فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ #فیلم | #خاطره | #متن
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 بانی تشکیل جلسه #هیئت میثاق با شهیدان بود
✍️ راوی: برادر سیدهاشم #میربمانی
📍محفل #بزرگداشت شهید حکمت پور در دانشگاه #فردوسی، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱
🖌 حمید یکی از موثرترین افراد درتشکیل جلسه میثاق با شهداء بود.از سال63 به بعد هرکس مجروح میشد و میامد مشهد میرفتیم عیادتش،بعد قرار شد یکشنبه شبها که جلسه قرآن داشتیم و حدود10سال بطول انجامید وبعدش شد دعای ندبه صبح جمعه که در تشکیل جلسه یکشنبه حمید خیلی تلاش میکرد که این جلسه شکل بگیره وبچه ها حضور پیدا کنند و تمام برکاتی که ازین جلسه داریم مدیون شهید حکمت پور هستیم
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ #فیلم | #خاطره
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 #جبهه را انتخاب کرده بود
✍️ راوی: برادر جواد #داداشی
📍محفل #بزرگداشت شهید حکمت پور در دانشگاه #فردوسی، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ #فیلم | #خاطره
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 شدیدا #حضرت_زهرا یی بود
✍️ راوی: برادر جواد #داداشی
📍محفل #بزرگداشت شهید حکمت پور در دانشگاه #فردوسی، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ #فیلم | #خاطره | #متن
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 شکارچی #نمازشب خوان ها بود
✍️ راوی: برادر جواد #داداشی
📍محفل #بزرگداشت شهید حکمت پور در دانشگاه #فردوسی، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱
🖌 یکی ازکارهایی که حمید آقا میکرد این بود که دوربین مادون قرمز بر میداشت و دنبال نماز شب خونها میگشت و به قول خود شهید:میرم وای میسم ببینم اینا چقدر الهی عر عر میکنن!!! و خوب در این دنبال کردن ها هم یک چیز هایی دیده بود.یکسری تعریف میکرد ساعت4 یا ساعت5 بود ویکی از بچه ها رو دنبال کردم و دیدم ایشون اومد بیرون و دیدم طناب برداشت و رفت یک مقدار فاصله گرفت وگویا درختی بوده اونجا و رفت طناب رو بست به دور گردنش و یک سر طناب هم بست به دور درخت و شروع کرد به راز و نیاز ومناجات و حمید آقا هم بصورت نامحسوس بهش نزدیک شده بود و گفتش:"خدایا میخام ببینم اگر مورد قبولت هستم این طناب از دور گردنم بازبشه یا از دور درخت یا از دور گردنم باز بشه"حمید گفت یک مدت که گذشت دیدم طناب باز شد.
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ #فیلم | #خاطره
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 با وجود #جانبازی هیچ ضعفی نشان نمی داد
✍️ راوی: برادر جواد #داداشی
📍محفل #بزرگداشت شهید حکمت پور در دانشگاه #فردوسی، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ #فیلم | #خاطره | #متن
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 #نجات یک رزمنده بی منت
✍️ راوی: برادر جواد #داداشی
📍محفل #بزرگداشت شهید حکمت پور در دانشگاه #فردوسی، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱
🖌 در موقعیت آموزشی(کنار رود کارون)هوا خیلی گرم بود وما زیر چادر بغل رودخانه چادر زده بودیم وظهر هوا بسیار گرم بود و ما داشتیم نماز ظهر و عصر رو به جماعت میخوندیم من متوجه نشدم که حمید کنارم بود یکدفعه از وسط صف نماز زد از لای نی ها رفت بسمت رودخانه و من اصلا نفهمیدم چی بود وچی شد و بعد که نماز تمام شد چند نفری دویدیم سمت رودخانه چون سر وصدا شد رفتیم دیدیم که یکی از بچه ها از آب اومده بیرون و هی سرو صدا میکنه و ما متوجه نشدیم و حمید هم ندیدیم و این بنده خدا رو از آب کشیدیم بیرون و حمید هم از زیر پای ایشون اومد بیرون و فهمیدیم که داشته غرق میشده و آب داشته میبردش و سر وصدا میکرده وکمک میخواسته که متوجه نشده بودیم وحمید متوجه شده بوده و حین نماز در حالت قیام میزنه بیرون و میره داخل رودخانه و این طرف رو نجات بده و بنده خدا روی شانه های حمید ایستاده بوده و نزدیک بوده حمید رو غرق کنه ولی حمید(بخاطر ایمان قوی و راسخش) از آب که اومده بیرون هیچی به طرف نگفته بود...
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ #فیلم | #خاطره
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 #منیت نداشت
✍️ راوی: برادر جواد #داداشی
📍محفل #بزرگداشت شهید حکمت پور در دانشگاه #فردوسی، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ #فیلم | #خاطره
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 بعد شهادت هم حواسش به ما هست
✍️ راوی: برادر جواد #داداشی
📍محفل #بزرگداشت شهید حکمت پور در دانشگاه #فردوسی، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ #صوت | #خاطره
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 روایت لحظات #شهادت
✍️ راوی: برادر حمید #کاشانی
📍محفل #بزرگداشت شهید حکمت پور در دانشگاه #فردوسی، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ #خاطره | #صوت
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 عملیات کربلای یک
✍️راوی: برادر #ایزدی
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
✅ #خاطره | #صوت | #متن
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 هندوانه
✍️راوی: برادر جواد #غربادیان
🖌 سال62کارامون رو کردیم از پل فلزی رفتیم سمت آبادان از جاده دهلران رفتیم اونجا در حالیکه منطقه خیلی نا آشنا بود و در هتل بین الملی آبادان مستقر شدیم و بعد از مدتی در سال63 دوباره برگشتیم پل فلزی و جلوی سوله ای که زده بودند و باغچه ای که در جلوی سوله بود متوجه شدیم هندوانه هایی که سال قبلش خورده بودیم و دانه هایش را در آنجا ریخته بودیم دوباره سبز شده و چندتا هندوانه تو ابعاد مختلف داده بود ما رفته بودیم تو لاک این هندوانه که چه جوری بخوریمشون؟چون تعدادمون با تعداد هندوانه ها همخونی نداشت!قرار شد یک روز که بچه ها نهار خوردند وخوابیدند همون هنداونه بزرگ رو بکنیم و بیاریم کنار رودخانه کنجان بخوریم،نهار رو خوردیم و حمید آقا و حاجی خلخالی و یکی ازبچه های نگهبان اونجا که با ما خیلی قاطی شده بود(صمیمی شده بود) ودر مجموع5نفر بودیم گفتم مجید خلخالی تو هندوانه رو میکنی و میای لبه کال که رود فرعی بودش وای میسی و هندوانه میندازی و من میگیرم چون حمید نمیتونه بگیره گفت باشه هندوانه رو کند و اومد لب رودخانه و از اون بالا پرت کرد پایین من چاقو دستم بود وبرای همین چاقو رو از دسته گذاشتم داخل دهانم که بتونم قشنگ هندوانه رو بگیرم هندوانه رو تا پرت کرد چون سنگین بود گرفتم و خورد به صورتم و چون تو دهانم چاقو بود سر چاقو رفت تو شستم و ته چاقو خورد به سقف دهانم ! خدا خیلی رحم کرد اومدم پایین و بچه ها پرسیدن چیشده؟گفتم هیچی!حالا هی انگشت شصتم درد میکرد!بالاخره نشستیم هندوانه رو به قاچ کردن چشمتون روز بد نبینه تا هندوانه رو قاچ کردیم تا دلت بخواد این هندوانه سفید بود چون اونجایی که هندوانه رشد کرده بود اکثر اوقات سایه بودش و حدود ساعت یازده تا دوظهر بهش آفتاب میخوردش ولی ما نشستیم هندوانه رو خوردیم رنگ نداشت ولی یکم شیرین بودش خوردیم و تموم شد ودستا مون رو شستیم و آمدیم که بیایم بالا حمید خواست که بیاد بالا اغلب اوقات(چون دست چپ نداشت) یکطرفه میومد بالا و بسمت چپ آمد بالا و این قلوه سنگها از زیر پاش در رفت و با دنده هاش خورد روی قلوه سنگهای کف رودخانه بلند شد و گفتم چی شد؟گفت هیچی فهمیدم درد میکنه دیگه رفتیم بالا و نشستیم و حمید گفت جواد خیلی درد میکنه و دنبال شیشه میگشت تا شیشه رو باد کنه تا این دنده برگرده سرجاش و و دیگه اون شب درد کشید تا فردا رفتیم دکتر و اومد گفت جواد دو تا از دنده هام شکسته و اینم خاطره هندونه خوری ما بود که خواستیم تنها خوری کنیم ها!!!
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.