eitaa logo
شهید حمید حکمت پور
48 دنبال‌کننده
19 عکس
22 ویدیو
0 فایل
سایت: 🔺http://hekmatpour.um.ac.ir کانال شهید عزیز در ایتا: ♦️eitaa.com/hekmatpour کانال شهید عزیز در سروش: 🔻splus.ir/hekmatpour ارتباط: 💠 @mahdieyar .
مشاهده در ایتا
دانلود
PTT-20220528-WA0001.opus
زمان: حجم: 1.11M
| 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 مجروح شدن و هوای بچه ها رو داشتن ✍️راوی: برادر جواد 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
PTT-20220529-WA0037.opus
زمان: حجم: 253.3K
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 استخر ✍️راوی: برادر جواد 🖌ما میرفتیم استخرسرپوشیده شهید هاشمی نژاد مشهد حمید دست راستش خیلی قوی بود و منم گوشه و کنار اذیتش میکردم و حمید محکم بادستش میزد روی شانه و انتهای سرمان و من میگفتم نزن میریم توی آب اذیتت میکنم ها... و گفتش:اگرتونسی اذیت کن و دوباره میگفتم حمید اذیتت میکنم ها و رفتیم استخر و حمید طول استخر رو یکدست شنا کرد و آمد کنار آب و من پریدم تو آب وکشیدمش پایین ورفت پایین و آمد بالا ونفس کشید و دوباره دادمش پایین وسه چهار مرتبه این کار رو کردم ودفعه اخر که امد بالا بی حال شده بود و دستش رو گرفتم وآمد کنار استخر و بهم گفت:(عجب ... فقط دم نداری!!!!) واین شوخی ها ناشی از اقتضائات دوره جوانی ما بوده است. 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
PTT-20220529-WA0036.opus
زمان: حجم: 147.9K
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 نماز شب ✍️راوی: برادر جواد 🖌هتل بین المللی بودیم سال 62 آبادان بچه هایی که نماز شب میخوندن تقریبا اتاق داشتن و طبقه اول بودیم و بچه هایی که میخواستن بقیه نفهمند میومدند داخل محوطه و اون هتل سوراخ سنبه زیاد داشت وبعضی از بچه ها میرفتن تو مرغداری هتل و نماز شبشون رو برگزار میکردن وحمید هم رو حساب اینکه خیلی کنکاشت میکرد میرفتت اون افرادی که نماز شب میخوندن رو پیدا میکرد ویکی پس کلشون میزد و میگفت ما هم دعا کنید. 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
PTT-20220529-WA0035.opus
زمان: حجم: 149.9K
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 روزه سکوت ✍️راوی: برادر جواد 🖌 شهید حکمت پور نمیگم اکثر اوقات ولی اوقاتی که تو خودش میرفت و بعدا متوجه شدم و مثلا بهش میگفتم از صبح چرا حرف نمیزنی؟ گفتش:از صبح که بلند شدم با خودم گفتم تا ظهر با احدی صحبت نمیکنی، گفتم برای چی؟ گفتم خودتو داری میسازی؟گفتش:نه،میخوام خودمو امتحان کنم.بعدا متوجه شدم ریگ تو دهنش میذاشته وزیر زبونش که اگر میخواست صحبت کنه نا هوا ، متوجه بشه که ریگ زیر زبونشه ونتونه صحبت کنه وهمون کار هم میکرد و تا ظهر صحبت نمیکرد واکثر اوقات این کار رو میکرد که اگر میخواست حرفی بزنه که کسی دلخور بشه یا حرفایی بزنه که ازون حالت معنویش کم کنه صحبت نمیکرد. 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
PTT-20220614-WA0009.opus
زمان: حجم: 568.5K
‏✅ | | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 هندوانه ✍️راوی: برادر جواد 🖌 متن: https://eitaa.com/hekmatpour/57 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
شهید حمید حکمت پور
‏✅ #خاطره | #صوت | #متن 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 هندوانه ✍️راوی: برادر جواد #غربادیان 🖌 متن: h
‏✅ | | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 هندوانه ✍️راوی: برادر جواد 🖌 سال62کارامون رو کردیم از پل فلزی رفتیم سمت آبادان از جاده دهلران رفتیم اونجا در حالیکه منطقه خیلی نا آشنا بود و در هتل بین الملی آبادان مستقر شدیم و بعد از مدتی در سال63 دوباره برگشتیم پل فلزی و جلوی سوله ای که زده بودند و باغچه ای که در جلوی سوله بود متوجه شدیم هندوانه هایی که سال قبلش خورده بودیم و دانه هایش را در آنجا ریخته بودیم دوباره سبز شده و چندتا هندوانه تو ابعاد مختلف داده بود ما رفته بودیم تو لاک این هندوانه که چه جوری بخوریمشون؟چون تعدادمون با تعداد هندوانه ها همخونی نداشت!قرار شد یک روز که بچه ها نهار خوردند وخوابیدند همون هنداونه بزرگ رو بکنیم و بیاریم کنار رودخانه کنجان بخوریم،نهار رو خوردیم و حمید آقا و حاجی خلخالی و یکی ازبچه های نگهبان اونجا که با ما خیلی قاطی شده بود(صمیمی شده بود) ودر مجموع5نفر بودیم گفتم مجید خلخالی تو هندوانه رو میکنی و میای لبه کال که رود فرعی بودش وای میسی و هندوانه میندازی و من میگیرم چون حمید نمیتونه بگیره گفت باشه هندوانه رو کند و اومد لب رودخانه و از اون بالا پرت کرد پایین من چاقو دستم بود وبرای همین چاقو رو از دسته گذاشتم داخل دهانم که بتونم قشنگ هندوانه رو بگیرم هندوانه رو تا پرت کرد چون سنگین بود گرفتم و خورد به صورتم و چون تو دهانم چاقو بود سر چاقو رفت تو شستم و ته چاقو خورد به سقف دهانم ! خدا خیلی رحم کرد اومدم پایین و بچه ها پرسیدن چیشده؟گفتم هیچی!حالا هی انگشت شصتم درد میکرد!بالاخره نشستیم هندوانه رو به قاچ کردن چشمتون روز بد نبینه تا هندوانه رو قاچ کردیم تا دلت بخواد این هندوانه سفید بود چون اونجایی که هندوانه رشد کرده بود اکثر اوقات سایه بودش و حدود ساعت یازده تا دوظهر بهش آفتاب میخوردش ولی ما نشستیم هندوانه رو خوردیم رنگ نداشت ولی یکم شیرین بودش خوردیم و تموم شد ودستا مون رو شستیم و آمدیم که بیایم بالا حمید خواست که بیاد بالا اغلب اوقات(چون دست چپ نداشت) یکطرفه میومد بالا و بسمت چپ آمد بالا و این قلوه سنگها از زیر پاش در رفت و با دنده هاش خورد روی قلوه سنگهای کف رودخانه بلند شد و گفتم چی شد؟گفت هیچی فهمیدم درد میکنه دیگه رفتیم بالا و نشستیم و حمید گفت جواد خیلی درد میکنه و دنبال شیشه میگشت تا شیشه رو باد کنه تا این دنده برگرده سرجاش و و دیگه اون شب درد کشید تا فردا رفتیم دکتر و اومد گفت جواد دو تا از دنده هام شکسته و اینم خاطره هندونه خوری ما بود که خواستیم تنها خوری کنیم ها!!! 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .