و یک خاک اساسی به هوا بلند کرد و خلاصه دو تاییمون حسابی خاک خوردیم! و ده متر جلوتر ایستاد و صدا زد : برادر حمید برادر حمید و مام برگشتیم و حمید که بادست راستش داشت خاکها رو از صورتش پاک میکرد گفت:بله اون بنده خدا از تو ماشین گفت:مسجد میری؟ گفت:بله گفتش: التماس دعا! حمید هم راحت گفتش:" هم خاک دادی هم التماس دعا!؟ کور شو بیا برو دعا کن!!!" 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 خبر شهادتش را خودش داد ✍️راوی: برادر 🖌 یادمه مرداد و شهریور65بودش در پایگاه ظفر بعد از عملیات کربلاء یک اونجا بودیم تعدادی از بچه ها رفته بودن جنوب برای آموزش غواصی و ما و چند نفری اونجا مانده بودیم.یک روز که نزدیک ظهر بود با حمید آقا بودیم و یک جمله ای گفت که من بی صبری کردیم و برگشت به من گفت :ایزدی من شهید میشم و روی تابوت من مینویسن جانباز شهید حمید حکمت پور،برای من که این خبر غیر مترقبه بود کم صبری کردم و گفتم:حمید این چه حرفیه که میزنی؟ شاید شهید میخواست مطالب دیگه ای هم بگه ولی بخاطر برخورد من(رفتار عجولانه من) منصرف شد و چیزی نگفت و حدودا 8ماه قبل از شهادتش این حرف رو به من زده بود 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏✅ | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 عملیات کربلای یک ✍️راوی: برادر 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .