eitaa logo
شهید حمید حکمت پور
58 دنبال‌کننده
19 عکس
22 ویدیو
0 فایل
سایت: 🔺http://hekmatpour.um.ac.ir کانال شهید عزیز در ایتا: ♦️eitaa.com/hekmatpour کانال شهید عزیز در سروش: 🔻splus.ir/hekmatpour ارتباط: 💠 @mahdieyar .
مشاهده در ایتا
دانلود
| | | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 نجات یک رزمنده ✍️راوی: برادر جواد 🖌 در موقعیت آموزشی(کنار رود کارون)هوا خیلی گرم بود وما زیر چادر بغل رودخانه چادر زده بودیم وظهر هوا بسیار گرم بود و ما داشتیم نماز ظهر و عصر رو به جماعت میخوندیم من متوجه نشدم که حمید کنارم بود یکدفعه از وسط صف نماز زد از لای نی ها رفت بسمت رودخانه و من اصلا نفهمیدم چی بود وچی شد و بعد که نماز تمام شد چند نفری دویدیم سمت رودخانه چون سر وصدا شد رفتیم دیدیم که یکی از بچه ها از آب اومده بیرون و هی سرو صدا میکنه و ما متوجه نشدیم و حمید هم ندیدیم و این بنده خدا رو از آب کشیدیم بیرون و حمید هم از زیر پای ایشون اومد بیرون و فهمیدیم که داشته غرق میشده و آب داشته میبردش و سر وصدا میکرده وکمک میخواسته که متوجه نشده بودیم وحمید متوجه شده بوده و حین نماز در حالت قیام میزنه بیرون و میره داخل رودخانه و این طرف رو نجات بده و بنده خدا روی شانه های حمید ایستاده بوده و نزدیک بوده حمید رو غرق کنه ولی حمید(بخاطر ایمان قوی و راسخش) از آب که اومده بیرون هیچی به طرف نگفته بود... 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 نجات یک رزمنده ✍️راوی: برادر جواد 🖌 در موقعیت آموزشی(کنار رود کارون)هوا خیلی گرم بود وما زیر چادر بغل رودخانه چادر زده بودیم وظهر هوا بسیار گرم بود و ما داشتیم نماز ظهر و عصر رو به جماعت میخوندیم من متوجه نشدم که حمید کنارم بود یکدفعه از وسط صف نماز زد از لای نی ها رفت بسمت رودخانه و من اصلا نفهمیدم چی بود وچی شد و بعد که نماز تمام شد چند نفری دویدیم سمت رودخانه چون سر وصدا شد رفتیم دیدیم که یکی از بچه ها از آب اومده بیرون و هی سرو صدا میکنه و ما متوجه نشدیم و حمید هم ندیدیم و این بنده خدا رو از آب کشیدیم بیرون و حمید هم از زیر پای ایشون اومد بیرون و فهمیدیم که داشته غرق میشده و آب داشته میبردش و سر وصدا میکرده وکمک میخواسته که متوجه نشده بودیم وحمید متوجه شده بوده و حین نماز در حالت قیام میزنه بیرون و میره داخل رودخانه و این طرف رو نجات بده و بنده خدا روی شانه های حمید ایستاده بوده و نزدیک بوده حمید رو غرق کنه ولی حمید(بخاطر ایمان قوی و راسخش) از آب که اومده بیرون هیچی به طرف نگفته بود... 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
| | | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌روایت یک ✍️راوی: برادر محمدصادق تقی راد آن روز بچه ها تمرین غواصی داشتند، من هم مثل همیشه در کنار بچه ها به غواصی مشغول بودم‌. موقعیت آموزشی شهید مسعود توکلی رودخانه کارون نزدیک ۲۰ کیلومتری آبادان محل تمرینات بچه‌های اطلاعات عملیات لشکر ۵ نصر بود. رودخانه کارون شباهت هایی با رودخانه اروند داشت، از نظر جزر و مد و از نظر سرعت آب و غیره، واسه همین این رودخانه، اگر قرار باشه روزی غواصان لشکر به اروند بزنند تا خط پدافندی دشمن را در کنار رودخانه اروند منهدم نمایند تمرین در رودخانه کارون بهترین انتخاب بود. معنویت، شجاعت ، غیرت و توان بسیار گذاشتن بچه ها حقیر را از شکار صحنه ها غافل نکرد بازسازی صحنه های شناسایی محورها که شما در این عکس ملاحظه می کنید اگرچه بازسازی شده است اما زنده و گویای حقیقت ماموریت بچه های اطلاعات است . به خوبی در سیمای آنان می توان این حقایق را جستجو کرد دلاور مردان غواص حاضر درعکس حمید حکمت پور داوود آرمین جواد داداشی و مجید زالفقاری. حمید نیز مثل همیشه جدی، قاطع و حاضر در همه صحنه ها از جمله شناسایی محور عملیاتی کربلای ۴ شلمچه میباشد یادش گرامی و راهش پر رهرو باد. 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
| 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور ✍ اثر: برادر عباس 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
✅ محفل ذکر خاطره و یاد شهید حمید به همراه قرائت دعای ندبه روز جمعه ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ در مسجد امام رضا علیه السلام دانشگاه فردوسی مشهد برگزار می گردد. در این مراسم که به منظور بزرگداشت شهید حمید حکمت پور از شهدای و دفاع مقدس دانشگاه فردوسی توسط مدیریت حراست برگزار می گردد، ضمن حضور خانواده، دوستان و همرزمان، یاد شهید عزیز را با ذکر خاطره گرامی خواهند داشت. لازم به ذکر است که این مراسم توسط مدیریت حراست دانشگاه با مشارکت مدیریت فرهنگی دانشگاه، هیئت میثاق با شهیدان، هیئت دانشجویی سیدالشهداء (علیه السلام)، کانون میثاق با افلاکیان و کانون مهندویت، از ساعت ۶ صبح با قرائت دعای ندبه آغاز و پس از آن محفل ذکر خاطره و یاد شهید با حضور همرزمان و دوستان شهید برگزار می گردد. 🔰 جهت آشنایی با شهید حمید حکمت پور می توانید به صفحه ویژه شهید به آدرس hekmatpour.um.ac.ir مراجعه نمایید. 📌 https://herasat.um.ac.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=620
| 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 لشکر یک ملت بود ✍راوی: برادر محمد جو بسم الله الرحمن الرحیم رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ این جمله را در مورد شهید بهشتی از امام رحمت الله شنیده ایم و در خاطر داریم که می فرمایند : بهشتی یک ملت بود برای ملت ما من هنگام شهادت حمید در واحد اطلاعات لشگر نبودم و بقول معروف دورا دور بچه های اطلاعات را می شناختم . لاکن روزی که حمید شهید شد خبر شهادت او در فضای نیروهای لشگر نصر که آن روزها در منطقه بودند بسان بمبی پیچید که حمید حکمت پور هم شهید شد. نمی دانم چرا؟ اما شهرت حمید فراتر از واحد بود و با اینکه او جانباز و از ناحیه دست قطع عضو بود و علی القاعده بدلیل این محدودیت نباید عنصر کامل و موثری در میدان جنگ باشد لاکن شجاعت ، شهامت ، صلابت و استحکام شخصیت او ، وی را به عنصر فوق العاده اثر گذار در میدان جنگ مبدل کرده بود که شهادت او اینقدر برای رزمندگان واحدهای مختلف لشگر نصر گران آمد . به عبارتی احساس می شد او برای لشگر نصر یک قشون رزمنده شجاع بود.یا به عبارتی برای لشگر یک ملت بود. شرح خاطرات حضورش در میدان جنگ از اولین حضور تا مجروحیت و قطع دست و تا شهادت منظومه پر افتخاری از زحمت و تلاش اثر گذار را بنمایش می گذارد. اگر دوستانی که در دو عملیات پر ماجرای کربلای چهار و پنج با حمید بودند از آن روزها بگویند مطالب مهمی را راجع به ایشان خواهیم شنید . آنچه من در مورد ایشان از روزهای نخست عملیات کربلای پنج شنیدم سپردن مسئولیت بسیار سنگین جمع آوری ابدان مطهر شهیدان کربلای چهار توسط سردار موسوی به وی بوده است. که این نشان از هوشمندی سردار موسوی و نیز کارآمدی بالای شهید حکمت پور دارد.و لذا دلیل عمده آنکه رزمندگان لشگر نصر تقریبا تمام شهدای کربلای چهار را باز گرداندن همین تدبیر هوشمندانه و سپردن این کار سخت بفردی چون حمید بوده است. خداوند روحش را با شهدای کربلا محشور فرماید و او و دیگر رفقای شهید را دستگیرمان در قیامت قرار دهد. 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏✅ | | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 هندوانه ✍️راوی: برادر جواد 🖌 متن: https://eitaa.com/hekmatpour/57 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏✅ | | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 دینت رو برای دنیای دیگران نفروش! ✍️راوی: برادر محمد 🖌 متن: https://eitaa.com/hekmatpour/58 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
کاش می شد بچه ها را جمع کرد / سنگر آن روزها را گرم کرد کاش می شد بار دیگر جبهه رفت / جنگ عشقی کرد و تیری خورد و رفت… در دفاع مقدس رزمندگان اسلام با ایثارگری های خود، آیین و مرامی را بنیان نهادند که ایثار و شهادت به عنوان فرهنگی ارزشی و ارزشی فرهنگی همه جریان ها و مسائل دیگر را تحت الشعاع قرار داده.دفاع مقدس زمینه ساز فرهنگ مقدسّی شد که طریق اتّصال به ملکوت را هموار کرد. و در قرنی جدید بر آن هستم تا با زنده کردن نام و خاطره شهید حمید حکمت پور، فرهنگی ارزشی را به جامعه تزریق کنم. لذا از شما همرزمان شهید بزرگوار خواهش میکنم از ارائه خاطرات خود بنده را محروم نسازید. در مصاحبه مادر بزرگوار شهید به چند تن از همرزمانش به ویژه برادران موسوی، ماندگاری، شادکام، داداشی، میربمانی، کاشانی و محدث نام بردند. رستمیان ۰۹۹۲۱۴۹۷۰۷۶
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‏✅ | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 روایتی از محفل شهید حکمت پور در دانشگاه ، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ 🔸گزارش کامل تصویری مراسم👇: https://herasat.um.ac.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=621 🔸 کامل مراسم👇: https://herasat.um.ac.ir/media/com_allvideoshare/cat1/nodbe-1401-03-20%20-%20final.mp4 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 به دشمن ✍️ راوی: برادر سیدهاشم 📍محفل شهید حکمت پور در دانشگاه ، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ 🖌 خود حمید تعریف میکرد که در منطقه عمومی مهران بودیم ما با چند نفر عازم شدیم و در حالی که شب بود از خط خودی خارج شدیم و داریم میریم بسمت خط عراق تا مسیری که باید شناسایی بشه را شناسایی کنیم،یک مقدار که رفتیم خستگی به ما مستولی شد و اون جمع سه چهار نفرمون یکجا نشستیم واستراحت کردیم و خوابمون برد و مقداری که از خوابیدنمون گذشت و در همین اثنا گشتی های عراقی بسمت ما در حال آمدن بودند و خود (حمید) که خوابش برده بود و متوجه(آمدن گشتی های عراقی) نشده بود اما بقیه دوستان متوجه میشن و از اونجا دور میشن و پناه میگیرن و خودشون رو مخفی میکنن و حمید میگفت یک لحظه یکی بالاسرم هستش و نزدیکم هستش و وقتی چشم هام رو باز کردم دیدم یک عراقی با سیبیل کلفت! به حالت رکوع به سمت من خم شده وداره من رو نگاه میکنه (سرباز عراقی با خودش میگه یک نفر تو این شب تاریک با دست قطع شده وسط این بیابان راحت گرفته خوابیده وسط بحبوحه جنگ ایران و عراق) خلاصه تا دیدم اینجوریه یک سیلی محکم به گوش سرباز عراقی زدم و برق ازش پرید و پا به فرار گذاشت و رفت طرف عراق و من هم به تیم خودمون پیوستم... 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 به حضرت عزرائیل! ✍️ راوی: برادر سیدهاشم 📍محفل شهید حکمت پور در دانشگاه ، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ 🖌 در اردوگاه حمیدیه ساختمان سمت راست که مربوط به بچه های اطلاعات عملیات بود یک جلسه برگزار شده بود که یک روحانی هم در اون جمع حضور داشت و حدیثی را با این مضمون نقل میکرد که :(وقتی در یک جمع یکدفعگی یک سکوتی حاکم می شود نشانگر عبور حضرت عزرائیل از اون جمع هستش که در اصل اون هیبت حضرت عزارئیل باعث میشه تا اون سکوت حاصل شود و وقتی به اینجای حدیث که رسید همه ساکت شدند و حمید هم شوخ طبعیش گل کرد و وسط جمع پاش رو دراز کرد و گفت:"من حضرت عزرائیل رو پا لنگی انداختم"که عامل خنده جمع حاضرشد! 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 و بود ✍️ راوی: برادر سیدهاشم 📍محفل شهید حکمت پور در دانشگاه ، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ 🖌 بحث شستن لباس که پیش میومد اجازه نمیداد که کسی کمکش کنه و لباساش رو بشوره اگر کسی این کار رو میکرد و میخاست خدمتی بکنه،سد راهش میشد و نمیگذاشت انجام دهند و یک جاهایی دست طرف رو گاز میگرفت که دیگه کلا منصرف میشد یا بحث لباس پوشیدن که میشد در لباس بسیجی اکثرا کسی یقه بند رو نمی بست ولی حمید همیشه میبست و منظم بودش و یا در منطقه شلمچه بعلت گرمای شدید تعریق بالا میرفت وحمید برای خودش یک سرم مانندی درست کرده بود و میگفت :ما باید بدنمون را سالم نگهداریم تا درعملیتها بتونیم وظایفمون رو بخوبی انجام بدیم و یا پتوهایی که استفاده میکرد همیشه تا میکرد و مرتب بودش.. 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 با و رفتار میکرد ✍️ راوی: برادر سیدهاشم 📍محفل شهید حکمت پور در دانشگاه ، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ 🖌 یک عملیاتی در مهران انجام شد بنام چند بغداد و حمید در اون عملیات مسئول محور اطلاعات بود و من(راوی) و حسن خلعتی هم بعنوان کمکی در اون گردان بودیم.در شیاری که در جلوی بچه ها حرکت میکردیم و بچه ها پشت سرمون حرکت میکردن ودر حالیکه نزدیک خط دشمن شده بودیم به یک تپه رسیدیم که دورش زدیم و از پشت دشمن سر درآوردیم و باتوجه به اینکه در جلوی بچه ها حرکت میکردم متوجه شدم از بالای تپه مقابل یک عده ای دارند میان پایین که همه شون حمایل و کلاه آهنی دارند و آهسته با هم صحبت میکنند و به کوب(تند وسریع) دارند میان پایین و به حساب خودم فکر کردم اینها عراقی اند و آمدند که با ما مقابله کنند و من هم آرپی جی زن رو صدا زدم که آماده بشه که حمید از پشت سر گفت:صبر کن که چند دقیقه بعدش از داخل ستونی که از تپه میومد پایین صدای فارسی آمد که انگار از بچه های عملیات شناسایی بودن که رفته بودن منطقه رو دور بزنند وسیمهای مخابراتی رو قطع کنند و(حمید) باعث شد ما در اون لحظه شلیک نکنیم و از خیلی مشکلات احتمالی ما رو دور کرد... 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 بانی تشکیل جلسه میثاق با شهیدان بود ✍️ راوی: برادر سیدهاشم 📍محفل شهید حکمت پور در دانشگاه ، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ 🖌 حمید یکی از موثرترین افراد درتشکیل جلسه میثاق با شهداء بود.از سال63 به بعد هرکس مجروح میشد و میامد مشهد میرفتیم عیادتش،بعد قرار شد یکشنبه شبها که جلسه قرآن داشتیم و حدود10سال بطول انجامید وبعدش شد دعای ندبه صبح جمعه که در تشکیل جلسه یکشنبه حمید خیلی تلاش میکرد که این جلسه شکل بگیره وبچه ها حضور پیدا کنند و تمام برکاتی که ازین جلسه داریم مدیون شهید حکمت پور هستیم 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 را انتخاب کرده بود ✍️ راوی: برادر جواد 📍محفل شهید حکمت پور در دانشگاه ، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 شدیدا یی بود ✍️ راوی: برادر جواد 📍محفل شهید حکمت پور در دانشگاه ، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 شکارچی خوان ها بود ✍️ راوی: برادر جواد 📍محفل شهید حکمت پور در دانشگاه ، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ 🖌 یکی ازکارهایی که حمید آقا میکرد این بود که دوربین مادون قرمز بر میداشت و دنبال نماز شب خونها میگشت و به قول خود شهید:میرم وای میسم ببینم اینا چقدر الهی عر عر میکنن!!! و خوب در این دنبال کردن ها هم یک چیز هایی دیده بود.یکسری تعریف میکرد ساعت4 یا ساعت5 بود ویکی از بچه ها رو دنبال کردم و دیدم ایشون اومد بیرون و دیدم طناب برداشت و رفت یک مقدار فاصله گرفت وگویا درختی بوده اونجا و رفت طناب رو بست به دور گردنش و یک سر طناب هم بست به دور درخت و شروع کرد به راز و نیاز ومناجات و حمید آقا هم بصورت نامحسوس بهش نزدیک شده بود و گفتش:"خدایا میخام ببینم اگر مورد قبولت هستم این طناب از دور گردنم بازبشه یا از دور درخت یا از دور گردنم باز بشه"حمید گفت یک مدت که گذشت دیدم طناب باز شد. 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 با وجود هیچ ضعفی نشان نمی داد ✍️ راوی: برادر جواد 📍محفل شهید حکمت پور در دانشگاه ، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 یک رزمنده بی منت ✍️ راوی: برادر جواد 📍محفل شهید حکمت پور در دانشگاه ، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ 🖌 در موقعیت آموزشی(کنار رود کارون)هوا خیلی گرم بود وما زیر چادر بغل رودخانه چادر زده بودیم وظهر هوا بسیار گرم بود و ما داشتیم نماز ظهر و عصر رو به جماعت میخوندیم من متوجه نشدم که حمید کنارم بود یکدفعه از وسط صف نماز زد از لای نی ها رفت بسمت رودخانه و من اصلا نفهمیدم چی بود وچی شد و بعد که نماز تمام شد چند نفری دویدیم سمت رودخانه چون سر وصدا شد رفتیم دیدیم که یکی از بچه ها از آب اومده بیرون و هی سرو صدا میکنه و ما متوجه نشدیم و حمید هم ندیدیم و این بنده خدا رو از آب کشیدیم بیرون و حمید هم از زیر پای ایشون اومد بیرون و فهمیدیم که داشته غرق میشده و آب داشته میبردش و سر وصدا میکرده وکمک میخواسته که متوجه نشده بودیم وحمید متوجه شده بوده و حین نماز در حالت قیام میزنه بیرون و میره داخل رودخانه و این طرف رو نجات بده و بنده خدا روی شانه های حمید ایستاده بوده و نزدیک بوده حمید رو غرق کنه ولی حمید(بخاطر ایمان قوی و راسخش) از آب که اومده بیرون هیچی به طرف نگفته بود... 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 نداشت ✍️ راوی: برادر جواد 📍محفل شهید حکمت پور در دانشگاه ، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 بعد شهادت هم حواسش به ما هست ✍️ راوی: برادر جواد 📍محفل شهید حکمت پور در دانشگاه ، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 روایت لحظات ✍️ راوی: برادر حمید 📍محفل شهید حکمت پور در دانشگاه ، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏✅ | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 عملیات کربلای یک ✍️راوی: برادر 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
‏✅ | | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 هندوانه ✍️راوی: برادر جواد 🖌 سال62کارامون رو کردیم از پل فلزی رفتیم سمت آبادان از جاده دهلران رفتیم اونجا در حالیکه منطقه خیلی نا آشنا بود و در هتل بین الملی آبادان مستقر شدیم و بعد از مدتی در سال63 دوباره برگشتیم پل فلزی و جلوی سوله ای که زده بودند و باغچه ای که در جلوی سوله بود متوجه شدیم هندوانه هایی که سال قبلش خورده بودیم و دانه هایش را در آنجا ریخته بودیم دوباره سبز شده و چندتا هندوانه تو ابعاد مختلف داده بود ما رفته بودیم تو لاک این هندوانه که چه جوری بخوریمشون؟چون تعدادمون با تعداد هندوانه ها همخونی نداشت!قرار شد یک روز که بچه ها نهار خوردند وخوابیدند همون هنداونه بزرگ رو بکنیم و بیاریم کنار رودخانه کنجان بخوریم،نهار رو خوردیم و حمید آقا و حاجی خلخالی و یکی ازبچه های نگهبان اونجا که با ما خیلی قاطی شده بود(صمیمی شده بود) ودر مجموع5نفر بودیم گفتم مجید خلخالی تو هندوانه رو میکنی و میای لبه کال که رود فرعی بودش وای میسی و هندوانه میندازی و من میگیرم چون حمید نمیتونه بگیره گفت باشه هندوانه رو کند و اومد لب رودخانه و از اون بالا پرت کرد پایین من چاقو دستم بود وبرای همین چاقو رو از دسته گذاشتم داخل دهانم که بتونم قشنگ هندوانه رو بگیرم هندوانه رو تا پرت کرد چون سنگین بود گرفتم و خورد به صورتم و چون تو دهانم چاقو بود سر چاقو رفت تو شستم و ته چاقو خورد به سقف دهانم ! خدا خیلی رحم کرد اومدم پایین و بچه ها پرسیدن چیشده؟گفتم هیچی!حالا هی انگشت شصتم درد میکرد!بالاخره نشستیم هندوانه رو به قاچ کردن چشمتون روز بد نبینه تا هندوانه رو قاچ کردیم تا دلت بخواد این هندوانه سفید بود چون اونجایی که هندوانه رشد کرده بود اکثر اوقات سایه بودش و حدود ساعت یازده تا دوظهر بهش آفتاب میخوردش ولی ما نشستیم هندوانه رو خوردیم رنگ نداشت ولی یکم شیرین بودش خوردیم و تموم شد ودستا مون رو شستیم و آمدیم که بیایم بالا حمید خواست که بیاد بالا اغلب اوقات(چون دست چپ نداشت) یکطرفه میومد بالا و بسمت چپ آمد بالا و این قلوه سنگها از زیر پاش در رفت و با دنده هاش خورد روی قلوه سنگهای کف رودخانه بلند شد و گفتم چی شد؟گفت هیچی فهمیدم درد میکنه دیگه رفتیم بالا و نشستیم و حمید گفت جواد خیلی درد میکنه و دنبال شیشه میگشت تا شیشه رو باد کنه تا این دنده برگرده سرجاش و و دیگه اون شب درد کشید تا فردا رفتیم دکتر و اومد گفت جواد دو تا از دنده هام شکسته و اینم خاطره هندونه خوری ما بود که خواستیم تنها خوری کنیم ها!!! 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .