eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
981 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
#رفیـ‌ق‌خـدایی 🍃🕊|رفیقِ‌خُدایی وَقتی‌ببینه‌داری‌‌غَـرق‌میشی -نِجـاتت‌میـده..، #بی‌منت.. #رفاقتمون‌روخدایی‌ڪنیم:)☺️ #شهید_محمد_ابراهیم_همت #روزتون_مزین_به_نگاه‌شهید🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهید_همت به روایت همسرش2 #قسمت‌_سی‌‌و‌دوم ادامه👈ازش بدم آمد!!! یادم ست توی دفتر خاطراتم📖 نوشتم،
#شهید_همت به روایت همسرش2 #قسمت‌_سی‌‌و‌سوم ادامه👈ازش بدم آمد!!! آن روزها داغ بودم، ولی بعدها، بعد از آشنا شدن با #ابراهیم، بم ثابت شد که شهادت هم انتخابی ست👌 از طرف خدا و اینجوری نیست که هرکس بلند شد آمد یا ادعا کرد رفت جلوتر توفیقش را هم داشته باشد🍃. آدم یک وقت هایی خیلی راحت درباره ی آخرتش فکر میکند. ازم پرسیدند «شما دلتان می خواهد کجا بروید؟» گفتم «هرجا که هیچکس نرفت.»☹️ مرا با شش پسر و دختر دیگر (یک معلم و چند دانشجو و محصل) فرستادند پاوه. همه مان دلمان کردستان بود. که #ابراهیم آمد آنجور زد غرورم را شکست گریه ام انداخت. همانجا قصد کردم سریع برگردم بروم اصفهان.نمی شد نمی توانستم.جرأتش را نداشتم. غرورم اجازه نمی داد جرأتش را داشته باشم😞. صبر کردم. آمده بودم بمانم بجنگم. فقط فکرش را نمی کردم از راه نرسیده باید به این فکر کنم که با خودی ها هم بجنگم. سرم را گرم کردم به کارهایی که به خاطرش آمده بودم.🍃 ما را به اسم نیروهای فرهنگی و هنری اعزام کرده بودند به کردستان تا برای مردم کلاس خیاطی و گلدوزی و قرآن و نهضت بگذاریم.🌹 راوی:همسرشهید #محمدابراهیم‌همت #ادامه‌دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهید_همت به روایت همسرش2 #قسمت‌_سی‌‌و‌سوم ادامه👈ازش بدم آمد!!! آن روزها داغ بودم، ولی بعدها، بعد
#شهید_همت به روایت همسرش2 #قسمت‌_سی‌‌و‌چهارم ادامه👈ازش بدم آمد!!! فرمانده سپاه آنجا ناصر کاظمی بود. و مثل اینکه رسم بود یا شد که بعد از هر پاکسازی امثال ماها بیایند آنجا یا هرجا و کنار مردم باشند🍃. فاصله بین مردم زیاد بود و آمدن ما شده بود یکجور خودسازی برای خودمان. آنهم کجا؟ در ساختمانی🏢 که تازه به دست دکتر چمران آزاد شده بود و اصلاً امنیت نداشت. داخل ساختمان راهرویی بود و دوطرفش چند اتاق. بیرون که اصلاً دیوار نداشت☹️. یک طرفش خیابان بود و طرف دیگرش باغ🌴. تازه بعدها دیوار کشیدند دور ساختمان. کتابخانه را هم همان جا ساختند. چند روز پیش یکی از برادرهایی که با ما آنجا بود می گفت «نمی دانم چطور جرأت کردیم خواهرهای خودمان را برداریم ببریم جایی که تازه آزاد شده بود و از مناطق درگیر خطرناکتر به نظر می رسید.»😞 قبل از ما هم یک گروه دیگر آمده بود آنجا. به ما می گفتند خانمی به اسم مستجابی آنقدر فعال بوده که در تمام مینی بوس ها🚎 و اتوبوس هایی🚌 که می رفته طرف کرمانشاه دنبالش می گشتند. همو بعدها برام تعریف کرد «کسانی که من باشان کار می کردم اسیر شدند به دست دموکراتها.» جنازه های آنها را وقتی پیدا کردند که ما آمدیم. #ابراهیم همان روز مصاحبه‌‌ای🎤 آتشین کرد🙂✌️ که توی مجله ی سپاه چاپ شد.جاده ها مین گذاری بود و کمین ها زیاد. شهید زیاد داشتیم. ناامنی بیداد میکرد در شهرها و روستاهای اطراف.و پاوه اصلاً امن نبود.😞بوی اصفهان دیوانه‌ام کرده بود و نمیشد رفت😢 راوی:همسرشهید #محمدابراهیم‌همت #ادامه‌دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
عکس کمتر دیده شده #شهید_ابراهیم_همت قبـــل از سفر به ســوریه🙂✌️ در فرودگاه مهرآباد🌸 در عکس #شهیدسیدرضادستواره و #حاج‌سعیدقاسمی دیده می‌شود... #سیدالشهدای‌جنگ #چشم‌مجنون #سردار‌خیبر #فرمانده‌بااخلاص🌺 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#تمثیل هاے خدایے🙏0⃣6⃣ حرکت آدمی باید بین دو خط باشد:👍 خط غرور و خط یأس.👌 اگر به‌سوی خط غرور رفت،
هاے خدایے🙏1⃣6⃣ رزق، مثل ظرف آب مرغداری‌هاست.👌 آب خوری آنها این طور است که کمی بالاتر از لبه ظرفی را سوراخ کرده و آن را پر از آب می‌کنند و روی یک ظرف بشقاب مانند، بر می‌گردانند و آب توی بشقاب زیرین می‌آید.👍 وقتی آب در بشقاب جمع شد و مقابل سوراخ رسید متوقف می‌شود و جوجه‌ها از آب‌ها می‌خوردند. یعنی وقتی مصرف شد تولید می‌شود نه این که تولید می‌شود تا مصرف شود.😌 روزی همیشه با مصرف همراه است نه تولید. اگر ده جوجه آب بخوردند، آب بیشتری بیرون می‌آید و اگر پنج جوجه بخورند، آب کمتری بیرون می‌آید.👌 روزی انسان این چنین است. اگر کسی هزینه چند خانواده را تامین کند، مصرف آنها، موجب زیاد شدن درآمد می‌شود زیرا هرکس روزی خودش را می‌خورد و نمی‌تواند روزی شخص دیگری را بخورد☺️ اگر انسان این معنی را بداند، وقتی کسی از او کمکی بخواهد؛ خوشحال می‌شود و می‌فهمد که بناست خداوند به او روزی بیشتری بدهد. اما اگر سفره‌اش را بست و جلوی مصرف دیگران را گرفت، روزی هم بند می‌آید.😐 👇👇👇 🆔 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 4⃣4⃣ قبل از آشنایی با محمد جواد به #زیارت حضرت زینب(س) با خانو
5⃣4⃣ 💠حکایت حال و هوای عجیب شهید بعداز زیارت کربلای معلی و نجف اشرف 🔰یک روز با من تماس ☎️گرفت گفت مادر حلالم کنید به همین زودی می‌خواهم بروم کربلا 🕌همه کارهایش این طورغافل گیر کننده بود خوشحال😍 شدم. 🔰کمتر از سه روز 🗓پاسپورتش را آماده کرد و به زیارت رفت. وقتی برگشت🔙 واقعا تحول عجیبی ♻️در او احساس می‌کردم بیشتر از غریبی امام حسین و یارانش می‌گفت.😔 🔰 مدت کمی نگذشته بود که گفت:‼️ مادر به ماموریت مهم دیگری خواهم رفت گفتم دلم❤️ گواهی بد می‌داد😰 گفت: نگران نباش به یک دوره آموزش موتور سواری 🏍می‌رویم. زنگ زدم 📞به برادرش او هم گفته‌اش را تایید کرد.💯 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•\ 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... پارت ۱۴۵ 🥀🥀🥀
°•\ 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم .... قسمت ۱۴۶ 🥀🥀🥀 سفر با بچه ها خیلی برام شیرین بود این از همین ابتدای حرکت و اغاز میشد فهمید همه رابطه خوبی با هم داشتند و صمیمیت غیر قابل وصفی بین همه ایجاد شده بود ..‌ بعد از چند ساعتی که در راه بودیم رسیدیم به روستایی که قرار بود اونجا باشیم .. بعد از توقف اتوبوس و پایین شدن ازش .. وسایل برداشتیم و شروع کردیم به بر پایی چادرها که قرار بود محل استراحتمون در این مدت باشه .. چند تن از اهالی محل متوجه اومدن ما شده بودن و گهگداری موقع عبورشون به ما نگاه میکردن . تا اینکه وقتی از برپایی چادر ها راحت شدیم و مشغول جابه جایی وسایلمون بودیم چند تن از اهالی روستا اومدن و جویایی ماندن ما و علت برپا کردن چادر ها شدن که رضا جلو رفت و براشون توضیح داد و گفت که به زودی اقا سید و اقای دهقان که مسئول برپایی این اردو بودن میرسن و کاملا ماجرا رو توضیح میدن .. بعد از توضیح رضا از ما استقبال کردن خوش امد گفتن و وسایل پذیرایی و شام برای ما فراهم کردن .. واقعا مردمان خونگرم و مهمان نوازی بودن .. نیمه های شب بود که با صدایی از خواب بیدار شدم .. بلند شدم و از چادر امدم بیرون که دیدم اقا سید و اقای دهقان رسیدن .. جلو رفتم ..‌ سلام اقا سید سلام امیر جان چرا بیداری نکنه خیلی سر و صدا کردیم بیدار شدی ؟ نه اقا سید من جام تغییر کرده یکم بگذره عادت می کنم .. خب پس امیر جان برو بخواب که فردا کلی کار داریم . چشم فقط شما شام خوردین یا چیری اماده کنم ..؟! نه امیرجان صرف شده توی راه بودیم یه چیزی خوردیم شما برو بخواب ما هم الان می خوابیم برو تا بچه ها بیدار نشدن .. ادامه دارد 💫💫💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•\ 🌿🌸
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•\ 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید .... قسمت ۱۴۶ 🥀🥀🥀 سفر ب
°•\ 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم ...‌ قسمت۱۴۷ 🥀🥀🥀 صبح روز بعد ...‌ بعد از نماز و صبحانه حرکت کردیم و اطراف بررسی کردیم و مکانی هایی که باید بازسازی می شد و مدرسه ساخته میشد دیدیم و بعد از برنامه ریزی شروع کردیم به کار .. اهالی روستا در بهمون کمک می کردند مخصوصا بچه ها که از شنیدن ساخت و بازسازی مدرسه خوشحال بودن و شوق داشتند با چه اشتیاقی همراه با بچه های جهاد کار میکردند... از فضا و صمیمیت بین بچه ها و اهالی روستا که نگم خیلی خوب بود کارها به خوبی پیش میرفت تا این که شب پنجمی که اونجا بودیم تلفن همراهم زنگ خورد .. تعجب کردم اخه شماره داخلی نبود با تردید جواب دادم .. بله بفرمایید ؟ _ سلام داداش امیر خوبی ؟ _ وای محمد سلام خوبی تو ؟ _قربانت داداش امیر چه خبر چه میکنین ؟ _ سلامتی با سید و بچه های حسینیه اومدیم اردوی جهاد _ خب به سلامتی از عزیز و فاطمه چه خبر حالشون خوبه؟ _ خوبن خدا رو شکر یکم فقط بی تابی میکنن .. محمد جان چه خبر اوضاع خوبه ؟ کی میای ؟ _ خوبه همه چی خوبه .. منم تماس گرفتم بهت بگم دارم بر میگردم .. _ واقعا چه خبر خوبی کی تهرانی ؟ _ ان شاالله پس فردا . میتونی بیای پیشم کار که نداری ؟ _ نمیدونم باید با سید صحبت کنم _ باشه پس بعدا میبینمت فعلا من باید برم به اقا سید و بچه ها هم سلام‌برسون . _ چشم مواظب خودت باش التماس دعا _ محتاجم پس منتظرتماا یاعلی ادامه دارد 💫💫💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•\ 🌿
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#تمثیل هاے خدایے🙏1⃣6⃣ رزق، مثل ظرف آب مرغداری‌هاست.👌 آب خوری آنها این طور است که کمی بالاتر از لبه ظ
🚲🛠🚲⚙🚲 هاے خدایے2⃣6⃣ ممکنه گاهی پدر ها رو 👨 دیده باشید، تو زندگی مشغول تربیت غیر مستقیم فرزندشون میشند.✔️ مثلا پدری که مشغول تعمیر 👨🔧 دوچرخه ی 🚲 فرزندش میشه. و شخصی که این حالت را میبینه آگاهی کافی رو از این کار پدر نداره🤔!!! و شده جهت کنجکاوی میپرسه، آقا شما چرا تمام روزت را با پسرت صرف تعمیر دوچرخه 🚲 می‌کنی⁉️ در حالی که دوچرخه 🚲 ‌ساز می‌تواند آن را در عرض چند دقیقه تعمیر کند✅ و پدر میگه: چون من مشغول پرورش پسرم هستم،😊 نه تعمیر دوچرخه 🚲 ... و این است که کودکان پروش یافته ی کار بزرگتر ها می شوند.Ⓜ️ ♻️🔅♻️🔅♻️ رسانه باشید و نشردهید http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🏴 شک ندارم که پس ازمرگ ملائک گویند از دل مقبره برخیز که مهمان داریم ماسراسیمه بپرسیم که،مهمان کیست و بگویند که مهمان ز خراسان داریم #شهادت_هشتمین_خورشید #تسلیت_باد http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهید_همت به روایت همسرش2 #قسمت‌_سی‌‌و‌چهارم ادامه👈ازش بدم آمد!!! فرمانده سپاه آنجا ناصر کاظمی بود
#شهید_همت به روایت همسرش2 #قسمت‌_سی‌‌و‌پنجم ادامه👈ازش بدم آمد!!! حتی فکرش را هم نمی‌کردم روزی برسد #ابراهیم بیاید بم بگوید «از همان جلسه، بعد از آن دعوا😒، یقین کردم باید بیایم خواستگاریت، نباید از دستت بدهم.» یا من به جایی برسم که فکر کنم نباید دلش را بشکنم😞 و همیشه بین گفتن و نگفتن بمانم و فقط فکرش را بکنم که به او میگویم «تو تا آخر عمرت یک عذرخواهی به من بدهکاری، #ابراهیم، برای آن توهینت.» شانس آوردم کلاس ها شروع شد و سرم گرم کار. استقبال از کلاس ها آنقدر زیاد شد که ناصر کاظمی زنگ زد📞 خواهرش هم بیاید آنجا. اتاق خواهرها واحد فرهنگی و خواهرهای گروه امداد پزشکی💉💊 کنار هم بود. هروقت غذا می آمد، یا نشریه ی خاصی می رسید، یا خبر خاصی که همه باید می فهمیدیم، #ابراهیم تنها کسی بود که خودش را مقید کرده بود ما اولین کسانی باشیم که غذا می خوریم یا خبرها را می خوانیم و می شنویم😌. اگر تنها بودم هیچوقت نشد دم در اتاق بیاید. و من اغلب تنها بودم. چون کلاس هام توی خود پاوه بود. اصلاً هم به خودم اجازه نمی دادم بروم بگویم غذا می خواهم یا چیز دیگر. کسی هم، به جز #ابراهیم، مقید نبود که ماها غذا داریم یا نداریم یا اصلاً چه مشکلی داریم.🙂🌹 راوی:همسرشهید #محمدابراهیم‌همت #ادامه‌دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
من هــر روز در انتـظارِ نگاه هایتان می‌نشینم🌱 تا صـــ🌤ــبح ِ من هم بخیـــر شود ....🌸 #شهید_محمدابراهیم_همـت روزتون متبرک به نگاه شهید🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهید_همت به روایت همسرش2 #قسمت‌_سی‌‌و‌پنجم ادامه👈ازش بدم آمد!!! حتی فکرش را هم نمی‌کردم روزی برسد
#شهید_همت به روایت همسرش2 #قسمت‌_سی‌‌و‌ششم ادامه👈ازش بدم آمد!!! یکبار که سفر دوست هام به مناطق طول کشید. سه روز تمام فقط نان خشک گونی های اتاقمان را خوردم🙁. تا این که دوستی (خواهر ناصر کاظمی) آمد دید در چه حالی ام. بلند شد رفت از ساختمان فرمانداری برام غذا گرفت آورد خوردم تا یک کم جان گرفتم🙂. ولی سر نزدن #ابراهیم و غذا نیاوردنش بغضی شده بود برام که نمی توانستم بفهممش. آمدن یا نیامدنش، هردوش، برام زجرآور بود. اما به چه قیمتی؟ به قیمت جانم؟ برام مسأله شده بود. به خودش هم بعدها گفتم.😞 گفت «می ترسیدم بیایم دم در اتاق ببینمت. می فهمی می ترسیدم یعنی چه؟» گفتم «نه. از گشنگی داشتم می مردم.» گفت «ترجیح می دادم تا تو تنها آنجا توی آن اتاق هستی آن طرفها آفتابی نشوم.»😕 من هم نمی خواستم ببینمش. اما نمی شد. پیش می آمد. نصف شبها اگر دخترک های بومی و سنی منطقه می آمدند اتاق ما، یا من اگر بلند می شدم برای وضو و نماز و دعا، تنها اتاقی که چراغش را روشن می دیدم👀 اتاق #ابراهیم بود. یا صبح سحر، گرگ و میش، تنها کسی که بلند می شد محوطه را جارو می کشید، آب می پاشید، صبحانه می گرفت، اذان می گفت، یا بیدارباش میزد، فقط #ابراهیم بود.😌🌹 راوی:همسرشهید #محمدابراهیم‌همت #ادامه‌دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 5⃣4⃣ 💠حکایت حال و هوای عجیب شهید بعداز زیارت کربلای معلی و نجف
6⃣4⃣ 💠امر به معروف و نهی از منکر عملی 🔰یک روز توی احمدآباد مشهد در حال راه رفتن بودیم که حسین آقا از اوضاع و پوشش خانم ها🙆 در اون مکان به شدت ناراحت شد😔 🔰گفت جرات نمی کنم ای روبه روم رو نگاه کنم. گفت: مگر این خانمها که این طور وارد خیابون میشن یا شوهر ندارند⁉️ بعد متوجه صدای اذان مغرب شد🔊 و گفت: دیگه امر به معروف و نهی از منکر فایده ندارد❌ 🔰رفت از جلوی یک مغازه، یک اورد و من متعجب او را نگاه می کردم😦 کارتن را باز کرد و ایستاد و با شروع کرد به اذان گفتن🗣 مردم همه نگاه می کردند. 🔰اصلا نگاه های مردم براش مهم نبود❌ شروع کرد به خواندن. من خیلی خجالت کشیدم😥 رفتم یک متر آن طرف تر ایستادم👤 کاش آن روز می رفتم و کنارش👥 می ایستادم. 🔰آدم هایی که در حال رفت و آمد بودند، مثل آدم های به او نگاه می کردند😦 نمازش که تمام شد را برداشت و گذاشت سرجاش و گفت: الان 💥باید با امر به معروف را انجام داد و من الان معنی حرف یک سال پیش او را می فهمم😔 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
💠 پیامبر اسلام (ص) : هرکه صادقانه از خدا شهادت مسألت کند خداوند او را به جایگاه شهیدان میرساند... 📸 سرداران شهید اکبر_زجاجی حاج_محمدابراهیم_همت سیدمحمدرضا_دستواره http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🚲🛠🚲⚙🚲 #تمثیل هاے خدایے2⃣6⃣ ممکنه گاهی پدر ها رو 👨 دیده باشید، تو زندگی مشغول تربیت غیر مستقیم فر
هاے خدایے3⃣6⃣ 😊✍ مثل گل شاداب❗️ 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷 🌺یک گل وقتی شاداب و با طراوت است که لقمه های پاک در اختیارش قرار بگیرد:آب پاک، خاک پاک. 👨👩👦👦ما آدم ها همین طوریم، یعنی وقتی شاد و شاداب و سر زنده و سر حال هستیم که مواظب لقمه هایمان باشیم؛ لقمه هایمان پاک و طیّب و طاهر باشند. 📖این است که قرآن کریم نصیحت می کند: « وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ» آیه ۱۸۸ بقره - ۲۹ نساء 💠یعنی مردم لقمه های حرام را مصرف نکنید. چرا؟ چون افسرده می شوید، ناراحت می شوید، پژمرده می شوید، خشک می شوید. آزرده خاطر می شوید و آسیب می بینید. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•\ 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید ...‌ قسمت۱۴۷ 🥀🥀🥀 صبح روز
••🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم ..... قسمت۱۴۸ 🥀🥀🥀 بعد از صحبت با محمد فکرم درگیر شد ..‌ حتما چیزی هست که محمد بهم گفت بیا پس بلند شدم و رفتم پیش اقا سید ..‌ _ اقا سید میتونم باهاتون صحبت کنم ؟! _ بله امیر جان در خدمتم بفرما .. _ اقا سید راستش چطور بگم چند دقیقه پیش محمد باهام تماس گرفت ..‌ _ جدا حالش خوب بود که ان شاالله ؟! _ بله خدا رو شکر سلام رسوند بهتون . _ سلامت باشه ...‌ خب جانم چه کار داشتی اخوی ؟ _ راستش اقا سید محمد پس فردا تهرانه یعنی داره برمی گرده _ واقعا خدا رو شکر ان شاالله به سلامتی _ ممنون راستش الانم تماس گرفت مثل اینکه با من کار داره گفت برم تهران پیشش .. _ چی شده اتفاقی افتاده ؟! ‌_ والا نمیدونم سید خودمم واقعا نگران شدم حالا اگر اجازه بدین من برم ؟! _باشه برو امیر جان فقط خبر یادت نره حتما از حالش به ما خبر بده ؟! _بله چشم پس با اجازتون من برم وسایلمو جمع کنم _ چشمت بی بلا فقط خبر یادت نره _ پس با اجازتون خدا حافظ _ در پناه حق یا علی بعد از خداحافظی با سید سریع وسایلم جمع کرد و بعد از توضیح مختصری به رضا و مهران حرکت کردم به سمت تهران ..‌ ادامه_ دارد 💫💫💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•\ 🌿🌸
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهید_همت به روایت همسرش2 #قسمت‌_سی‌‌و‌ششم ادامه👈ازش بدم آمد!!! یکبار که سفر دوست هام به مناطق طول
#شهید_همت به روایت همسرش2 #قسمت‌_سی‌‌و‌هفتم ادامه👈ازش بدم آمد!!! او مسؤول گروه ما بود و می توانست این کارها را از کسی دیگر بخواهد. منتها آن روزها در نظر من #ابراهیم جدی بود☹️ و بداخلاق. او هم مرا اینطور می دید. بعدها گفت «من اصلاً فکر نمی کردم بتوانم تو را اینقدر خونسرد و آرام ببینم.»😌 یادم ست گفتم «هرکس دیگری بود سعی می کرد جبران کند، ولی تو زدی بدتر خرابش کردی.» آن شبی را یادش آوردم که باز آمد سرم داد زد.🙁 دیر رسیده بودیم از روستاهای اطراف. خسته هم بودیم. آمدیم توی اتاق خودمان، که دیدیم دو تا دختر دیگر هم به جمعمان اضافه شده اند🍃. حدس زدیم نیروی جدید باشند. جوان بودند و پانزده شانزده ساله. کارهایی می کردند، حرف هایی می زدند، که در شأن خودشان و ما و آنجا نبود. نمی دانستم باید چی کار کنم. فکر می کردم باید تحملشان کرد. منتها نه تا آن حد که تأییدشان کنم. گرفتم عبوس نشستم گوشه یی واصلاً نگاهشان نکردم😞. اما تمام حواسم به آنها بود. دیدم به دستهایشان النگوهای زیاد دارند. یا توی ساک هاشان دوربین فیلمبرداری📹 و عکاسی📸 و این چیزها هست. که خیلی هم باید گران می بودند.😶پول‌های زمان شاه را هم دیدم که آن روزها از دور خارج شده بودند.شک کردم ولی عکس‌العمل نشان ندادم😑حتی جوری وانمود کردم که به روی خودم نیاورده‌ام. تا اینکه از دست یکی‌شان کاغذی افتاد زمین.📁😱 راوی:همسرشهید #محمدابراهیم‌همت #ادامه‌دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ کمتر دیده شده چهره خاکی و خسته و بدن ضعیف شده #حاج_همت گویای همه چیز هست😞 .و اطلاعی از زمان و مکان فیلم در دسترس نبود..🌹 #حاج_همت #فرمانده‌لشگر_۲۷_محمدرسول‌الله #شهید_محمد_ابراهیم_همت http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
شما آفتابید،هر صبـح🌤 می‌تابید بر پنجره‌ی خیالم🌱 و نور می‌پاشید✨ روی سایه‌ی تنهایی‌ام💔 امروز را عاشقـــــانه بتابید ...💫 #شهید_محمدابراهیم_همت #روزتون_متبرڪ_به_نگاه‌شهید🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#متنش یکم طولانیه ولی ارزش خوندن داره😉👇👇 🔔 #یک_آیه_یک_درس 🌈 رنگِ خـُـدا 🌈 👤 ما تو زندگی، خواه نا
❖✨﷽✨❖ 🔔تضرّع، راهِ نجات 💠💠قرآن کریم می‌فرماید، راهِ نجات از مشکلات، «تضرّع» به درگاه خداست 💠و ترکِ تضرّع و زاری، نشانه‌ی سنگدلی و قساوت قلب است. 💢یه آیه تو قرآن داریم که نشون میده، تضرّع و زاری به درگاهِ خدا، سبب نجات از هر شرّ و بلایی است، و دستگیریِ خدا از زاری کننده حتمی است 🔰 سوره‌ مبارکه انعام، آیه ﴿٤۳﴾ 〖فَلَوْلاٰ إِذْ جٰاءَهُمْ بَأْسُنٰا تَضَرَّعُوا، وَلٰکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَیَّنَ لَهُمُ اَلشَّیْطٰانُ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ〗 🌷پس چرا وقتی که گرفتاری‌ها و سختیها را دیدند، به درگاه الهی تضرّع و زاری نکردند؟؟! آری، حقیقت این است که دل‌های آنان سنگ و سخت شده، و شیطان کارهایی را که می‌کردند، برایشان زیبا جلوه داده است ⚠️ در واقع خدا با یه جمله‌ی سوالی، داره از ما انسانها گِلِه میکنه. 💠خدا داره میگه: چرا وقتی گرفتار می‌شید، نمیاید پیش خودم، که مشکلاتتون رو حل کنم⁉️ ✴️ یعنی اگر بنده‌های خدا، موقع گرفتاری، خدا رو یاد می‌کردند، ✴️ و خودشون رو به او نیازمند می‌دیدند، ✴️ و به درگاه او تضرّع و زاری می‌کردند، 🔚 حتماً خدا اونها رو نجات می‌داد، 📛 امّا شیطان اونها رو از یادِ خدا غافل کرده، و سرگرم شهوات شدند. ✧↫ از این به بعد، حواسمون بیشتر باشه.. 🔔هر وقت گرفتار شدیم.. به جای اینکه اینهمه این در و اون در بزنیم.. با حالت خشوع و خضوع، و با تضرّع و زاری بریم در خونه خدا.. سر سجادّه بشینیم و باهاش حرف بزنیم.. و یقین بدونیم جز او هــیــــچ چاره سازی نیستــــ ✅ و مطمئن باشیم که گره‌هامون رو باز میکنه ➣●• http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
••🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... قسمت۱۴۸ 🥀🥀🥀 بعد از
•• 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم ..... قسمت۱۴۹ ‌ 🥀🥀🥀 خستگی کار و راه یک طرف دلهره اینکه اتفاقی افتاده باشه یک طرف دیگه رسیدم ترمینال سریع تاکسی گرفتم و رفتم سمت خونه. رفتم داخل و مریم خانم در حال گردگیری دیدم. _سلام مریم خانم خوبین ؟ _ سلام اقا ممنون شما خوبین کی اومدین ؟ _همین الان رسیدم مامان و بابا نیستن ؟ _ نه اقا خانم و اقا چند دقیقه ای هست رفتن بیرون .. _ خیلی خب مریم خانم ممنون ..‌ قدم برداشتم سمت اتاقم با احساس ضعف برگشتم سمت مریم خانم ..‌ _ مریم خانم راستش من گرسنمه .. چیزی هست بخورم ؟ _ بله اقا الان براتون اماده میکنم _ ممنونم رفتم بالا بعد از گذاشتن وسایلم و پوشیدن لباسهای راحتی رفتم پایین و داخل اشپزخانه شدم صندلی ناهار خوری کشیدم بیرون و نشستم. مریم خانم ماست و ترشی . دوغ و نوشابه روی میز چیده بود یه نگاه انداختم و با دیدن انها ته دلم مالش رفت دستامو بهم مالیدم و گفتم : دستتون درد نکنه مریم خانوم چه کردین .. مریم خانوم لبخندی زد و گفت : کاری نکردم اقا وظیفمه بعد ظرف غذا رو گذاشت جلوم روی میز تشکری کردم و شروع کردم خوردن الحق که دستپخت مامان حرف نداشت ..‌ بعد از خوردن غذا رفتم رفتم اتاقم و بعد از دوش گرفتن و تعویض لباسم سوییچ ماشین رو برداشتم و حرکت کردم همینطور که کفشهامو می پوشیدم صدامو بلند کردم و گفتم _ مریم خانوم من دارم میرم بیرون کار دارم _ باشه اقا به سلامت ماشین برداشتم و حرکت کردم یهو متوجه عه شدم من که نمیدونم کجا باید برم .. ادامه دارد 💫💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f •• 🌿🌸
👇🍃🌸 پسری مادرش را بعد از درگذشت پدرش، به خانه سالمندان برد و هر لحظه از او عیادت می کرد. 😢 یکبار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش درحال جان دادن است😞 پس باشتاب رفت تا قبل از اینکه مادرش از دنیا برود، او را ببیند.😱 از مادرش پرسید: مادر چه می خواهی برایت انجام دهم؟ 😢 مادر گفت: از تو می خواهم که برای خانه سالمندان پنکه بگذاری چون آنها پنکه ندارند و در یخچال غذاهای خوب بگذاری، چه شبها که بدون غذا خوابیدم.😢😔 فرزند باتعجب گفت: 😳 داری جان می دهی و از من اینها را درخواست می کنی؟🤔 و قبلا به من گلایه نکردی. 😮 مادر پاسخ داد: بله فرزندم من با این گرما و گرسنگی خو گرفتم وعادت کردم ولی می ترسم تو وقتی فرزندانت در پیری تورا به اینجا می آورند، به گرما و گرسنگی عادت نکنی.😥😥 ❤️❤️مادرم💕،دوستت دارم❤️❤️ قدر این فرشتہ ے زمینے را بدانیم😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️📽 تأثير عاق پدر و مادر در زندگي فرزندان...😱😱 حجت السلام عالیههههه👌👌👌 نبینے ضرر کردیااا http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردارشهیدحاج محمدابراهیم همت 💐🌹🌷🌹💐🌷🌹💐🌹💐🌷🌹 این قسمت دشت های سوخته فصل پنجم قسمت1⃣9⃣ مسئو
زندگینامہ سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 💐🌷🌹💐🌷🌹💐🌷🌹💐🌷🌹 این قسمت دشت هاے سوخته فصل پنجم قسمت 2⃣9⃣ حاج آقا این طورے ڪه نمی شود ڪار را ادامه داد.😢ما هر دفعه ناچاریم در یک سنگر بیتوته ڪنیم.😔شما لطف کنید و یڪ مقدار تجهیزات ابتدایے مثل چادر و تراورس و پتو براے ما فراهم ڪنید تا ما روے همین ارتفاع ۳۵۰شاوریه ،براے خودمان پایگاهے احداث کنیم و در آن مستقر بشویم.👌 حاج همت پس از شنیدن این درخواست ماهمان روز به دوڪوهه برگشت و صبح روز بعد ،سوار بر یڪ وانت تویوتا به شاوریه آمد.👍دیدیم پشت وانت براے ما مقدارے امڪانات اولیه مثل چادر،پتو و زیرانداز برزنتے آورده.😊 بلافاصله دست به ڪار شدیم و روی قله ے ۳۵۰براے خودمان یڪ پایگاه ثابت دایر ڪردیم.👌 بہ تدریج در دامنه ے همین ارتفاع ،زیرنظر برادر اسماعیل قهرمانے _فرمانده گردان انصارالرسول(ص)_اردوگاهے براے نیروهاے این گردان هم احداث شد.👌 شڪل گیرے پایگاه ما در قلہ ے ۳۵۰هم براے خودش عالمے داشت.😉گفتیم از دوڪوهه تانڪر آب بیاورند و بعد هم چادر را بہ سنگر تبدیل ڪنند و سرانجام از واحد تسلیحات تیپ خواستیم مقدارے سلاح سبڪ و مهمات برایمان بہ شاوریه بفرستتد.☺️👌 در همین اثنا،تعدادے از برادران براے شناسایے منطقہ بہ ما ملحق شدند.😉 از جمله ے این عزیزان ،سید رحمت الله خالصے،علے توران لو،حاج ولے الله همت و تعدادے دیگر از بچه هاے ڪادر اعزامے از سپاه پاوه بودند.))👌😊 باز هم ڪه تو فڪرے حاج احمد؟😉 حاج احمد رو بہ ابراهیم همت برگشت و گفت..... ادامہ دارد....🌹 ادامہ این داستان ان شاالله به زودے در ڪانال تخصصے شہید همت http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f