eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
981 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❣﷽❣ 7⃣1⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨ ⭕️ #مثل_زنبور_عسل قرآن میگه: 📖 وَ أَوْحَی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ
❣﷽❣ 8⃣1⃣ ✨ 🔻 🔻 ✍ یه قاعده‌ای در قرآن داریم، که می‌فرماید: 🕋 یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ نٰاراً (تحریم/۶) 💢 ای کسانی که ایمان آورده‌اید! خود و خود را از آتش جهنّم حفظ کنید. 📣 درسته که در آیات و روایات، خیلی توصیه شده که در اصلاحِ اهلِ ، نهایتِ تلاشمون رو بکنیم، ☝️ امّا حواسمون باشه که اوّلین گام در اصلاحات، اصلاحِ خود است. یعنی👈 گامِ اوّل است. ✔ اولیٰ‌ترین فرد به مراقبت و محافظت، خودِ انسان است. لذا آیه ابتدا می‌فرماید:👈 «قُوا أَنْفُسَکُمْ» و بعد می‌فرماید:👈 «وَ أَهْلِیکُمْ» یعنی در مسائل تربیتی و اخلاقی: اوّل خود، بعد .☝️ 🗝⛓ تا زنجیر از پای خودمون باز نکنیم، نمی‌تونیم دیگران رو آزاد کنیم. ✅️ ، شرطِ موفقیّت در ساختن و است.👌 توی خونه‌ها: ❌ اگر پدر و مادر عصبانی نشن، بچّه‌ها هم یاد می‌گیرن عصبانی نشن. ❌ اگر پدر و مادر بخونند، بچّه‌ها هم یاد می‌گیرن نماز بخونند. ❌ اگر پدر و مادر نگن، و نکنند، بچّه‌ها هم یاد می‌گیرن. ❌ اگر پدر و مادر قرآن بخونند، بچّه‌ها هم یاد می‌گیرن که قرآن بخونند. ❌ و... 📣 خلاصه اینکه بزرگترین استادِ تربیتی برای بچّه‌ها، پدر و مادر هستند. پدر❗️ مادر❗️ حواستون باشه. 📣 قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ نٰاراً. خودتون و بچّه‌هاتون رو از آتشِ جهنّم حفظ کنید.🔥 ❌ با بچّه‌هامون رو جهنّمی نکنیم. اوّل خودمون کنیم.☝️ یوقت می‌بینی بخاطرِ اعتیادِ ما به یه گناه، بچّه‌هامون هم گرفتار میشن.😰 💯 ... 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌴🌻بسم الله الرحمن الرحیم 🌻🌴 #تفسیر_تمثیلی_سوره_یوسف 5⃣1⃣ ... بعضی ها فکر می کنند که تسبیح دست بگیر
🌻بسم الله الرحمن الرحیم 🌻 6⃣1⃣ ✅... "مَن یَتَّقِ الله یَجعَل لَهُ مَخرَجًا " هرکس تقوای الهی پیشه کند خداوند در تنگناها ، درمخمصه ها یک راه برون رفتی راپیش پای اوخواهدگذاشت . وقتی که همه درها بسته است ، قفل و مسدود است خداوند دری را باز خواهد کرد . این را ماجرای یوسف به نمایش گذاشت . 🚫وقتی همسرعزیز مصر " غَلَقَّتِ الْاَبْواب " تمام درها را خودش با دست خودش بست " خانه خلوت ، زلیخا در اوج زیبایی ، یوسف در اوج جوانی ، هیچکس هم خبر دار نبود ، هیچکس هم خبر دارنمی شد ❌♨️ اما یوسف خدا را در نظر گرفت و چون خدا را در نظر گرفت ، در بسته باز شد. زلیخا به دنبال او بود حالا که به سمت در حرکت کرد، دری که قفل بود یکباره باز شد . ↩️چون همسر زلیخا پشت در بود ، کلید انداخت و در را باز کرد . همین که در باز شد، همسر زلیخا صحنه را دید ، گوشه گوشه صحنه به زیان یوسف بود ، خانه خلوت ؛ زن جوان ، جوانی مثل یوسف ، سخن خود زلیخا که گفت : اگر کسی قصد خیانت داشته باشد جزای او چیست؟ آن هم قصد خیانت به همسرتوکه عزیز مصرهستی . ⚪️🔵 تماما صحنه به سود زلیخا بود. تنها دفاعی که یوسف می توانست از خودش داشته باشد دو سه کلمه بود : " قالَ هِیَ رَاوَدَتنی عَن نَفسی " 📣او به دنبال من بود من به دنبال او نبودم . 💬🖍اما ببینید درهمین صحنه ای که همه چیزبه حمایت زلیخا است وهیچ چیز به حمایت یوسف نیست ، چگونه بی گناهی یوسف ثابت میشود.... 💬🖍استاد رنجبر http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :8⃣9⃣ #فصل_یازدهم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣9⃣ اینکه چطور سوار ماشین شدیم و به بیمارستان رسیدیم را به خاطر ندارم. توی بیمارستان با چشم، دنبال جنازه صمد می گشتم که دیدم تیمور دوید جلوی راهمان و چیزی در گوش پدرش گفت و با هم راه افتادند طرف بخش. من و مادرشوهرم هم دنبالشان می دویدیم. تیمور داشت ریزریز جریان و اتفاقاتی را که افتاده بود برای پدرش تعریف می کرد و ما هم می شنیدیم که دیروز صمد و یکی از همکارانش چند تا منافق را دستگیر می کنند. یکی از منافق ها زن بوده، صمد و دوستش به خاطر حفظ شئونات اسلامی ، زن را بازرسی بدنی نمی کنند و می گویند: «راستش را بگو اسلحه داری؟» زن قسم می خورد اسلحه همراهم نیست. صمد و همکارش هم آن ها را سوار ماشین می کنند تا به دادگاه ببرند. بین راه، زن یک دفعه ضامن نارنجکش را می کشد و می اندازد وسط ماشین. آقای احمد مسگریان، دوست صمد، در دم شهید، اما صمد زخمی می شود. جلوی در بخش که رسیدیم، تیمور به نگهبانی که جلوی در نشسته بود گفت: «می خواهیم آقای ابراهیمی را ببینیم.» نگهبان مخالفت کرد و گفت: «ایشان ممنوع الملاقات هستند.» دست خودم نبود. شروع کردم به گریه و التماس کردن. در همین موقع، پرستاری از راه رسید. وقتی فهمید همسر صمد هستم، دلش سوخت و گفت: «فقط تو می توانی بروی تو. بیشتر از دو سه دقیقه نشود، زود برگرد.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :9⃣9⃣ #فصل_یازدهم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣0⃣1⃣ پاهایم رمق راه رفتن نداشت. جلوی در ایستادم و دستم را از چهارچوب در گرفتم که زمین نیفتم. با چشم تمام تخت ها را از نظر گذراندم. صمد در آن اتاق نبود. قلبم داشت از حرکت می ایستاد. نفسم بالا نمی آمد. پس صمد من کجاست؟! چه بلایی سرش آمده؟! یک دفعه چشمم افتاد به آقای یادگاری، یکی از دوستان صمد. روی تخت کنار پنجره خوابیده بود. او هم مرا دید، گفت: «سلام خانم ابراهیمی. آقای ابراهیمی اینجا خوابیده اند و اشاره کرد به تخت کناری.» باورم نمی شد. یعنی آن مردی که روی تخت خوابیده بود، صمد بود. چقدر لاغر و زرد و ضعیف شده بود. گونه هایش تو رفته بود و استخوان های زیر چشم هایش بیرون زده بود. جلوتر رفتم. یک لحظه ترس بَرَم داشت. پاهای زردش، که از ملحفه بیرون مانده بود، لاغر و خشک شده بود. با خودم فکر کردم، نکند خدای نکرده... رفتم کنارش ایستادم. متوجه ام شد. به آرامی چشم هایش را باز کرد و به سختی گفت: «بچه ها کجا هستند؟!» بغض راه گلویم را بسته بود. به سختی می توانستم حرف بزنم؛ اما به هر جان کندنی بود گفتم: «پیش خواهرم هستند. حالشان خوب است. تو خوبی؟!» نتوانست جوابم را بدهد. سرش را به نشانه تأیید تکان داد و چشم هایش را بست. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
💚💚 💚💚 از روایت آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی (ره) نقل می کنند : 🍃🌸شب اول قبرِ آيت‌‌الله شيخ مرتضی حائری برايش نماز ليلة‌ الدّفن خواندم، همان نمازی که در بين مردم به نماز وحشت معروف است. 🍃🌸بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم . 🍃🌸چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنيايي چه خبر است؟! 🍃🌸پرسيدم: آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟ 🍃🌸آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشته‌ای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن... 🍃🌸وقتي از خيلي مراحل گذشتيم، همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگي و سبکي از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اينکه لباسي را از تنت درآوري. کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل مي‌ديدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشه‌اي نشستم و زانوي غم و تنهايي در بغل گرفتم. 🍃🌸ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم، صداهايي مي‌آيد. صداهايي رعب‌آور و وحشت‌افزا! صداهايی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست مي‌کرد. به زير پاهايم نگاهي انداختم. از مردمي که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبري نبود. 🍃🌸بياباني بود برهوت با افقي بي‌انتها و فضايي سرد و سنگين و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک مي‌شدند. تمام وجودشان از آتش بود. 🍃🌸 انگار داشتند با هم حرف مي‌زدند و مرا به يکديگر نشان مي‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن. خواستم جيغ بزنم ولي صدايم در نمي‌آمد. تنها دهانم باز و بسته مي‌شد و داشت نفسم بند مي‌آمد. 🍃🌸 بدجوري احساس بی کسی و غربت کردم و گفتم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده، در اينجا جز تو کسی را ندارم.... 🍃🌸همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدايی از پشت سرم شدم. 🍃🌸صدايی دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسيقی دلنشين! 🍃🌸سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم، نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من مي‌آمد. 🍃🌸هر چقدر آن نور به من نزديکتر مي‌شد آن دو نفر آتشين عقب‌تر و عقب‌تر مي‌رفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند. 🍃🌸نفس راحتي کشيدم و نگاه ديگري به بالاي سرم انداختم. آقايي را ديدم از جنس نور ! نوری چشم نواز و آرامش بخش. 🍃🌸ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمي‌توانستم حرفي بزنم و تشکري کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زيبايش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسيد: آقای حائری! ترسيدی ؟ 🍃🌸من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسي! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم. اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ‌ترک مي‌شدم و خدا مي‌داند چه بلايي بر سر من مي‌آوردند. 🍃🌸بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد. 🍃🌸و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می نگريستند فرمودند: 🍃🌸من علی بن موسی الرّضا هستم. آقای حائری! شما ۷۰ مرتبه به زيارت من آمديد من هم ۷۰ مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبه‌اش بود ۶۹ بار ديگر هم خواهم آمد. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 هـرگز حسـد نبردم بر منصبی و مالی إلّا بر آن کـه دارد با دلبـری وصالی خدایا بحق امام رئوف ولی نعمت ایرانیان آقا علی بن موسی الرضا همه ما را عاقبت به خیر بگردان آمین... 🍃 🌺🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 #خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت قسمت 0⃣2⃣ راوی: ولی الله هم
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 قسمت 1⃣2⃣ راوی: نصرت الله اکبری به فرمانده گردان ها خیلی اهمیت میداد، اما اگر هم کم کاری میشد، با آنها برخورد میکرد. میگفت: "شماها توی عملیات چشم های من ونماینده ی من هستین. یعنی اگه دیدین چیزی شده و راهی نیست، باید سریع تصمیم بگیرین. " در بررسی عدم موفقیت عملیات والفجر 1، مشخص شد که بعد از گذشتن از جاده ی آسفالت، فرمانده ی گردانی که آن طرف جاده بود، وضعیت را برای او نگفته و در نتیجه موفقیتی حاصل نشده است. به فرمانده ی گردان گفت: "چرا به من نگفتی؟" از شدت ناراحتی وعصبانیت چشم هایش قرمز شده بود، داد میزد و میگفت: "تو مگه فرمانده گردان من نبودی؟" فرمانده ی گردان گفت: " ارتباط قطع شده بود و بی سیم کار نمیکرد، تقصیر من نبود." حاجی گفت:" معاونت رو میفرستادی. اصلا خودت می اومدی و میگفتی که جاده ی آسفالت رو رد کردین، تا من بتونم یه کاری بکنم و دونم که چه خاکی باید به سرم بریزم." در عملیات خیبر هم یکی از فرمانده گردان ها را توجیه کرد و گفت: "باید با قدرت بری و کار رو تموم کنی. دلم میخواد روسفیدم کنی.تمام امکانات هم به او داد، اما او نتوانست موفق عمل کند." بیسیم زد و گفت: " حاجی، نمیشه. " حاج همت سرش داد زد و گفت: "نمیشه نداریم، باید بشه. تا اونجا رو نگرفتی، عقب نمی آیی ها." روز بعد، برگشت. حاجی به او گفت: "چرا برگشتی؟" فرمانده ی گردان گفت: "نشد که نشد. هرکاری کردم نتونستم. " حاج همت خیلی قاطع با او برخورد کرد و گفت: "از اولش هم اشتباه کردم که تو رو فرستادم. تو لیاقت فرمانده گردانی رو نداری. از همین الان پستت رو تحویل میدی به یکی دیگه." ادامه دارد.... 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
کسی را ندارم غیر تو تنها رفیقمی ارباب حسین...😭 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❣﷽❣ 8⃣1⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨ 🔻 #مراقبت_ازخود🔻 ✍ یه قاعده‌ای در قرآن داریم، که می‌فرماید: 🕋 یٰا أَی
❣﷽❣ 9⃣1⃣ ✨ 🔻 🔻 ✍ خدا الطافِ خفیه‌ای داره که هیچکس از عمقِ اون آگاه نیست. وقتی نسیمِ لطف الهی می‌وَزِه، صحنه‌ها طوری عوض میشه که هیچکس فکرش هم نمیکنه.😌 فقط یه شرط داره:👈 قرآن کریم می‌فرماید: 🕋 وَ مَنْ یَتَّقِ اللّٰهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً، وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَحْتَسِب (طلاق/۲و۳) 💢 هر کس داشته باشد، و از خدا پروا کند، خداوند برای او راه خروج و گشایش قرار می‌دهد، 💢 و از جایی که حساب نمی‌کند، و فکرش را هم نمی‌کند، به او می‌رساند. 📣.. یعنی نتیجه و پاکدامنی، و پرهیز از ، این میشه که: ☝️ تو بحرانی‌ترین شرایط، از جایی که اصلاً فکرش هم نمیکنی، می‌بینی روزنه‌ی امید پیدا میشه، و خدا راه خروج رو بهت نشون میده: 👈 یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً. ❌ آدمِ با ، تو زندگیش بن‌بست نداره. ممکنه مشکلات داشته باشه، امّا بن‌بست نداره؛ 😇 نه تنها تو بن‌بست نداره، بلکه تو هم راه براش باز میشه. ☝️ خدا مسیر رو برای باز میکنه. مثل یوسف، که تو چاه انداختنش،🚶‍♂🕳 امّا همون چاه براش شد سکوی پرتاب، و عزیز مصر شد.👑 📛 امّا کسی که بخواد زندگیِ خودش رو با تأمین کنه، به بن‌بست میخوره، و دیگه این روزی‌های پیش‌بینی نشده رو (مِنْ حَیْثُ لاٰ یَحْتَسِب) دریافت نمیکنه.☹️ 💯 ... 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌻بسم الله الرحمن الرحیم 🌻 #تفسیر_تمثیلی_سوره_یوسف 6⃣1⃣ ✅... "مَن یَتَّقِ الله یَجعَل لَهُ مَخرَجًا
🌴🌻بسم الله الرحمن الرحیم🌻🌴 7⃣1⃣ ❇️انبیاء آمده اند برای آزادی بشر . آزادی از چی ؟ از آزادی ! گفتند : بیایید خودتان را از آزادی ، آزاد کنید . یله نباشید ، رها نباشید ، آلوده می شوید . مثل آن آبی که مثال زدیم . 🌀↩️ چون همه می گویند: می خواهیم آزاد باشیم . خیلی ها از اینجا بساطشان را برمی دارند می روند در ممالک دیگری . به خاطر چی ؟ ♨️چون می گویند : آنجا آزادی است ، آزادیم . خود این اسارت است. یعنی خودت گرفتار آزادی هستی ، اسیر آزادی هستی . ❇️ انبیا آمدند حتی از این آزادی هم تورا آزاد کنند . وقتی انسان ازآزادی ، آزاد شد بنده می شود، وقتی بنده شد برخوردار می شود . ♻️اصلا چرا خدامی گوید:" بندگی کن" ؟ چون دنبال بندگی ، برخورداری است . 🔆🔅گل آفتابگردان بندگی خورشید می کند، هرطرف خورشید رفت می رود نتیجه اش برخورداری می شود ، رشد پیدا می کند، بزرگ می شود ؛ انسان هم همین طور . انسان هم وقتی برخوردارمی شود که روی به خدا کند . 🌕زمین الان روشن است. چرا روشن است ؟ 🌞چون رو به خورشید کرده ، بر خوردارشده از نور ؛ از حیات ؛ از روشنایی ، از گرما ، از انرژی . همین زمین وقتی به خورشید پشت کند محروم می شود . 😊 انسان هم همینطور است . وقتی پشت به خدا می کند محروم می شود . وقتی رو به خدا کند بر خوردار می شود . 👈چرا انبیاء می گفتند : "اَنِ اعْبُدوا الله " بنده خدا بشوید . 🌨🌨 چون بندگی مساوی است با بر خورداری ⚠️⛔️ و بنده نبودن مساوی است با فقدان و محرومیت ..... 💬🖍 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
تاثیرگذار.mp3
2.25M
🌷یا صاحب الزمان(عج)🌷 🍃 ابا صالح التماس دعا 🍃 هر کجا رفتی یاد ما هم باش 💔 ‍‌😔😔😔آقا بیا 🙏😭 🍃 🌼🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :0⃣0⃣1⃣ #فصل_یازد
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣0⃣1⃣ این شد تمام حرفی که بین من و او زده شد. چشمم به سِرُم و کیسه خونی بود که به او وصل شده بود. همان پرستار سر رسید و اشاره کرد بروم بیرون. توی راهرو که رسیدم، دیگر اختیار دست خودم نبود. نشستم کنار دیوار. پرستار دستم را گرفت، بلندم کرد و گفت: «بیا با دکترش حرف بزن.» مرا برد پیش دکتری که توی راهرو کنار ایستگاه پرستاری ایستاده بود. گفت: «آقای دکتر، ایشان خانم آقای ابراهیمی هستند.» دکتر پرونده ای را مطالعه می کرد، پرونده را بست، به من نگاه کرد و با لبخند و آرامشی خاص سلام و احوال پرسی کرد و گفت: «خانم ابراهیمی ! خدا هم به شما رحم کرد و هم به آقای ابراهیمی. هر دو کلیه همسرتان به شدت آسیب دیده. اما وضع یکی از کلیه هایش وخیم تر است. احتمالاً از کار افتاده.» بعد مکثی کرد و گفت: «دیشب داشتند اعزامشان می کردند تهران که بنده رسیدم و فوری عملشان کردم. اگر کمی دیرتر رسیده بودم و اعزام شده بودند، حتماً توی راه برایشان مشکل جدی پیش می آمد. عملی که رویشان انجام دادم، رضایت بخش است. فعلاً خطر رفع شده. البته متاسفانه همان طور که عرض کردم برای یکی از کلیه های ایشان کاری از دست ما ساخته نبود.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :1⃣0⃣1⃣ #فصل_یازد
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣0⃣1⃣ چند روز اول تحمل همه چیز برایم سخت بود؛ اما آرام آرام به این وضعیت هم عادت کردم. صمد ده روز در آن بیمارستان ماند. هر روز صبح زود خدیجه و معصومه را به همسایه دیوار به دیوارمان می سپردم و می رفتم بیمارستان، تا نزدیک ظهر پیشش می ماندم. ظهر می آمدم خانه، کمی به بچه ها می رسیدم و ناهاری می خوردم و دوباره بعدازظهر بچه ها را می سپردم به یکی دیگر از همسایه ها و می رفتم تا غروب پیشش می ماندم. یک روز بچه ها خیلی نحسی کردند. هر کاری می کردم، ساکت نمی شدند. ساعت یازده ظهر بود و هنوز به بیمارستان نرفته بودم که دیدم در می زنند. در را که باز کردم، یکی از دوستان صمد پشت در بود. با خنده سلام داد و گفت: «خانم ابراهیمی ! رختخواب آقا صمد را بینداز، برایش قیماق درست کن که آوردیمش.» با خوشحالی توی کوچه سرک کشیدم. صمد خوابیده بود توی ماشین. دو تا از دوست هایش هم این طرف و آن طرفش بودند. سرش روی پای آن یکی بود و پاهایش روی پای این یکی. مرا که دید، لبخندی زد و دستش را برایم تکان داد. با خنده و حرکتِ سر سلام و احوال پرسی کردم و دویدم و رختخوابش را انداختم. تا ظهر دوست هایش پیشش ماندند و سربه سرش گذاشتند. آن قدر گفتند و خندیدند و لطیفه تعریف کردند تا اذان ظهر شد. آن وقت بود که به فکر رفتن افتادند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 راوی: برادر دهقانی #قسمت سوم با بالا آمدن آفتاب کمی از شدت درگیری کاسته شد. مجروحین و شهد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 راوی: برادر دهقانی چهارم فقط تماشایش کردیم. نمی دانم در تماشای او، ما با فرشتگان همراهی می کردیم یا فرشتگان با ما، دیگر توان تکلم نداشت، حتی اگر رمقی هم باقی مانده بود با لب و دهانی شرحه شرحه شده مگر می توان تکلم کرد. این بار نتوانست بخاطر زحمتی که به ما داده عذرخواهی کند. جنازه اش را به پایین دژ آوردیم، قدری عقب تر ، کنار دژ قرارش دادیم. چند دقیقه ای کنارش نشستم . برادر راسخ ، فرمانده گردان مالک نزدیک من شد، نمی دانست که این شهید، خانجانی است، صورتش راپوشانده بودیم، دوباره از تحرک دشمن گفت و جلو آمدن تانک ها و دوباره می گفت به خانجانی اطلاع بده که .... حرفش را قطع کردم و با اشاره به شهید خانجانی گفتم خانجانی اینجاست، هر چه می خواهی خودت به او بگو. روحش شاد و یادش گرامی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
مزار شهید مرتضی خانجانی😭 فرمانده گردان کمیل http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
شهید مرتضی خانجانی فرمانده گردان کمیلروحشون شاد ویادشون گرامے http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
4_6007931039693932288.mp3
46.34M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه بیست و دوم * شباهت بین پرونده اعمال و کارنامه تحصیلی * نظام بارم‌گذاری خدا بر اعمال ما * قبولی اعمال ما با چه چیزی سنجیده می‌شود؟ * اگر مرگ ترس ندارد، پس چرا اولیا خدا از مرگ می‌ترسیدند؟ * چه طور متوجه بشویم که نمازمان قبول شده است؟ * معصیت را ترک کنیم، هم به صورت اعتقادی و هم عملی * قربانی کردن اثری در دفع بلا دارد؟ * رابطه بین نماز و دیگر اعمال ما * چرا خدا فقط اعمال متقین را قبول می‌کند؟ * گاهی حاجت برآورده می‌شود اما دعا پذیرفته نمی‌شود http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
امسال محرم شهدا توی هیئت ها بودن ولی ما نمیدیدیم...😭😭 🆔 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
📷 عکس ناب 🌴 اسطوره های سپاه اسلام هر سه شهید در سال شصت و دو به مقام شهادت رسیدند "شهید سیف الله اختیاری: شهادت ۱۳۶۲/۸/۱۵ . "شهید محمد ابراهیم همت: شهادت ۱۳۶۲/۱۲/۱۷ "شهید محسن نورانی: شهادت ۱۳۶۲/۵/۲۱ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 #برای_خدا_خالص_بود #خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت قسمت 1
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 قسمت 2⃣2⃣ راوی: ابراهیم سنجری عملیات والفجربود.حاجی میخواست از خط بازدید کند، میگفت:" باید خودم از نزدیک در جریان عملیات قرار بگیرم تا بتونم وضعیت رو بهتر کنترل و هدایت کنم. " به طرف خط در حال حرکت بودیم. همینطور که میرفتیم، یک هواپیمای عراقی بالای سرمان ظاهر شد. مانده بودم چه کنم، دستپاچه شده بودم. هواپیما بدجور بالای سرما ویراژ میداد.در این حین، چشمم به سنگ بزرگی که کنار جاده بود، افتاد.سریع زدم روی ترمز تا برویم و آن سنگ را پناه خود قرار دهیم. حاجی پرسید: "چرا وایستادی؟" گفتم: "مگه هواپیما رو نمبینی حاجی؟ عراقیه. " گفت: "خب باشه، مگه میترسی؟" گفتم: "الانه که ما رو بزنه، خیلی پایین پرواز میکنه." با همان آرامش قبلی اش گفت: « لا حول و لا قوه الا بالله، به حرکتت ادامه بده» مجبور بودم که اطاعت کنم. هواپیما شروع کرد به تیراندازی، چند تیر هم به عقب وانت خورد و آن را سوراخ کرد. نگاهی به حاجی انداختم، دیدم آرام و بی خیال نشسته و هیچ استرسی در چهره اش مشاهده نمیشود. من هم از آن اتکا به خدای بسیار زیادی که داشت، روحیه گرفتم و به راهم ادامه دادم. ادامه دارد... 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❣﷽❣ 9⃣1⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨ 🔻 #متّقین_بن‌بست_ندارند🔻 ✍ خدا الطافِ خفیه‌ای داره که هیچکس از عمقِ ا
❣﷽❣ 0⃣2⃣ ✨ 🔻 🔻 ✍ اینکه آدم ۳ روز پشت سر هم روزه بگیره، و هر ۳ روز افطار خودش رو به سائل بده (مسکین و یتیم و اسیر)،😩 و خودش با آب افطار کنه💧 ❗️خیلی کار بزرگیه..😲 ❗️کلاسِ این کار خیلی بالاست..😳 ☝️ کاری که کردند و آیات سوره انسان (هل اتی) نازل شد:↶ 🕋 وَ یُطْعِمُونَ الطَّعٰامَ عَلیٰ حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً. (انسان/۸) 💢 و غذای خود را، با آن که دوستش دارند و به آن احتیاج دارند، به بینوا و یتیم و اسیر می‌دهند. ✔ امّا قرآنِ کریم در آیه بعدی، یه درسِ بالاتر و مهم‌تری رو به ماها یاد میده، و اون اینکه: 👈 اهلبیت بعد از این ایثار و از خودگذشتگیِ بزرگ، گفتند:↶ 🕋 إِنَّمٰا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّٰهِ، لاٰ نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزٰاءً وَ لاٰ شُکُوراً. (انسان/۹) 💢 گفتند: «ما برای رضایِ خدا به شما طعام می‌دهیم، و از شما پاداش و تشکّری نمی‌خواهیم.» اوج محبّت به خدا اینجاست که میگن:👈 إِنَّمٰا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّٰهِ. ما این کار رو خالص برای رضای انجام دادیم، اصلاً هم به فکر تمجید و تشکّر نیستیم.✔ دقیقاً برعکس ما، که اگر یه کارِ خوبی کردیم و ازمون تشکّر نکردند، بهمون برمیخوره🙁، حتّی ممکنه دعوا هم بکنیم😡. و بعد هم گفتند:↶ 🕋 إِنّٰا نَخٰافُ مِنْ رَبِّنٰا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً. (انسان/۱۰) 💢 ما از خداوند خائف و ترسانیم، برای روزی که عبوس و سخت است. ❗️ ماها تا یه کارِ خوبی انجام میدیم، دیگه فکر میکنیم خیلی هنر کردیم!!😊 ❗️ کلّی سرِ خدا منّت میذاریم که خدایا ما رو ببین چکار کردیم؟؟!☺️ 📛 گرفتار عُجب و میشیم. ❌ خیلی خودمون رو تحویل می‌گیریم. ⚠️ فکر میکنیم دیگه کارمون خیلی درسته. ولی اهلبیت این نکته‌‌ی مهم رو به ما یاد دادند که:↶ ☝️ اگر بهترین کارها رو هم انجام دادیم، ❌ نه تنها گرفتار و نشیم، ✅ بلکه خائف و ترسان باشیم،😱 و نگران باشیم که اگر خداوند این کارِ ما رو قبول نکنه، چه خاکی به سرمون بریزیم.😰 ⚠️ تا یه کارِ خوبی انجام دادیم، زودی از خدا طلبکار نشیم... ⁉️ بلکه نگران باشیم، و دغدغه داشته باشیم که آیا این عملِ ما رو خدا قبول کرده یا نه؟؟!😢😰 ☝️ خیلی از ماها که خودمون رو میدونیم، تا دو تا هیأت میریم و، برای اشکی میریزیم و سینه‌ای میزنیم، دیگه هیچ ترسی از نداریم و میگیم با عشق می‌پریم تو بهشت...😳 ✅ جالبه که خودِ میگن ما از قیامت میترسیم: 👈 إنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً... ❌ ولی ما نمی‌ترسیم. میگیم امام حسین میکنه، ما میریم تو بهشت..😇 درسته.☝️ شفاعت میکنه، ولی حساب کتاب داره. بانک هم پول زیاد داره،💵 ولی حساب کتاب داره. ✅ درسته كه كشتىِ نجات امّتِ اسلامه... ❌ امّا این کشتی، براى كسانى كه مثل پسر نوح، یك عمر و نافرمانى كردند، جایی نداره. ❌ اولیاى الهى، چراغ سبز براى انجام نیست.🚥 😳 بعضی از عزادارنِ امام حسین (ع) با تکیه بر ، ترسی از قیامت ندارند، در حالیکه خودِ (ع) فرمودند: ⚡️ لا یأمَنُ یومَ القیامَةِ، إلاّ مَن خافَ اللهُ فِی الدُّنیا. 😱 در قیامت در امان نیست، مگر کسی که در دنیا از بترسد. 💯 ... 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌴🌻بسم الله الرحمن الرحیم🌻🌴 #تفسیر_تمثیلی_سوره_یوسف 7⃣1⃣ ❇️انبیاء آمده اند برای آزادی بشر . آزاد
🌴🌻بسم الله الرحمن الرحیم🌻🌴 قسمت 8⃣1⃣ 🌴⭕️خیلی بیان قران زیباست ، ببینید نگفت تو که خواب دیده بودی چنین می شود چنان می شود ، حرف اضافی نزد 👇گفت: "اَمّا اَحَدُ کُما " 👌یکی ازشما دوتا ساقی می شوید، معلوم است که کدام ساقی می شود، آن که درخواب انگور می فشرد . 😱اما دیگری به دار آویخته می شود و از سراو مرغان می خورند . ♻️او هم فهمید دیگر لازم نبود که یک به یک نام برد و بگوید تعبیر خواب تو چنین و چنان است . ❇️〽️اینها از تعلیمات قران است . ⚠️ یعنی حرفهای اضافی رااز حرف هایتان حذف کنید ، وجین کنید ، پاک کنید ، حرف های اضافی ورودی شیطان است ، روزنه ای است برای ورود شیطان . ⛔️حرف های اضافی هم روح را سنگین می کند. ازاین ها باید پرهیز کرد .هرکس به جایی رسید از همین جارسید. 🔥ای دهان تو خود دهانه ی دوزخی! 🌘🌗 دهان ؛ دهنه جهنم است 🔥 هر کسی وارد جهنم شد ازهمین مجرا وارد شد. 🌨لذا هرکسی به هر جایی رسید اصلاح را از همین جا شروع کرده. 👈از سخنانش شروع کرد ، 👈سخنانش را وجین کرد ، 👈حرف های اضافی ، بی حاصل ، 👈 حرف های پوچ و بی فایده را از حرف هایش غربال کرده ، کنار گذاشته . ✍ مرحوم قاضی طباطبایی می فرمود 24 سال دردهانم ریگ گذاشتم ، خیلی سخت است ، شوخی نیست 24 سال داخل دهان انسان ریگ باشد. 👇چرا ؟ 👇 تا حرف اضافی نزند ، حرف زیادی نزند .چون بخواهد حرف بزند خیلی سخت است ، فقط حرف هایی را بزند که ضرورت داشته باشد ( حالااین توصیه ی ما نیست ). 💬🖍این اهمیت این ماجرا را تبیین می کند که مواظب حرف زدن ها باید بود. 📣امیر المومنین علیه السلام فرمودند: طُوبی لِمَن اَنفَقَ الفَضل مِن مالِهِ و اَمْسِک الفضل مِن لِسانِهِ .... 😊🌹خوشا به احوال کسانی که ❌ زیادی مالشان را انفاق می کنند ⛔️وزیادی کلامشان را نگه میدارند۰ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f 🌴📚استاد رنجبر
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 #برای_خدا_خالص_بود #خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت قسمت 2
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 قسمت 3⃣2⃣ راوی: ژیلا بدیهیان در بهمن ماه سال 1360، حاج همت به همراه حاج احمد متوسلیان و تعداد دیگری از بچه های سپاه پاوه و مریوان به جنوب رفتند. یک هفته بعد هم، برای من پیغام فرستاد که وسایلم را جمع کنم و برای رفتن به جنوب آماده شوم. به دزفول رفتم و بعد از اینکه چند روز در خانه ی یکی از دوستان حاجی سکونت داشتیم، به طبقه ی دوم یک ساختمان که دو اتاق داشت رفتیم و با اسباب و اثاثیه مختصری که به همراهم برده بودم، در آنجا ساکن شدیم.حاجی اغلب دیروقت به خانه می آمد. از آن طرف هم صبح خیلی زود ازخانه بیرون میرفت و تقریبا تمام روز تنها بودم. یک بار، سه شب بود که به خانه نیامده بود.شهر خیلی ساکت و آرام بود. کوچه ها و خیابان های شهر هم در تاریکی مطلق فرو رفته بود. تنها نشسته بودم زیر نور چراغ گرد سوز و کتاب میخواندم.ناگهان صدای در آمد.ساعت را نگاه کردم،یک و نیم صبح بود. از جا بلند شدم و رفتم در را باز کردم. حاجی پشت در بود، آن هم با چه وضعی، سر و صورت و لباسش گل خالی بود. چهره اش هم خیلی خسته بود و نشان میداد که چند شب است که نخوابیده. داخل شد و گفت: "شرمنده ام حلالم کن. یکی دو هفته است که تو را آوردم اینجا، اون هم با این وضعی که اینجا داره، حالا هم بعد از چند شب با این قیافه اومدم خونه. " سپس یک راست به حمام رفت. یادم هست آن شب آب گرم نداشتیم و او مجبور شد با آب سرد دوش بگیرد. تمام این سختی ها و دوری ها را به عشق حاجی تحمل میکردم و کمی و کاستی برایم هیچ اهمیتی نداشت. فقط دوست داشتم همراه او باشم. ادامه دارد... 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f