.🖍یاد جبهه بخیر که دانشگاه خود سازی بود وکنکورش صداقت واخلاص ومتون
آنرا انتشارات شهادت در کربلا با مرکب خون به چاپ میرساند.
🖍یاد موقعیت هایی
بخیر که کسی به فکر موقعیت نبود وقرارگاههایی که دل را بی قرار میکرد
🖍یادسنگر
بخیر که به غار ثور میماند وایستگاه صلواتی که محل استراحت ملائک بود.
🖍یاد جاده
بخیر که ترجمه صراط المستقیم بود وبه تفکر چپ وراست مهر باطل شد می زد
🖍یاد معبر بخیر
که به پل صراط می ماندو به سنگر کمین که فاصله بین دنیا وآخرت بود
🖍یاد آبادان
بخیر که به آبادی دل می پرداخت، خرمشهر که خرم به خون شهیدان شد، بستان که مزرعه عشق بود وسوسنگرد که بالاله وسوسن انس گرفت
🖍یاد هویزه
بخیر که علم الهدی راتربیت کرد، دهلران که مردمان ساده ای داشت، موسیان که قوم موسی را به مسخره گرفت، مهران که بوی مهربانی میداد.
کله قندی که مرگ در آن از عسل
شیرین تر بود، قلاویزان که نردبان عروج بود و مجنون که داستان لیلی را بهتر بازگو
میکرد.
🖍یاد هور العظیم
بخیر که عظمت اسلام را به نمایش گذاشت، کارون که بارها به رنگ خون در آمد و اروند که روند جنگ را تغییر داد
🖍یاد فاو
بخیر که کلاس وفاداری بود، دریاچه نمک که دل را به شور
می انداخت وکانال ماهی که به زیبایی آکواریوم پایان داد.
🖍یاد شلمچه
بخیر که تکرار اُحُد وعاشورا بود وطلایه که ارزش طلا را شکست.
🖍یاد کلاه آهنی
بخیر که نگهبان سجده گاه ملائک بود، چفیه که سجاده عبادت بود وپلاک که شماره پرواز را نشان میداد.
🖍یاد لباسهایی
بخیر که هیچ درجه ای نداشت، لباسهایی که ساده وبی اتو بودند
پوتین هایی که بدون واکس بودن و هیچگاه بر پدال بنز و پورشه و لامبورگینی قرار نگرفتند.
🖍یاد آفتاب
جبهه بخیر که به گرمی می تابید
وماهش که شرمنده ماههای زمینی بود و ستارگانش که به ستاره های زمینی چشمک می زد وعطرش که بوی باروت میداد.
🖍یاد گلوله هایی
بخیر که قاصد وصال بودندو ترکش هایی که امر به معروف
می کردند.
🖍یاد گونه هایی
بخیر که برآن اشک استغفار می غلتید ومحاسنی که بر آن غبار تبرک می نشست، دعای کمیلی که پایانش پاکی بود وقنوتی که درآن توفیق شهادت طلب می شد
🖍یاد جهان آرا
بخیر که به آرایش جهان پرداخت، نامجو که به دنبال نام ونشان نبود ،کلاهدوز که از نمد انقلاب کلاهی برای خود نساخت، چمران که معلم اخلاق بود، زین الدین که زینت دین بود، باکری که مجسمه اخلاق بود ، خرازی که بجز با خدا معامله نمیکرد آبشناسان که کسی او را نشناختو صیاد که دلهارا شکار میکرد.
🖍یاد پیکرهایی
که هیچگاه برنگشت، یاد مادرانی بخیر که بی صدا میگریستند وبچه هایی که هیچ گاه پدرانشان را ندیدند.
🖍یاد لبخندهایی
بخیر که قهقهه شهادت بود، دستانی که به عباس اقتدا کردند وپاهایی که زوتر به بهشت پیوستند.
🖍ما ماندیم وما،،ما ماندیم ودرد فراق یاران
🖍ما ماندیم و بار مسئولیت،، ما ماندیم وشرمندگی.
🖍خدایا در محضر شهدا مارا شرمنده مکن
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🇮🇷
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❣﷽❣ 8⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨ 🔻 #دلهای_در_غلاف🔻 ⛔️بعضیها هستند، هر جا که دستوراتِ دینی، مخالفِ مِیل
❣﷽❣
9⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨
🔻 #روزِ_زمینگیر_شدن🔻
✍ نام چهل و پنجمین سوره قرآن، «جٰاثِیَةً» است.
⁉️ میدونی یعنی چی؟!🤔
«جٰاثِیَةً»👈 به معنای نشستن روی زانو است.
حالا این نشستن روی زانو، یا به هنگام ترس و وحشت هست، و یا از روی فروتنی و تسلیم.
این نام، از روی آیه بیست و هشتم این سوره انتخاب شده:👇
۞ وَ تَرَیٰ کُلَّ أُمَّةٍ جَاثِیَةً، کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَیٰ إِلَیٰ کِتَابِهَا الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ (جاثیه/۲۸)
💢 در آن روز هر امّتی را می بینی که از شدّت ترس و وحشت، به زانو درآمده است.
💢 هر امّتی به سوی کتابش خوانده میشود..
💢 و به آنها گفته میشود: امروز جزای آنچه را انجام میدادید، به شما داده میشود.
👌 #تلنگر
«کُلَّ أُمَّةٍ جٰاثِیَةً»👈 هول و هراس #قیامت همه را زمینگیر میکنه.😱
یه خورده به خودمون بیایم و برای این روزِ سخت و سنگین، توشه برداریم.
انقدر بار آخرتمون رو سنگین نکنیم.😔
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❣﷽❣ 9⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨ 🔻 #روزِ_زمینگیر_شدن🔻 ✍ نام چهل و پنجمین سوره قرآن، «جٰاثِیَةً» است. ⁉️
❣﷽❣
0⃣1⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨
🔻 #تدبّر_در_قرآن🔻
✍ اگر ما در امور و علومِ مختلف، پژوهش و تحقیق نکنیم، مورد توبیخ و سرزنشِ خداوند قرار نمیگیریم..
☝️ ولی اگر در آیاتِ #قرآن تفکّر و تدبّر نکنیم، خدا ما رو توبیخ و سرزنش میکنه.😱
⁉️میدونی خدا در مورد #تدبردرقرآن چه میفرماید.🤔👇
✿ أفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ، أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا (محمد/۲۴)
💢 آیا در #قرآن تدبّر نمیکنند، یا بر قلبهایشان قفل زده شده است؟!🔒
😳 فهمیدی چه شد⁉️
👆 یه بار دیگه آیه رو بخون 👆
🤔 تدبّر در کلامِ خدا...
⚠ چون در آیاتِ #قرآن تدبّر نمیکنند، بر قلبهایشان قفل زده شده🔒😔
️به همین خاطر است که:👇
❌ از عباداتِ خودشون لذّت نمیبرند..
❌ غیرِ خدا رو میخونند..
❌ ️شیرینیِ #ایمان ندارند...
❌ ️حبّ مخلوق رو بیشتر از خالق دارند..
و....
همه اینها نتیجه👇
🔒 قفل بودن #قلب در اثر تدبّر نکردن در #قرآن است...
☝️ اصلاً شرطِ مهم برای بهرهوری از مفاهیم عالیِ وحی و #قرآن، سعه صدر و داشتنِ #قلبسالم❤️ است..
✅ پس با #تدبردرقرآن، قفل قلبت رو باز کن🔓
👈 تا شیرینیِ #ایمان و حبِّ خدا رو بچشی.😊
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
روایت شهیدی که در سردخانه زنده شد😢 قسمت دوم 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻 پس از سلام و احوال پرسی گفتگو با سردار برقی
روایت شهیدي که در سردخانه زده شد😢
قسمت سوم
واین خانم پرستار دید و فریاد زد: دکتر بدو بیا این زنده است...،😢😭
که ای کاش نمیدید، برگشتم به این دنیایی که نباید برمی گشتم.😔
دوباره به بیمارستان منتقل شدم و که به خودم آمدم دیدم تمامی سرداران لشکر آمدن به عیادتم، بعد از اینکه حالم بهتر شد من را به بیمارستان شریعتی منتقل کردند، در یکی از این روزها که در بیمارستان بستری بودم شهید همت به عیادتم آمد، اومد بالا سرم و گفت: ناراحت نباش که شهید نشدی، ولله که تو شهید زندهای به شرط اینکه بعد از ما مانند حضرت زینب(س) عمل کنی.😌
سردار عباس برقی حالا از قافله یارانش جامانده است، اما او ماند تا به وصیت شهید همت مانند حضرت زینب (س) رفتار کند، او در این عالم ماند تا یاد و خاطره شهدا را زنده نگه دارد، سردار عباس برقی پیش از این روایت گذاری کاروانهای راهیان نور و خاطرات دفاع مقدس بوده است.👌
سردار برقی می گوید: آنها که شهید شدند واقعا برنده هستند، ما ماندیم و فقط زجر کشیدیم، این جمله پایانی سردار آن قدر تلخ بود که نشان میدهد چقدر جانبازان کشور ما بزرگ هستند، جانبازانی که این مردم و مسئولان برای همیشه مدیون آنها خواهند بود .😢😢
پایان
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
1_465375527.mp3
26.64M
اینتقاصِڪدومگناه
میگمڪربلا ... ؛💔
میگنڪهراههآبستس !😭
🎤امیر_کرمانشاهے
#احساسی
#یا_دافع_البلاء
#اللهم_الرزقنا_ڪربلا ❤️
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از ﴿استورےخونه﴾
#چالشعڪسرفیقشهید♥️
#شهیدمحمدابراهیمهمت
#شرڪتڪننده8⃣1⃣》
#سینبزنبرندهشی🎁🌱
چالشدرڪاناڸ⇩
⇝❥❀@M_a_j_n_o_n315❀❥⇜
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :6⃣7⃣ فصل_نهم گ
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :7⃣7⃣
#فصل_نهم
قابلمه غذا را آوردم. گفتم: «آن را ولش کن بیا شام بخوریم، خیلی گرسنه ام.»
نیامد. نشستم و نگاهش کردم. دیدم یک دفعه رادیو را گذاشت زمین و بلند شد. بشکنی توی هوا زد و دور اتاق چرخید. بعد رفت سراغ خدیجه او را از توی گهواره برداشت. بغلش کرد و بوسید. و روی یک دست بلندش کرد.
به هول از جا بلند شدم و بچه را گرفتم و گفتم: «صمد چه خبر شده. بچه را چه کار داری. این بچه هنوز یک ماهش هم نشده. چلّه گی دارد. دیوانه اش می کنی!»
می خندید و می چرخید و می گفت: «خدایا شکرت. خدایا شکرت!»
خدیجه را توی گهواره گذاشتم. آمد و شانه هایم را گرفت و تکانم داد. بعد سرم را بوسید و گفت: «قدم! امام دارد می آید. امام دارد می آید. الهی قربان تو و بچه ات بروم که این قدر خوش قدمید.» بعد کتش را از روی جالباسی برداشت.
ماتم برده بود. گفتم: «کجا؟!»
گفت: «می روم بچه ها را خبر کنم. امام دارد می آید!»
این ها را با خنده می گفت و روی پایش بند نبود. خدیجه از سر و صدای صمد خواب زده شده بود. گفتم: «پس شام چی؟! من گرسنه ام.»
برگشت و تیز نگاهم کرد و گفت: «امام دارد می آید. آن وقت تو گرسنه ای. به جان خودم من اشتهایم کور شد. سیر سیرم.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :7⃣7⃣ #فصل_نهم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :8⃣7⃣
#فصل_نهم
مات و مبهوت نگاهش کردم. گفتم: «من شام نمی خورم تا بیایی.»
خیلی گذشت. نیامد. دیدم دلم بدجوری قار و قور می کند. غذایم را کشیدم و خوردم. سفره را تا کردم که خدیجه بیدار شد. بچه گرسنه اش بود. شیرش را دادم. جایش را عوض کردم وخواباندمش توی گهواره. نشستم و چشم دوختم به سیاهی شب که از پشت پنجره پیدا بود. همانطوری خوابم برد.
خیلی از شب گذشته بود که با صدای در از خواب پریدم. صمد بود. آهسته گفت: « چرا اینجا خوابیدی؟!»
رختخوابم را انداخت و دستم را گرفت و سر جایم خواباندم. خواب از سرم پریده بود. گفتم: «شام خوردی؟!» نشست کنار سفره و گفت: «الان می خورم.»
خدیجه از خواب بیدار شده بود. لحاف را کنار زدم. خواستم بلند شوم. گفت: «تو بگیر بخواب، خسته ای.»
نیم خیز شد و همان طور که داشت شام می خورد، گهواره را تکان داد.
خدیجه آرام آرام خوابش برد.
بلند شد و چراغ را خاموش کرد. گفتم: « پس شامت؟!» گفت: « خوردم.»
صبح زود که برای نماز بلند شدم، دیدم دارد ساکش را می بندد. بغض گلویم را گرفت. گفتم: «کجا؟!»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
1_468045400.mp3
4.73M
#رزق شب جمعه😭😭
اشکاتون جاری شد التماس دعا😭
#روایتگری شهدایی😭
خیلے قشنگه😭😭
حتماگوش کنید ....👌
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#شهید_سید_محمد_رضا_دستواره
در سال ۱۳۳۸ در خانوادهای مذهبی و مستضعف در جنوب تهران چشم به دنیا گشود 👌
شهید دستواره به همراه لشکر محمد رسولالله (ص) برای یاری رساندن به مردم مسلمان لبنان که مورد هجوم ناجوانمردانه رژیم اشغالگر قدس قرار گرفته بودند، راهی این کشور شد. بعد از بازگشت به فرماندهی تیپ سوم ابوذر منصوب شد و تا زمان عملیات خیبر در همین مسئولیت به خدمت مشغول بود. در عملیات خیبر بعد از شهادت فرمانده لشکر محمد رسولالله (ص)، شهید حاج محمد ابراهیم همت و واگذاری فرماندهی به شهید کریمی، بهعنوان قائم مقام لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) منصوب شد
👇
⭕️شهیدی که پس از یازده بار مجروحیت شهید شد 😞😭
💠با آنکه از نظر جسمی بدنی نحیف و لاغر داشت، خستگیناپذیری و اعتماد به نفس او زبانزد خاص و عام بود. او اکثر نبردها به جز مواقعی که مجروح شده بود، حضور داشت و در شبهای عملیات تا صبح در خط اول درگیری با دشمن در کنار رزمندگان حضور داشت و از نزدیک به هدایت عملیات میپرداخت.😭
ادامه دارد....😔
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
دوستان همگی التماس دعا 😔😔😭😭
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهید_سید_محمد_رضا_دستواره در سال ۱۳۳۸ در خانوادهای مذهبی و مستضعف در جنوب تهران چشم به دنیا گشود
👇👇👇
💠دستواره تا هنگام شهادت ۱۱ بار مجروح شده، ولی هرگز از پای ننشست. در عملیات کربلای یک که برادرش حسین در خط پدافندی شهید شد، جهت شرکت در مراسم تشییع و تدفین او به تهران رفت. ولی بیش از سه روز در تهران نماند و به منطقه باز گشت. 😞وقتی به وی گفته میشود که خوب بود لااقل تا شب هفت برادرت میماندی و بعد برمیگشتی، در جواب میگوید: «به آنها گفتهام کنار قبر حسین، قبری را برای من خالی نگهدارید.»😌😢
💠سرانجام در تاریخ ۱۳ تیرماه ۱۳۶۵ پس از ۱۰ روز از شهادت برادرش در عملیات کربلای ۱ روز آزادسازی شهر مهران از چنگ دشمن، به خیل شهدا پیوست.😭😢😭😢
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به جانبازان سرافراز که روزی چند بار
طعم شیرین شهادت را میچشند...😭😭
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#زندگینامه_شهدا
احمد در ۱۵ فروردین سال ۱۳۳۲ در جنوب تهران به دنیا آمد .
پدرش در بازار شیرینی فروشی داشت و احمد در کنار تحصیل به پدرش کمک می کرد ، در سال ۵۱ موفق به اخذ دیپلم شد و برای خدمت به شیراز و سپس به سرپل ذهاب اعزام گردید .
در سال ۵۶ در دانشگاه علم و صنعت رشته مهندسی الکترونیک پذیرفته شد .
قبل از انقلاب به فعالیت های سیاسی و حزبی مشغول بود و در سال ۵۴ توسط ساواک دستگیر و ۵ ماه در زندان بود .
بعد از انقلاب مسئول تشکیل کمیته انقلاب شد و با تشکیل سپاه وارد این ارگان شد .
در سال ۵۷ در پی ناآرامی های کردستان به سنندج رفت و در آزاد سازی پاوه و کرمانشاه نقش بسزایی داشت .
در دی ماه سال ۶۰ تیپ ۲۷ محمد رسول الله را به رهبری شهید همت راه اندازی کرد و در عملیات بیت المقدس و آزاد سازی خرمشهر فعالیت گسترده ای انجام داد .
در اواخر خرداد ۶۱ برای ماموریتی به همراه ۳ تن از دیپلماتهای ایرانی به لبنان و بیروت عازم شد و در ۱۴ تیر توسط یک گروه صهیونیسم ربوده شد و هنوز پس از ۳۸ سال هیچ نشانه ای از آنها نیست....
#جاویدالاثر_احمدمتوسلیان
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🚕فردی در ترافیک جلوی ما بپیچید : احمق
ما که جلوی دیگران میپیچیم : زرنگ
🤡کسی جواب تلفن ما را ندهد : بی معرفت
ما که جواب ندهیم : گرفتار
👥فرد بلندتر از ما : دراز
کوتاهتر از ما : کوتوله
همکار جزئی نگر : ایرادگیر و وسواسی
ما جزئی نگرتر باشیم : دقیق
🥛فردی لیوان آب ما را چپه کرد : کور
پای ما به لیوان دیگری خورد : شعور ندارد لیوان را سر راه قرار داده
🌎دنیای قضاوت ها یعنی تحلیل رفتار و گفتار دیگران بر اساس نیازها و ارزش های خودمان
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
1_467100598.mp3
8.91M
.
اربعین اوضاع چجوریه حسینع؟😭
کار من امسال صبوریه حسین،
دارم میمیرم😭
🎧 تك| من ايرانم تو عراقي چه فراقی😭
🎤 #محمدحسین_پویانفر
دوری و دوستی سرم نمیشه😭
هیچ جا برا من حرم نمیشهو
دارم میمیرم😭
خیلے قشنگه😭
#اللهم_ارزقنا_شهادت🕊
🌷🏴🕊🌷🏴🕊🌷🏴🕊🌷
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :8⃣7⃣ #فصل_نهم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣7⃣
#فصل_نهم
گفت: «با بچه های مسجد قرار گذاشتیم بعد از اذان راه بیفتیم. گفتم که، امام دارد می آید.»
یک دفعه اشک هایم سرازیر شد. گفتم: «از آن وقت که اسمت روی من افتاد، یا سرباز بودی، یا دنبال کار. حالا هم که این طور. گناه من چیست؟! از روز عروسی تا حالا، یک هفته پیشم نبودی. رفتی تهران پی کار، گفتی خانه مان را بسازیم، می آیم و توی قایش کاری دست و پا می کنم. نیامدی. من که می دانم تهران بهانه است. افتاده ای توی خط تظاهرات و اعلامیه پخش کردن و از این جور حرف ها. تو که سرت توی این حرف ها بود، چرا زن گرفتی؟! چرا مرا از حاج آقایم جدا کردی. زن گرفتی که این طور عذابم بدهی. من چه گناهی کرده ام. شوهر کردم که خوشبخت شوم. نمی دانستم باید روز و شب زانوی غم بغل کنم و بروم توی فکر خیال که امشب شوهرم می آید، فردا شب می آید...»
خدیجه با صدای گریه من از خواب بیدار شده بود و گریه می کرد. صمد رفت گهواره را تکان داد و گفت: «راست می گویی. هر چه تو بگویی قبول دارم. ولی به جان قدم، این دفعه دیگر دفعه آخر است. بگذار بروم امامم را ببینم و بیایم. اگر از کنارت جم خوردم، هر چه دلت خواست بگو.»
خدیجه اتاق را روی سرش گذاشته بود. بندهای گهواره را باز کردم و بچه را بغل گرفتم. گرسنه اش بود. آمد، نشست کنارم. خدیجه داشت قورت قورت شیر می خورد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :9⃣7⃣ #فصل_نهم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :0⃣8⃣
#فصل_نهم
خم شد و او را بوسید. صدایش را عوض کرد و با لحن بچه گانه ای گفت: «شرمنده تو و مامانی هستم. قول می دهم از این به بعد کنارتان باشم. آقای خمینی دارد می آید. تو و مامان دعا کنید صحیح و سالم بیاید.»
بعد بلند شد و به من نگاه کرد و با یک حالتی گفت: «قدم! نفس تو خیر است. تازه از گناه پاک شده ای. برای امام دعا کن به سلامت هواپیمایش بنشیند.»
با گریه گفتم: «دلم برایت تنگ می شود. من کی تو را درست و حسابی ببینم...»
چشم هایش سرخ شد گفت: «فکر کردی من دلم برای تو تنگ نمی شود؟! بی انصاف! اگر تو دلت فقط برای من تنگ می شود، من دلم برای دو نفر تنگ می شود.»
خم شد و صورتم را بوسید. صورتم خیسِ خیس بود.
چند روز بعد، انگار توی روستا زلزله آمده باشد، همه ریختند توی کوچه ها، میدان وسط ده و روی پشت بام ها. مردم به هم نقل و شیرینی تعارف می کردند. زن ها تنورها را روشن کرده و نان و کماج می پختند. می گفتند: «امام آمده.»
در آن لحظات به فکر صمد بودم. می دانستم از همه ما به امام نزدیک تر است. دلم می خواست پرنده ای بودم، پرواز می کردم و می رفتم پیش او و با هم می رفتیم و امام را می دیدیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔺راوی : حاج جابر اردستانی از فرماندهان گردان کمیل لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) 🔹عملیات مسلم ابن عقیل
🔺راوی : حاج جابر اردستانی
از فرماندهان گردان کمیل
لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
🔹عملیات مسلم ابن عقیل
منطقه سومار
مهرماه ۱۳۶۱
📍قسمت نهم
البته من یک شب قبل از عملیات خوابی را دیدم . برای روحانی گردان گفتم. که در خواب دیدم امام حسین سوار بر اسب در جلو و گردان هم پشت سر ایشان در جنگ با دشمن بودیم ولی هیچ کس سر نداشت. و این موضوع را تاکید کردند مطرح نکنید که شاید تو روحیه افراد تاثیر منفی بگذارد.
بعد از اتمام کار ، نیروهای گردان ما را سریعا مرخصی دادند. ولی گردان های دیگه مدتی در خط پدافندی ماندگار شدند. ما هم بعد از اون اومدیم دوکوهه که یواش یواش آماده عملیات والفجر مقدماتی و.... بشیم. واقعا لحظات سختی بود و نمیشود بصورت شایسته و بایسته اون ایام و لحظات را تعریف کرد.
بضاعت ما همین است. امیدوارم که تونسته باشم شما را برای لحظاتی به اون روزها و یاد دوستان شهید برده باشم. خسته شدین. ممنون از توجهتون. ان شالله بتونیم راه دوستان شهیدمون را به خوبی بپیماییم.
یا علی مدد.
جابر اردستانی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بلندشو علمدار، علم رو بلند کن 🖤😭😭
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🇮🇷جانباز سرافراز
سردار حاج جابر اردستانی
از فرماندهان گردان کمیل
لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸شهید همت: ملت بسیج شده اند برای کربلای امام حسین (ع)
🔹مگه برای پول آمده ایم بجنگیم؟😢
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۴۷ #کنار_جنازه_عراقى 🌷چند روزى بود که «بهزاد گیجلو» سرباز تفحص، پاپیچ شده بود که
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۴۸
#كعبه_و_فرماندهى
🌷شهيد زينالدين به نماز اول وقت بسيار اهميت مى داد و در هر وضعيت و هر منطقهاى كه بود، به محض فرا رسيدن زمان نماز، اذان مىگفت و نماز.
🌷يادم است هنگاميكه در منطقه ى سردشت تردد داشتيم، با اينكه جادهها از لحاظ امنيت، تضمينى نداشت و هر لحظه امكان حمله ى غافلگير كننده گروهكهاى ضدانقلاب بود، همينكه موقع نماز مىشد، شهيد زينالدين ماشين را نگه مىداشت و در كنار جاده به نماز مىايستاد.
🌷پس از شهادتش، يكى از برادران او را در خواب ديده بود كه مشغول زيارت خانه ى خداست و عدهاى هم به دنبالش روانند. پرسيده بود: شما اينجا چه كار داريد و چه مسئوليتى داريد؟ و او پاسخ گفته بود: به خاطر تأكيدى كه بر نماز اول وقت داشتم، در اينجا فرماندهى اينان را برعهدهام گذاشتهاند!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۴۸ #كعبه_و_فرماندهى 🌷شهيد زينالدين به نماز اول وقت بسيار اهميت مى داد و در هر
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۴۹
#قلب_كوچكى_از_خون
🌷به دستور آقاى كارنما مجبور بودم در مقر بمانم، اما بعد از گذشـت دو هفته آن قدر اصرار كردم تا راضى شدند مرا به خط اعـزام كننـد. بـه عنوان امدادگر رفتم شلمچه.
🌷در يكى از عملياتها گلوى يكى از بچه ها تركش خورده بود و حالش خيلى وخيم بود. دو نفرِ ديگر هم بـه شـدت زخمى شده بودند. آنها را سوار آمبولانس كرده و با راننده آمبـولانس بـه عقب برگشتيم.
🌷جاده باريـك بـود و آتـش دشـمن شـديد. سـرِ يكـى از مجروحان روى پاى من بود و خونى كه از او روى شلوار من مى ريخت، به شكل قلب كـوچكى روى شـلوارم نقـش بـسته بـود و مـن احـساس مى كردم با قلمو كسى آن را نقاشى كرده است.
🌷دلم نميخواست خون را از لباسم پاك كنم. مى خواستم هر لحظه آن را مى بينم، به يـاد آن رزمنـده بيفتم كه در سختترين شرايط هم غير از ذكر خدا چيزى نمى گفت. او ذكر مى گفت و اظهـار شـرمندگى مى كرد كـه بـه واسـه مجروحيـت نمى تواند در عمليات بعدى شركت كند.
📚 كتاب خاكريز و خاطره
راوى: رزمنده عبدالرضا دامغانى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هرگز نگو "خسته ام..!
زیرا اثبات میکنی ضعیفی؛ بگو..نیاز به استراحت دارم.
هرگز نگو "نمی توانم..!"
زیرا توانت را انکار میکنی؛ بگو....سعی ام را میکنم.
هرگز نگو "خدایا پس کی؟؟؟!"
زیرا برای خداوند، تعیین تکلیف میکنی؛ بگو..خدایا بر صبوریم بیفزا.
هرگز نگو "حوصله ندارم..!"
زیرا...برای سعادتت ایجاد محدودیت میکنی؛ بگو..باشد برای وقتی دیگر..
هرگز نگو "شانس ندارم..!"
زیرا به محبوبیتت در عالم، بی حرمتی میکنی؛ بگو..حق من محفوظ است!
با بیان کلمات درست مسیر زندگیت را عوض کن!
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
♥️♠️
♥️♠️♥️♠️