eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
986 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهیدهمت در پاسخ به جوسازی‌های جریانی مرموز طی عملیات رمضان گفت: هر کسی که بیشتر برای خدا☝️ کار کند بیشتر باید فحش بشنود🍃،و شما #پاسدارها، چون بیشتر برای خدا کار کردید، ببشتر فحش شنیدید و می‌شنوید.👌 ما باید برای فحش شنیدن ساخته بشویم!🙂 #شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت #روز_پاسدار #من_‌یک_‌سپاهی_هستم❤️ @hemmat_channel
🌷 💠زندگی در وانت 🔰به او گفتم: کار درستی نیست🚫 دائم زن و بچه ات را از این طرف به آن طرف می کشى، بیا یک خانه🏡 برایت بخرم. 🔰گفت: نه، حرف این چیزها را نزن⛔️، دنیا هیچ ارزشی . شما هم غصه مرا نخور، خانه ی من ماشینم 🚘است، باور نمی کنی بیا ببین. 🔰همراهش رفتم در عقب را باز کرد؛ 🔹سه تا کاسه، 🔸سه تا بشقاب،🔹 یک سفره پلاستیکی، 🔸دو تا قوطی شیر خشک بچه و یک سری خورده ریز دیگر. 🔰گفت: این هم !! دنیـ🌍ـا را گذاشته ام برای دنیا دارها، خانه هم باشد برای دارها.... راوی: مادر سردار شهید @hemmat_channel
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘ این قسمت دشت هاے سوختہ فصل دوم قسمت 6⃣5⃣ دزفول؟
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 این قسمت دشت های سوخته فصل دوم قسمت 7⃣5⃣ ژیلا چند روزی را دور از ابراهیم در خانه ی عمویش زندگی کرد با او گرم و مهربان بودند.😥😥 با این همه اما دلش نمی خواست که سربار زندگی دیگران باشد.به ویژه این که عمو و زن عمو پس از سال ها انتظار تازه صاحب فرزندی برای خود شده بودند و دلشان می خواست بیشتر سرگرم او باشند تا چیز دیگری.😞😞 زندگی آن ها آرام تر و به دور ازهیاهو بودو ژیلا نمی خواست که در این حوض آرام ریگی حتی بیفتد و خطی بر این آرامش بیندازد.😔😔 پس وقتی ابراهیم از منطقه برگشت و با لب خندان به ژیلا سلام کرد و مهدی را در بغل گرفت و سربه سر همسرش گذاشت،اخم های ژیلا از هم بازنشد😥😥😔 ابراهیم نگران از او پرسید: چی شده عزیزم؟😥😥 چرا این جوری شده ای؟؟😥 چرا با من اینجور سرسنگین رفتارمی کنی؟؟😥 هان؟😒😒 دلخوری که دیر آمده ام؟😔 خب خیالم از بابت تو و مهدی راحت بود.می دانستم که جای شما خوب و امن است،توی منطقه ام به شدت کار داشتم.😞😞 و نمی توانستم سرم را بخارانم چه برسد به این که بتوانم پیش شما بیایم.😞😔 خب حواست هست چی دارم می گویم؟؟😔😔 نمی شد ولله کار داشتم .حالاراستی راستی روزه ی سکوت گرفتی یا با من قهر کرده ای؟؟😥😥 ابراهیم هر چه گفت و هرچه کرد،نتوانست ژیلارا وادار به حرف زدن کند.😥😥 گفت:عمو حرفی ،چیزی بهت گفته؟؟زن عمو؟یا نکنه بچه ی کوچولوشون،ها؟؟😥😥😔 فایده ای نداشت.ابراهیم هرچه می گفت،ژیلا نمی شنید .😔😒 می شنیداما نمی خواست جواب بدهد.نمی خواست ابراهیم را برنجاند اما دوست نداشت که این جا مزاحم زندگی مردم باشد.😥😥 ابراهیم دوباره گفت:خیلی خوب حالاکه می خوای از این جابرویم،می رویم😥😥 اخم های ژیلا از هم بازشد.لبخندزد اما باز هم حرف نزد.😊😑 ابراهیم گفت:می روم یک وانت گیر بیارم .آماده باش برویم.😞😞 و از خانه بیرون رفت.یکی دو ساعت بعد،ابراهیم با یک وانت برگشت.🚶😔🚶 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ادامه ی این داستان ان شاالله فردا در کانال تخصصی شهید همت @Hemmat_channel
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 این قسمت دشت های سوخته فصل دوم قسمت 7⃣5⃣ ژیلا
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹 این قسمت دشت های سوخته فصل دوم قسمت 8⃣5⃣ وسایل زندگی شان را که به اندازه ی نصف کامیون هم نبود ،بارکردند.با عمو زن عمو خداحافظی کردند✋✋ کجا می روید عمو جان؟؟😰😰 ابراهیم گفت:می رویم اندیمشک عمو😒😒 نکنه این جا به حاج خانم بد می گذشت!😰😰 نه عمو جان نقل این حرفا نیست.اون جا من به بچه ها نزدیک ترم.خیالم راحت تر است☺️ هر جور راحت ترید،همون کار را بکنید.هر جور صلاح می دانید😞 ابراهیم گفت:پس با اجازه😊 ژیلا هم گفت:عموجان، زن عموی عزیزم ببخشید اگر مزاحم بودیم😥😥 ای وای دختر این چه حرفی ست که می زنی!تو عزیز دل ما و امانت پاره ی تن ما،حاج ابراهیم بودی.😥 ممنون!خدا خیرتان بدهد😊 خداحافظ!✋ به سلامت!😒 رفتند با حسی قریب و غمبار،شادی و اندوه،رهایی و بی پناهی دل ژیلا را تو أمان در خود فشرده بود. می رفت و نمی رفت مثل ابر تابستان در تردید مانده بود😰😰 در اوج عملیات ،حاج همت به سمت وانت راه افتاد و همزمان با این که دم در وانت رسید،ابراهیم سنجری را صدا کرد📢📢 ابراهیم سنجری که کنار بچه ها در حال گرفتن عکس یادگاری بودبه سمت وانت دوید.🏃🏃 سوار شد و پرسید:کجا باید برویم؟؟🤔🤔 🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘ ادامه ی این داستان فردا در کانال تخصصی شهید همت @Hemmat_channel
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹 این قسمت دشت های سوخته فصل دوم قسمت 8⃣5⃣ وسایل زندگی شان را که به اندازه ی نصف کامیون هم نبود ،بارکردند.با عمو زن عمو خداحافظی کردند✋✋ کجا می روید عمو جان؟؟😰😰 ابراهیم گفت:می رویم اندیمشک عمو😒😒 نکنه این جا به حاج خانم بد می گذشت!😰😰 نه عمو جان نقل این حرفا نیست.اون جا من به بچه ها نزدیک ترم.خیالم راحت تر است☺️ هر جور راحت ترید،همون کار را بکنید.هر جور صلاح می دانید😞 ابراهیم گفت:پس با اجازه😊 ژیلا هم گفت:عموجان، زن عموی عزیزم ببخشید اگر مزاحم بودیم😥😥 ای وای دختر این چه حرفی ست که می زنی!تو عزیز دل ما و امانت پاره ی تن ما،حاج ابراهیم بودی.😥 ممنون!خدا خیرتان بدهد😊 خداحافظ!✋ به سلامت!😒 رفتند با حسی قریب و غمبار،شادی و اندوه،رهایی و بی پناهی دل ژیلا را تو أمان در خود فشرده بود. می رفت و نمی رفت مثل ابر تابستان در تردید مانده بود😰😰 در اوج عملیات ،حاج همت به سمت وانت راه افتاد و همزمان با این که دم در وانت رسید،ابراهیم سنجری را صدا کرد📢📢 ابراهیم سنجری که کنار بچه ها در حال گرفتن عکس یادگاری بودبه سمت وانت دوید.🏃🏃 سوار شد و پرسید:کجا باید برویم؟؟🤔🤔 🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘ ادامه ی این داستان فردا در کانال تخصصی شهید همت @Hemmat_channel
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹 این قسمت دشت های سوخته فصل دوم قسمت 8⃣5⃣ وسایل
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🍀🌻🍀🌻🍀🌻🍀🌻🍀🌻🍀🌻 این قسمت دشت هاے سوخته فصل دوم قسمت 9⃣5⃣ حاج همت گفت:بازدید از خط😊 این عادت حاج همت بود که همیشه خودش از نزدیک در جریان تمام جزئیات و مشکلات خط حمله و شناسایی،قرار می گرفت😔😔 وانت به طرف خط حرکت کرد.حاج همت به اطراف خیره شد.هنوز کمی بیشتر جلو نرفته بودند که هواپیمایی درست بالایسر وانت آن ها به چشم خورد.😥😥 راننده فوری کنار تخته سنگ بزرگی که در آن جا دید ترمز کرد.😰😰 حاج همت گفت:چرا وایستادی؟؟🤔 ابراهیم سنجری به هواپیما اشاره کرد وگفت:می خواهد ما را هدف قرار دهد و بهتر است برویم پایین پشتاین سنگ قایم شویم😞😞 حاج همت به اشاره گفت:حرکت کن😞😞 راننده دوباره اصرار کرد .حاج همت پرسید:می ترسی؟؟🤔🤔 سنجریگفت:الان است که ما رابزند.ببین چقدرپایین پرواز میکند!😥😥 حاج همت زیر لب گفت:((لا حول و لا قوه الا بالله ))برو ابراهیم.به حرکتت ادامه بده😊😊 ابراهیم سنجری راه افتاد.هواپیما شروع به تیراندازی کرد.حاج همت آرام و مطمئن زیر لب دعا می خواند.😌😌 راننده از آرامش او تعجب کرد و خودش هم آرام گرفت و به رانندگی خود ادامه داد😌😌😳 🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘ ادامه این داستان ان شاالله فردا در کانال تخصصی شهید همت @Hemmat_channel
🌼🌸🍀🌼🌸🍀 🔻توكّل🔻 👈 "توکّل" يعنى كسی رو وكيل قرار دادن. 👌 اگر یه نفر، که نسبتاً قدرت و بُرِشی داره، به ما بگه: "هر كاری داشتی، من برات انجام میدم" ... اون شب از خوشحالى😊☺️خوابمون نمی‌بره! حالا ، با اون همه قدرت و عظمت، به همه ماها فرموده: 👈"من رو به عنوانِ وكيلِ خودتون انتخاب کنید"👉 ✿ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکِیلاً (مزّمّل/۹) 💢 او که پروردگار مشرق و مغرب است، معبودی جز او نیست، پس او را وکیلِ خود بگیر. 🚫 ما عظمت خدا رو نميدونيم! 🚫 ما از عظمتش غافل هستیم! 🌴توکّل بر خدا🌴 👈 ... یعنی قطع امید کردن از دیگران، 👈 ... یعنی بریدن از دیگران، 👈 ... یعنی یادت باشه، بقیه فقط وسیله هستند. ☝️ کسی که رو به عنوان وکیلِ خودش انتخاب کنه، راحت میتونه از بقیه کناره‌گیری کنه. 🙏 موقع هم همینطور. 🙂 وقتی كه مى‌كنيم، بايد ايمان داشته باشيم كه خدا، كسى رو دست خالی رَد نمیکنه. ☝️ بايد به این موضوع يقين داشته باشيم... 📛 اينكه بعضی‌ها ميگن: "حالا بذار فلان دعا رو بخونيم، ببينيم چی میشه؟" يعنى به توكّل و ايمان ندارند. ، ، ، ، ، 🆔@hemmat_channel
14.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📩 #ڪـــــلام‌شهــید 🌷شهــید ابراهـیم هـــمت: هر موقع در مناطق جنگی گم شدید ببینید دشــمن ڪجا را می ڪوبد؟ هـمانجا #جبهـــه‌ی خــودی‌ست.👌👌 @hemmat_channel
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🍀🌻🍀🌻🍀🌻🍀🌻🍀🌻🍀🌻 این قسمت دشت هاے سوخته فصل دوم قسمت 9⃣5⃣ حاج ه
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت ☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻 این قسمت دشت های سوخته فصل سوم قسمت 0⃣6⃣ باور نمی کرد خانه ها این قدر تمیز و مرتب باشند.خانه های ویلایی ،بیمارستان شهید کلانتری .😳😳 ابراهیم گفت:این خانه ها را فرانسوی ها ساخته اند😊 ژیلا لبخندی از سر رضایت و خوشحالی زد وگفت:خیلی ممنون☺️☺️ ابراهیم آخرین تکه از وسایل محقری را که داشتند گذاشت کف آشپزخانه و گفت:ببین ژیلا !؟کلید این خانه یک ماه است که دست من است.ولی ترجیح می دادم به جای من و تو مهدی ،بچه هایی بیایند این جا که واجب ترند.😥😥 محتاج تر و بی خانمان تر.ما می توانستیم مدتی توی خانه ی عموم سرکنینماما اون ها چنین امکاناتی نداشتند.😥😥 ژیلا رو به ابراهیم برگشت و گفت:منظور؟؟🤔🤔😏😏 🍀🌻🍀🌻🍀🌻🍀🌻🍀🌻🍀🌻 ادامه این داستان ان شاالله فردا در کانال تخصصی شهید همت @Hemmat_channel
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت ☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻 این قسمت دشت های سوخته فصل سوم قسمت 0⃣6⃣ باور
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت ☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹 این قسمت دشت های سوخته فصل سوم قسمت1⃣6⃣ تو باعث شدی من کاری بکنم که دوست نداشتم.😥😥 ژیلا پرسید:یعنی؟؟🤔🤔 ابراخیم دست گذاشت روی شانه ی ژیلا و گفت:دیگر گذشت.شاید هم اینطوری بهتر باشد.کی می داند؟😔 ژیلا به یاد حرف یکی ازدوستان ابراهیم افتادکه گفته بود :او بهشت را هم می خواهد با دوستانش تقسیم کند😥 وژیلا دلش می خواست بگوید :ابراهیم !تو به جهنم رفتن دیگران راهم نمی تونی ببینی و نگفت.😥 همیشه همینطور بود .وقتی ژیلا با مخالفین ابراهیم ،با کسانیکه به او توهین می کردند ،به او تهمت می زدند.و او را مرتجع و مزدور دیکتاتوری آخوندی می نامیدند.😞 به تندی برخورد می کرد.ابراهیم اورا به آرامش ،به صبوری و خوش رویی دعوت می کرد.😔 می گفت:ما باید بنشینیم و با همه ی این جور آدم ها منطقی صحبت کنیم .باید آن ها را قانع کنیم.😥😔 مستدل و به دور از تعصب😒 می گفت به قول مولانا: ((سخت گیری و تعصب خامی است. تا جنینی کار خون آشامی است)) ژیلا می گفت:ولی این ها توی فامیل همه اش امثال من و شمارا مسخره می کند😥😥😞 🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘ ادامه ی این داستان فردا در کانال تخصصی شهید همت @Hemmat_channel
9.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ زیبا ویژه #جانبازان 👈 به مناسبت #روز_جانباز 🌷 کاری از گروه تلویزیونی #از_آسمان 🍃🌹🍃🌹 @hemmat_channel
جنگیدن برای خدا که عقب نشینی نداره شهید آقا مهدی باکری حاشا که بسیجی میدان را خالی کند! "شهید حاج ابراهیم همت"❤️❤️ 🌹 @hemmat_channel