eitaa logo
شهید حمید حکمت پور
54 دنبال‌کننده
18 عکس
22 ویدیو
0 فایل
سایت: 🔺http://hekmatpour.um.ac.ir کانال شهید عزیز در ایتا: ♦️eitaa.com/hekmatpour کانال شهید عزیز در سروش: 🔻splus.ir/hekmatpour ارتباط: 💠 @mahdieyar .
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏✅ | | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 دینت رو برای دنیای دیگران نفروش! ✍️راوی: برادر محمد 🖌 متن: https://eitaa.com/hekmatpour/58 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 به دشمن ✍️ راوی: برادر سیدهاشم 📍محفل شهید حکمت پور در دانشگاه ، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ 🖌 خود حمید تعریف میکرد که در منطقه عمومی مهران بودیم ما با چند نفر عازم شدیم و در حالی که شب بود از خط خودی خارج شدیم و داریم میریم بسمت خط عراق تا مسیری که باید شناسایی بشه را شناسایی کنیم،یک مقدار که رفتیم خستگی به ما مستولی شد و اون جمع سه چهار نفرمون یکجا نشستیم واستراحت کردیم و خوابمون برد و مقداری که از خوابیدنمون گذشت و در همین اثنا گشتی های عراقی بسمت ما در حال آمدن بودند و خود (حمید) که خوابش برده بود و متوجه(آمدن گشتی های عراقی) نشده بود اما بقیه دوستان متوجه میشن و از اونجا دور میشن و پناه میگیرن و خودشون رو مخفی میکنن و حمید میگفت یک لحظه یکی بالاسرم هستش و نزدیکم هستش و وقتی چشم هام رو باز کردم دیدم یک عراقی با سیبیل کلفت! به حالت رکوع به سمت من خم شده وداره من رو نگاه میکنه (سرباز عراقی با خودش میگه یک نفر تو این شب تاریک با دست قطع شده وسط این بیابان راحت گرفته خوابیده وسط بحبوحه جنگ ایران و عراق) خلاصه تا دیدم اینجوریه یک سیلی محکم به گوش سرباز عراقی زدم و برق ازش پرید و پا به فرار گذاشت و رفت طرف عراق و من هم به تیم خودمون پیوستم... 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 به حضرت عزرائیل! ✍️ راوی: برادر سیدهاشم 📍محفل شهید حکمت پور در دانشگاه ، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ 🖌 در اردوگاه حمیدیه ساختمان سمت راست که مربوط به بچه های اطلاعات عملیات بود یک جلسه برگزار شده بود که یک روحانی هم در اون جمع حضور داشت و حدیثی را با این مضمون نقل میکرد که :(وقتی در یک جمع یکدفعگی یک سکوتی حاکم می شود نشانگر عبور حضرت عزرائیل از اون جمع هستش که در اصل اون هیبت حضرت عزارئیل باعث میشه تا اون سکوت حاصل شود و وقتی به اینجای حدیث که رسید همه ساکت شدند و حمید هم شوخ طبعیش گل کرد و وسط جمع پاش رو دراز کرد و گفت:"من حضرت عزرائیل رو پا لنگی انداختم"که عامل خنده جمع حاضرشد! 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 و بود ✍️ راوی: برادر سیدهاشم 📍محفل شهید حکمت پور در دانشگاه ، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ 🖌 بحث شستن لباس که پیش میومد اجازه نمیداد که کسی کمکش کنه و لباساش رو بشوره اگر کسی این کار رو میکرد و میخاست خدمتی بکنه،سد راهش میشد و نمیگذاشت انجام دهند و یک جاهایی دست طرف رو گاز میگرفت که دیگه کلا منصرف میشد یا بحث لباس پوشیدن که میشد در لباس بسیجی اکثرا کسی یقه بند رو نمی بست ولی حمید همیشه میبست و منظم بودش و یا در منطقه شلمچه بعلت گرمای شدید تعریق بالا میرفت وحمید برای خودش یک سرم مانندی درست کرده بود و میگفت :ما باید بدنمون را سالم نگهداریم تا درعملیتها بتونیم وظایفمون رو بخوبی انجام بدیم و یا پتوهایی که استفاده میکرد همیشه تا میکرد و مرتب بودش.. 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 با و رفتار میکرد ✍️ راوی: برادر سیدهاشم 📍محفل شهید حکمت پور در دانشگاه ، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ 🖌 یک عملیاتی در مهران انجام شد بنام چند بغداد و حمید در اون عملیات مسئول محور اطلاعات بود و من(راوی) و حسن خلعتی هم بعنوان کمکی در اون گردان بودیم.در شیاری که در جلوی بچه ها حرکت میکردیم و بچه ها پشت سرمون حرکت میکردن ودر حالیکه نزدیک خط دشمن شده بودیم به یک تپه رسیدیم که دورش زدیم و از پشت دشمن سر درآوردیم و باتوجه به اینکه در جلوی بچه ها حرکت میکردم متوجه شدم از بالای تپه مقابل یک عده ای دارند میان پایین که همه شون حمایل و کلاه آهنی دارند و آهسته با هم صحبت میکنند و به کوب(تند وسریع) دارند میان پایین و به حساب خودم فکر کردم اینها عراقی اند و آمدند که با ما مقابله کنند و من هم آرپی جی زن رو صدا زدم که آماده بشه که حمید از پشت سر گفت:صبر کن که چند دقیقه بعدش از داخل ستونی که از تپه میومد پایین صدای فارسی آمد که انگار از بچه های عملیات شناسایی بودن که رفته بودن منطقه رو دور بزنند وسیمهای مخابراتی رو قطع کنند و(حمید) باعث شد ما در اون لحظه شلیک نکنیم و از خیلی مشکلات احتمالی ما رو دور کرد... 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 بانی تشکیل جلسه میثاق با شهیدان بود ✍️ راوی: برادر سیدهاشم 📍محفل شهید حکمت پور در دانشگاه ، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ 🖌 حمید یکی از موثرترین افراد درتشکیل جلسه میثاق با شهداء بود.از سال63 به بعد هرکس مجروح میشد و میامد مشهد میرفتیم عیادتش،بعد قرار شد یکشنبه شبها که جلسه قرآن داشتیم و حدود10سال بطول انجامید وبعدش شد دعای ندبه صبح جمعه که در تشکیل جلسه یکشنبه حمید خیلی تلاش میکرد که این جلسه شکل بگیره وبچه ها حضور پیدا کنند و تمام برکاتی که ازین جلسه داریم مدیون شهید حکمت پور هستیم 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 شکارچی خوان ها بود ✍️ راوی: برادر جواد 📍محفل شهید حکمت پور در دانشگاه ، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ 🖌 یکی ازکارهایی که حمید آقا میکرد این بود که دوربین مادون قرمز بر میداشت و دنبال نماز شب خونها میگشت و به قول خود شهید:میرم وای میسم ببینم اینا چقدر الهی عر عر میکنن!!! و خوب در این دنبال کردن ها هم یک چیز هایی دیده بود.یکسری تعریف میکرد ساعت4 یا ساعت5 بود ویکی از بچه ها رو دنبال کردم و دیدم ایشون اومد بیرون و دیدم طناب برداشت و رفت یک مقدار فاصله گرفت وگویا درختی بوده اونجا و رفت طناب رو بست به دور گردنش و یک سر طناب هم بست به دور درخت و شروع کرد به راز و نیاز ومناجات و حمید آقا هم بصورت نامحسوس بهش نزدیک شده بود و گفتش:"خدایا میخام ببینم اگر مورد قبولت هستم این طناب از دور گردنم بازبشه یا از دور درخت یا از دور گردنم باز بشه"حمید گفت یک مدت که گذشت دیدم طناب باز شد. 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 یک رزمنده بی منت ✍️ راوی: برادر جواد 📍محفل شهید حکمت پور در دانشگاه ، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ 🖌 در موقعیت آموزشی(کنار رود کارون)هوا خیلی گرم بود وما زیر چادر بغل رودخانه چادر زده بودیم وظهر هوا بسیار گرم بود و ما داشتیم نماز ظهر و عصر رو به جماعت میخوندیم من متوجه نشدم که حمید کنارم بود یکدفعه از وسط صف نماز زد از لای نی ها رفت بسمت رودخانه و من اصلا نفهمیدم چی بود وچی شد و بعد که نماز تمام شد چند نفری دویدیم سمت رودخانه چون سر وصدا شد رفتیم دیدیم که یکی از بچه ها از آب اومده بیرون و هی سرو صدا میکنه و ما متوجه نشدیم و حمید هم ندیدیم و این بنده خدا رو از آب کشیدیم بیرون و حمید هم از زیر پای ایشون اومد بیرون و فهمیدیم که داشته غرق میشده و آب داشته میبردش و سر وصدا میکرده وکمک میخواسته که متوجه نشده بودیم وحمید متوجه شده بوده و حین نماز در حالت قیام میزنه بیرون و میره داخل رودخانه و این طرف رو نجات بده و بنده خدا روی شانه های حمید ایستاده بوده و نزدیک بوده حمید رو غرق کنه ولی حمید(بخاطر ایمان قوی و راسخش) از آب که اومده بیرون هیچی به طرف نگفته بود... 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
‏✅ | | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 هندوانه ✍️راوی: برادر جواد 🖌 سال62کارامون رو کردیم از پل فلزی رفتیم سمت آبادان از جاده دهلران رفتیم اونجا در حالیکه منطقه خیلی نا آشنا بود و در هتل بین الملی آبادان مستقر شدیم و بعد از مدتی در سال63 دوباره برگشتیم پل فلزی و جلوی سوله ای که زده بودند و باغچه ای که در جلوی سوله بود متوجه شدیم هندوانه هایی که سال قبلش خورده بودیم و دانه هایش را در آنجا ریخته بودیم دوباره سبز شده و چندتا هندوانه تو ابعاد مختلف داده بود ما رفته بودیم تو لاک این هندوانه که چه جوری بخوریمشون؟چون تعدادمون با تعداد هندوانه ها همخونی نداشت!قرار شد یک روز که بچه ها نهار خوردند وخوابیدند همون هنداونه بزرگ رو بکنیم و بیاریم کنار رودخانه کنجان بخوریم،نهار رو خوردیم و حمید آقا و حاجی خلخالی و یکی ازبچه های نگهبان اونجا که با ما خیلی قاطی شده بود(صمیمی شده بود) ودر مجموع5نفر بودیم گفتم مجید خلخالی تو هندوانه رو میکنی و میای لبه کال که رود فرعی بودش وای میسی و هندوانه میندازی و من میگیرم چون حمید نمیتونه بگیره گفت باشه هندوانه رو کند و اومد لب رودخانه و از اون بالا پرت کرد پایین من چاقو دستم بود وبرای همین چاقو رو از دسته گذاشتم داخل دهانم که بتونم قشنگ هندوانه رو بگیرم هندوانه رو تا پرت کرد چون سنگین بود گرفتم و خورد به صورتم و چون تو دهانم چاقو بود سر چاقو رفت تو شستم و ته چاقو خورد به سقف دهانم ! خدا خیلی رحم کرد اومدم پایین و بچه ها پرسیدن چیشده؟گفتم هیچی!حالا هی انگشت شصتم درد میکرد!بالاخره نشستیم هندوانه رو به قاچ کردن چشمتون روز بد نبینه تا هندوانه رو قاچ کردیم تا دلت بخواد این هندوانه سفید بود چون اونجایی که هندوانه رشد کرده بود اکثر اوقات سایه بودش و حدود ساعت یازده تا دوظهر بهش آفتاب میخوردش ولی ما نشستیم هندوانه رو خوردیم رنگ نداشت ولی یکم شیرین بودش خوردیم و تموم شد ودستا مون رو شستیم و آمدیم که بیایم بالا حمید خواست که بیاد بالا اغلب اوقات(چون دست چپ نداشت) یکطرفه میومد بالا و بسمت چپ آمد بالا و این قلوه سنگها از زیر پاش در رفت و با دنده هاش خورد روی قلوه سنگهای کف رودخانه بلند شد و گفتم چی شد؟گفت هیچی فهمیدم درد میکنه دیگه رفتیم بالا و نشستیم و حمید گفت جواد خیلی درد میکنه و دنبال شیشه میگشت تا شیشه رو باد کنه تا این دنده برگرده سرجاش و و دیگه اون شب درد کشید تا فردا رفتیم دکتر و اومد گفت جواد دو تا از دنده هام شکسته و اینم خاطره هندونه خوری ما بود که خواستیم تنها خوری کنیم ها!!! 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
‏✅ | | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 دینت رو برای دنیای دیگران نفروش! ✍️راوی: برادر محمد 🖌 عید سال 63 اومده بودیم مشهد و حال خوشی نداشتیم و خیلی وقتها رو با حمید آقا گذروندیم و حدود 40سال ازین حرف حمید آقا میگذره و این حرفشون هنوز آویزه گوشم هستش ... یک روز رفته بودیم کوه بهمراه جواد شادکام که اتفاقا اون روز هم روزه داشت و اون زمان واکمن تازه اومده بود تو بازار و ما هم یکی خریده بودیم و با خودمون برده بودیم کوه و یک آهنگ از هایده گذاشته بودیم و هدفون رو داخل گوشمون گذاشته بودیم و یکدفعگی حمید آمد و گفت:محمد داری چیکار میکنی؟گفتم :هیچی هیچی دارم صدا گوش میکنم از رو گوشم هدفون رو کشید و حدود چهل ثانیه ای گوش کرد و به من گفت تو داری موسیقی گوش میکنی؟(آن زمان گوش کردن موسیقی قبح داشت)گفتم از صداش خوشم میاد حمید و گاها گوش میدم گفتش: تو این همه زحمت کشیدی و پنج شش ماه جبهه بودی و تو داری اینو گوش میدی تمام اجرت میره منم در جواب گفتم اگرمیخاد اجرم با این کار بره بذار بره عیب نداره...نشست کنارم و بهم گفت:محمد از من یک چیز رو آویزه گوشت کن اگر گناه میکنی یک گناه با لذت بکن(داشت بهم طعنه میزد ومنظورش این بود که اصلا گناه نکن)موسیقی گوش کردن که چیزی نیست یک گناه الکیه یک گناه با لذت بکن که اگر یه زمانی تو این دنیا چه تو اون دنیا خفت شدی بگی حضش(لذتش) رو بردم و جورش هم پس میدم اینقدر باید ارزشمند باشه گناه تا تو بری گناه کنی.نصیحت دوم(غیر ازین فضای گوش کردن موسیقی هستش)از من بعنوان یک برادر گوش کن: دینت رو بخاطر دنیای دیگران نفروش اگر فروختی بخاطر دنیای خودت بفروش(هر دو جملش ایهام داشت یعنی اصلا دین فروشی نکن)این جمله رو من اون موقع نفهمیدم و بهم گفت به ادامه آهنگت گوش کن و حالش رو ببر و تو اون زمان فکرش خیلی باز بود این جمله ی حمید بعدها وقتی که من رفتم دانشگاه و همه اینها رفته بودند و هیچکی نمونده بود برای من اینقدر کاربردی شد که هر جا هر حرکتی میخواستم بزنم این جمله برام زنگ میزد و مراقب بودم ومن خیلی گناه کردم ولی سعی کردم تو راسته کارم حق مردم نباشه دینمون رو الکی نفروشیم(شایدم فروختیم و خبر نداریم) ولی واقعا این جمله من رو از خیلی کارها وا داشته مثل عبارت معروف "همانا نماز از منکرها جلوگیری میکنه"این جمله هم من رو از خیلی منکرها باز داشته است... 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
‏✅ | | 📌 سختی جهنم ✍️راوی: برادر حسین روحانی 🖌اگر اشتباه نکنم این تصاویر مربوط به بخشی از آموزش اطلاعات عملیات است در سال 1366. در این دوره آموزشی که به دوره شهید گریوانی معروف بود. عبداله ارشاد مسئول آموزش دوره بود و شهید حکمت پور هم معاون و کمک ایشان در این دوره بودند. در این دوره آموزشی حدوداً یک ماهه که از سوی اطلاعات عملیات لشکر پنج نصر برگزار می شد بخشی از نیروهای لشکر 21 امام رضا ع هم حضور داشتند. روزهای اولیه آموزش که طی شد یک روز برادر عبدالله ارشاد همه را به خط کردند و گفتند این هفته، هفته پابرهنه ها و گدا گشنه هاست. اول تعجب کردیم. بعد که توضیح دادند فهمیدیم منظورشان این است که هیچ کس حق ندارد بجز در موقع استفاده از دستشویی، کفش در پا داشته باشد (برای همین هم در عکس همه پابرهنه هستند) و یک وعده غذایی مهم که آنموقع ناهار بود هم حذف شده است. در طول این یک هفته کارهای متعددی انجام شد. از جمله این که به یک گروه گفتند یک گودال بزرگ حفر کنید. ما با خودمان فکر می کردیم احتمالا یک مبحث آموزشی مد نظر برادر ارشاد هست که نیاز به گودال دارد. کم کم گروه دیگری را به کار گرفتند که هیزم جمع کنید و اینها را در گودال قرار دهید. یک روز همه را به خط کردند و نزدیک گودال شدیم و هیزم ها را آتش زدند. دعب برادر عبدالله این بود که بچه ها از نزدیک سختی آتش را درک کنند و بصورت عینی همه را از اعمالی که منجر به سقوط در آتش می شود پرهیز دهند. صحبت های ایشان و روحانی کاروان جناب آقای نصیری که در عکس دیده می شوند و بعد هم دعا و مناجات و تضرع رزمندگان بخشی از این برنامه برادر عبدالله بود. انصافا سوزش گرمای این دنیا که قابل قیاس با آن دنیا نیست ذهن انسان را به فکر فرو می برد و به وقت خودش بازدارنده بود. در هر صورت خودسازی بخشی از فرهنگ جبهه بود که در فضای معنوی واحدهای تخصصی بیشتر دیده می شد. در هر صورت همانطور که شهدا فرمودند برای عبور از سیم خاردار دشمن باید اول از سیم خاردار نفس رد شد. 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .