eitaa logo
شهید حمید حکمت پور
54 دنبال‌کننده
18 عکس
22 ویدیو
0 فایل
سایت: 🔺http://hekmatpour.um.ac.ir کانال شهید عزیز در ایتا: ♦️eitaa.com/hekmatpour کانال شهید عزیز در سروش: 🔻splus.ir/hekmatpour ارتباط: 💠 @mahdieyar .
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 نماز شب ✍️راوی: برادر جواد 🖌هتل بین المللی بودیم سال 62 آبادان بچه هایی که نماز شب میخوندن تقریبا اتاق داشتن و طبقه اول بودیم و بچه هایی که میخواستن بقیه نفهمند میومدند داخل محوطه و اون هتل سوراخ سنبه زیاد داشت وبعضی از بچه ها میرفتن تو مرغداری هتل و نماز شبشون رو برگزار میکردن وحمید هم رو حساب اینکه خیلی کنکاشت میکرد میرفتت اون افرادی که نماز شب میخوندن رو پیدا میکرد ویکی پس کلشون میزد و میگفت ما هم دعا کنید. 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 روزه سکوت ✍️راوی: برادر جواد 🖌 شهید حکمت پور نمیگم اکثر اوقات ولی اوقاتی که تو خودش میرفت و بعدا متوجه شدم و مثلا بهش میگفتم از صبح چرا حرف نمیزنی؟ گفتش:از صبح که بلند شدم با خودم گفتم تا ظهر با احدی صحبت نمیکنی، گفتم برای چی؟ گفتم خودتو داری میسازی؟گفتش:نه،میخوام خودمو امتحان کنم.بعدا متوجه شدم ریگ تو دهنش میذاشته وزیر زبونش که اگر میخواست صحبت کنه نا هوا ، متوجه بشه که ریگ زیر زبونشه ونتونه صحبت کنه وهمون کار هم میکرد و تا ظهر صحبت نمیکرد واکثر اوقات این کار رو میکرد که اگر میخواست حرفی بزنه که کسی دلخور بشه یا حرفایی بزنه که ازون حالت معنویش کم کنه صحبت نمیکرد. 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
| 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌عزرائیل ✍️راوی: برادر محمدصادق تقی راد توی واحد به حمید می گفتیم عزرائیل، بعضی از بچه ها از دستش فرار می کردند می دونی چرا؟ چون هر وقت یکی از بچه ها نورانیتی پیدا می کرد به تعبیر فرهنگ جبهه سو بالا می زد حمید میامد جلوی یک دستش که عاشوایی داده بود دست دیگه اش جلو صورت او می گرفت و می لرزاند بعدم می گفت: فلانی تو شهید میشی. نمی دانم چه نیرو و حکمتی در شهید حمید بود که اشاره هایش به واقعیت می پیوست. با همه شوخی هایش به حقیقت عارف بالله بود. روحش شاد. 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 مسلح کردن کلت ✍️راوی: برادر 🖌 خود شهید این خاطره رو نقل میکرد که در یکی از گشتهایی که همراه شهید داوود گریبانی رفته بود میگفت :رفتیم زیر سنگر کمین عراقی ها(چون دست چپ شهید قطع شده بود) با خودش در شناسایی کلت میاورد و در زیر سنگر کمین عراقی ها یکدفعگی به ذهنم رسید اسلحم آماده باشه که اگر اتفاقی افتاد آماده باشم،واسلحم رو گذاشتم داخل دهانم و لای دندانهایم و میخاسم مسلحش کنم وهمزمان انگشتم روی ماشه میره و شلیک میکنه و گرد وخاک بلند میشه ومازیر سنگرکمین بودیم،ظاهرا داوود(شهید گریبانی) سمت چپ شهید بوده و دراز کشیده بوده روی زمین و من باخودم فکر کردم تیر رو زدم به مغز داوود!!!همینقدر که خاک نشست برگشتم به داوود گفتم،گفت:آره گفتم:داوود زنده ای؟ گفت:آره گفتم پاشو در بریم و خلاصه از زیر سنگر عراقی ها در رفتیم... 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 شلیک تیربار با یک دست ✍️راوی: برادر 🖌 تو ایلام بودیم و یک صحبتی بود با همدیگه و ایشون(شهید حکمتی پور) یک خاطره از یک عملیات (اسم و موقعیت عملیات رو دقیق مشخص نیست)تعریف میکردن ولی شهید عنوان کردن که با تیر بار بسمت عراقی ها شلیک میکرده و بدنبال گرفتن حداکثر تلفات از عراقی ها بوده و منم از ایشون پرسیدم شما با این یک دستت چه جوری برنامه تیر بار رو انجام میدادی؟ گفت یک کمکی داشتم که نوار تیر بار رو برام آماده میکرد و با یک دستم شلیک میکردم و دوتا پاهام رو گداشته بودم بغل تیر بار که لگد(تکان های شدید ) تیر بار رو بگیرم،میگفت اینقدر شلیک کردم که بعدا یکدفعگی دیدم پام داره میسوزه نگاه کردم دیدم ته کفشم آب شده (که بعلت داغی بیش از حد لوله تیر بار بوده و منجر به رسیدن حرارت به پای شهید شده بود). 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 حمام ✍️راوی: برادر 🖌 یه روزی سال65 فک کنم شهریورماه با حمید آقا راه افتادیم بیایم برای نماز ظهر مسجد تو پایگاه ظفر حمید آقا هم رفته بود حمام و مرتب وشونه کرده و لوکس! داشتیم میرفتیم برای نماز ظهر.از اونجایی که تو پایگاه اون موقع جاده هاش خاکی بود یک تویوتا از نیروهای گردان پایگاه که اتفاقا یکیشون حمید آقا رو میشناخت اومد، ماشین که تند میامد ترمز گرفت و یک خاک اساسی به هوا بلند کرد و خلاصه دو تاییمون حسابی خاک خوردیم! و ده متر جلوتر ایستاد و صدا زد : برادر حمید برادر حمید و مام برگشتیم و حمید که بادست راستش داشت خاکها رو از صورتش پاک میکرد گفت:بله اون بنده خدا از تو ماشین گفت:مسجد میری؟ گفت:بله گفتش: التماس دعا! حمید هم راحت گفتش:" هم خاک دادی هم التماس دعا!؟ کور شو بیا برو دعا کن!!!" 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 خبر شهادتش را خودش داد ✍️راوی: برادر 🖌 یادمه مرداد و شهریور65بودش در پایگاه ظفر بعد از عملیات کربلاء یک اونجا بودیم تعدادی از بچه ها رفته بودن جنوب برای آموزش غواصی و ما و چند نفری اونجا مانده بودیم.یک روز که نزدیک ظهر بود با حمید آقا بودیم و یک جمله ای گفت که من بی صبری کردیم و برگشت به من گفت :ایزدی من شهید میشم و روی تابوت من مینویسن جانباز شهید حمید حکمت پور،برای من که این خبر غیر مترقبه بود کم صبری کردم و گفتم:حمید این چه حرفیه که میزنی؟ شاید شهید میخواست مطالب دیگه ای هم بگه ولی بخاطر برخورد من(رفتار عجولانه من) منصرف شد و چیزی نگفت و حدودا 8ماه قبل از شهادتش این حرف رو به من زده بود 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 دنبال کردن نمازشب خوان ها ✍️راوی: برادر جواد 🖌 یکی ازکارهایی که حمید آقا میکرد این بود که دوربین مادون قرمز بر میداشت و دنبال نماز شب خونها میگشت و به قول خود شهید:میرم وای میسم ببینم اینا چقدر الهی عر عر میکنن!!! و خوب در این دنبال کردن ها هم یک چیز هایی دیده بود.یکسری تعریف میکرد ساعت4 یا ساعت5 بود ویکی از بچه ها رو دنبال کردم و دیدم ایشون اومد بیرون و دیدم طناب برداشت و رفت یک مقدار فاصله گرفت وگویا درختی بوده اونجا و رفت طناب رو بست به دور گردنش و یک سر طناب هم بست به دور درخت و شروع کرد به راز و نیاز ومناجات و حمید آقا هم بصورت نامحسوس بهش نزدیک شده بود و گفتش:"خدایا میخام ببینم اگر مورد قبولت هستم این طناب از دور گردنم بازبشه یا از دور درخت یا از دور گردنم باز بشه"حمید گفت یک مدت که گذشت دیدم طناب باز شد. 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
| | | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌روایت یک ✍️راوی: برادر محمدصادق تقی راد آن روز بچه ها تمرین غواصی داشتند، من هم مثل همیشه در کنار بچه ها به غواصی مشغول بودم‌. موقعیت آموزشی شهید مسعود توکلی رودخانه کارون نزدیک ۲۰ کیلومتری آبادان محل تمرینات بچه‌های اطلاعات عملیات لشکر ۵ نصر بود. رودخانه کارون شباهت هایی با رودخانه اروند داشت، از نظر جزر و مد و از نظر سرعت آب و غیره، واسه همین این رودخانه، اگر قرار باشه روزی غواصان لشکر به اروند بزنند تا خط پدافندی دشمن را در کنار رودخانه اروند منهدم نمایند تمرین در رودخانه کارون بهترین انتخاب بود. معنویت، شجاعت ، غیرت و توان بسیار گذاشتن بچه ها حقیر را از شکار صحنه ها غافل نکرد بازسازی صحنه های شناسایی محورها که شما در این عکس ملاحظه می کنید اگرچه بازسازی شده است اما زنده و گویای حقیقت ماموریت بچه های اطلاعات است . به خوبی در سیمای آنان می توان این حقایق را جستجو کرد دلاور مردان غواص حاضر درعکس حمید حکمت پور داوود آرمین جواد داداشی و مجید زالفقاری. حمید نیز مثل همیشه جدی، قاطع و حاضر در همه صحنه ها از جمله شناسایی محور عملیاتی کربلای ۴ شلمچه میباشد یادش گرامی و راهش پر رهرو باد. 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
| 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 لشکر یک ملت بود ✍راوی: برادر محمد جو بسم الله الرحمن الرحیم رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ این جمله را در مورد شهید بهشتی از امام رحمت الله شنیده ایم و در خاطر داریم که می فرمایند : بهشتی یک ملت بود برای ملت ما من هنگام شهادت حمید در واحد اطلاعات لشگر نبودم و بقول معروف دورا دور بچه های اطلاعات را می شناختم . لاکن روزی که حمید شهید شد خبر شهادت او در فضای نیروهای لشگر نصر که آن روزها در منطقه بودند بسان بمبی پیچید که حمید حکمت پور هم شهید شد. نمی دانم چرا؟ اما شهرت حمید فراتر از واحد بود و با اینکه او جانباز و از ناحیه دست قطع عضو بود و علی القاعده بدلیل این محدودیت نباید عنصر کامل و موثری در میدان جنگ باشد لاکن شجاعت ، شهامت ، صلابت و استحکام شخصیت او ، وی را به عنصر فوق العاده اثر گذار در میدان جنگ مبدل کرده بود که شهادت او اینقدر برای رزمندگان واحدهای مختلف لشگر نصر گران آمد . به عبارتی احساس می شد او برای لشگر نصر یک قشون رزمنده شجاع بود.یا به عبارتی برای لشگر یک ملت بود. شرح خاطرات حضورش در میدان جنگ از اولین حضور تا مجروحیت و قطع دست و تا شهادت منظومه پر افتخاری از زحمت و تلاش اثر گذار را بنمایش می گذارد. اگر دوستانی که در دو عملیات پر ماجرای کربلای چهار و پنج با حمید بودند از آن روزها بگویند مطالب مهمی را راجع به ایشان خواهیم شنید . آنچه من در مورد ایشان از روزهای نخست عملیات کربلای پنج شنیدم سپردن مسئولیت بسیار سنگین جمع آوری ابدان مطهر شهیدان کربلای چهار توسط سردار موسوی به وی بوده است. که این نشان از هوشمندی سردار موسوی و نیز کارآمدی بالای شهید حکمت پور دارد.و لذا دلیل عمده آنکه رزمندگان لشگر نصر تقریبا تمام شهدای کربلای چهار را باز گرداندن همین تدبیر هوشمندانه و سپردن این کار سخت بفردی چون حمید بوده است. خداوند روحش را با شهدای کربلا محشور فرماید و او و دیگر رفقای شهید را دستگیرمان در قیامت قرار دهد. 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏✅ | | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 هندوانه ✍️راوی: برادر جواد 🖌 متن: https://eitaa.com/hekmatpour/57 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .