#طلاییـــــــــــــه
🔰صدای حاج ابراهیم #همت درون گوشم میپیچد !
مهدی #باکری دارد از آخرین دیدار با برادرش میگذرد و میگوید همه شهدا🌷 برادرهای من هستند اگر همه را میتوانید بیاورید #حمید را هم بیاورید!
🔰هنوز ابراهیم همت تاکید میکند که ♨️ما همچون #حسین وارد شدیم و همچون حسین هم باید به شهادتــ🕊 برسیم...
💯به شهادت برسیم ...
💯به شهادت برسیم...
🔰حسین #خرازی وسط عملیات دستش قطع میشود و با یک دست تا آخر عملیات #میجنگد...
حس میکنم 💭خنکای خاک #طلائیه را زیر پاهایم !
باید خاک معطرش را در مشت هایم پنهان کنم و ب سر و صورت بریزم!!
🔰نه اصلا باید #سجده ای طولانی بروم روی خاک پاکش تا عجین بشود با روح و پوست و استخوانم...!
💥صدای خمپاره و ترکش!
💥گویی که عملیات آغاز شده است!
🔰شوق #وصال_معبود در وجودم طنین انداز میشود...
ناگهان؛رشته افکارم را در هم می ریزند🗯 بوق ماشین ها🚙!!
صدا!
صدای خمپاره و گلوله نبود...🚫
🔰صدای #آهنگ لس آنجلسی ماشین مدل بالایی🏎 بود ک دلش میخواست تمام من را به انضمام افکارم زیر بگیرد!!
هندزفری🎧 و مداحی بعدی...
چ به موقع پلی میشود👌!
🔰مداح میخواند:🔊
یه #شهید،یه پرچم عشـقــ❤️،
توی شهر ما غریبه
نه فقط نام و نشونش...
خودشم خیلی #غریبه!
🔰و اینجا بود ک فهمیدم وسط دورترین نقطه• به #طلائیه هستم !
وسط هوای دود آلود شهر که آدمهایش از هوایش دود آلوده تر اند!!
اینجا عده زیادی رنگ بوی #خدایی ندارند...📛
اینجا برای خیلی ها #افتخار است که راه شهدا را برعکس بروند↪️!!
🔰اینجا عده ای همه قرار هایمان را با #شهدا فراموش کرده اند!🗯
عده ای دیگر که دم از خدا و امام و شهدا میزنند!
♨️فقط شده اند ظاهر و در باطن...
🔰اینجا بی منت ببخشید و از هیچکس هیچ نخواهید!
اینجا دیگر منش و رفتار #شهدایی نیست...📛
اینجا فقط نام شهدا را یدک میکشیم!!
باز هم بگویم!
👈ریا
👈تظاهر
👈حسادت
👈تهمت
👈بی اخلاقی!!
دلــــــــم پر است آی آدم هاااااا...
🔰خوش ب حال آنهایی ک در این حال و هوای آلوده حال هوای #دلشان آفتابی و بدون ابر است...
🔰دل من انقدر بهانه نگیر!
اینجا که #طلائیه نیست...
اینجا آسمان شهر است، #شهر!!
یازهرا(س)
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج
💟 @hemmat_channel
#سنگر_فضای_مجازی
♦️سنگری ساختیم برای #جاموندهها
♦️سنگری برای آمادگی سربازی مولا
♦️سنگری برای شناختن لباس خاکیها
♦️سنگری با عطر لالهها🌷
♦️سنگری از جنس #خون_شهدا با یاد شهیدان
⚜در فضای مجازی📱سنگر رزمندگان یعنی↯↯
♦️با وضو وارد شو؛اینجا پادگان ِ دوکوهه است
پادگان ِابوذر .اینجا اُردوگاه کرخه است
✓اُردوگاه کوزران✓ کارون✓ اروند
⚜در فضای مجازی سنگر رزمندگان یعنی ↯↯
♦️رملستان ِ فکه ؛کانال ِ کمیل؛ شرهانی؛طلائیه
مجنون
⚜سنگر رزمندگان یعنی ↯↯
♦️پناه گرفتن در پس ِ خاکریزهای #شلمچه در
شب ِ عملیات ِکربلای پنج
♦️یعنی پناه گرفتن در سنگرهای #طلائیه
برای در امان ماندن از ترکشهای
#دنیای_مجازی
⚜سنگر رزمندگان" یعنی ↯↯
♦️عبور از سه راه ِ #شهادت
عبور از شط ِ اروند و بهمنشیر
♦️یعنی صعود به ارتفاعات ِ #بازی_دراز
⚜سنگر رزمندگان " یعنی↯↯
♦️اینجا #هورالعظیم است
♦️باید بروی اطلاعات #عملیات
برای شناسایی دشمن
♦️باید بروی گردان ِ تخریب
♦️آموزش ببینی ، برای خنثی کردنِ مینهای💣
اطرافت در فضای مجازی 📱
♨️ ای همسنگر ِ من در سنگر رزمندگان
♨️ای افسر ِ جنگ ِ نرم ِ آقا !
💥بـا تـوأم ..!
♦️حواست هست #آقـا از تو چه میخواهد⁉️
♦️مطالب ِ سنگرت را مرور کن و ببین چه
مطالبی را انتشار دادهای !
⚜فضای مجازی هم عاشقان شهدا🌷 میخواهد
♦️آیـا سـنـگـرت بـوی #شـهـادت مـیـدهـد و تـو
از #شـهـدایـی ⁉️⁉️
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@hemmat_channel
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت نهم #کرامات_و_معجزات_شهدا بعد از معراج الشهدا رفتیم شلمچه. دیگه اینجا اوج خل و چل بازی هاشون
🌹قسمت دهم
#کرامات_و_معجزات_شهدا
😔فقط جیغ میزدم گریه میکردم. با همون لباس رفتم پایین و با گریه میگفتم : تو رو خدا من ببرید شلمچه
از صدای جیغ و داد من تمامی آقایون اومدن بیرون. آقای محمدی و حسینی هم بینشون بود
محمدی: خانم معروفی بازم میخواید #شهدا را مسخره کنید؟
- آقای محمدی تو رو خدا، تورو به همون #امام_زمان منو ببرید شلمچه.
+شلمچه دیگه تو برنامه ما نیست.
از شدت گریه و بی تابی هام سرم داشت گیج میرفت، بالاخره دلشون سوخت منو همراه با یه خانم و دوتا آقا بردن شلمچه. همونجا به شهدا قول دادم جوری باشم که اونا میخواند
🍃اونروز که کلا حالم بد بود. فردا صبحش ۱۵ نفرمون تو حال خودمون بودیم. روز دوم ما را بردن #طلائیه خودشون میگفتن یه حاج ابراهیم همت نامی اینجا شهید شدن.
💫یاد خوابم افتادم...
حاج ابراهیم، خدایا آینده من چی خواهدشد...
ادامه دارد...
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
✅اسامی بجز #شهیدهمت مستعار هست و روایت تمام #واقعی هست
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🔷تفحص◇طلائیه🔶
نوروز آن سال مصادف شده بود با شب ولادت آقا امام رضا(ع). داخل سنگر بچه های لشکر 31 عاشورا جشن گرفته بودند.
نوبت من شد که بخوانم. نمی دانم چرا دلم دامن گیر آقا #قمربنی_هاشم (ع) شد.😞
عرض کردم:«ارباب! شما مزه ی شرمندگی رو چشیدید، نگذارید ما شرمنده ی خانواده شهدا شویم.»😓
فردا صبح از بچه ها پرسیدم:« امروز با چه رمزی کار رو شروع کنیم؟»
حاج آقا گنجی گفت: « #یا_اباالفضل.. دیشب به آقا اباالفضل(ع) متوسل شدیم. امروز هم به نام ایشان می رویم، عیدی را از دست خودشان بگیریم.» 🙏🏻
بعد از چند دقیقه؛اولین شهید پیدا شد😍
« #شهیدابوالفضل_خدایار، گردان امام محمد باقر،از کاشان.»♥️
بچه ها گفتند: توسل دیشب، رمز حرکت امروز و نام این شهید، با هم یکی شده است.
نمی دانم چرا به زبانم جاری شد که * اگر نام شهید بعدی هم ابوالفضل بود، اینجا گوشه ای از حرم آقا است*😭
داشتم زمین را می کندم که دیدم حاج آقا گنجی و یکی دیگر از بچه های سرباز، داخل گودال پریدند. از بیل مکانیکی پیاده شدم.خیلی عجیب بود...
یک دست شهید از مچ قطع شده بود💔
پلاک شهید رو استعلام کردیم: « #شهیدابوالفضل_ابوالفضلی، گردان امام محمد باقر(ع)، از کاشان...♥️
💚هر کجا نام تو آید به زبان ها حرم است...
#طلائیه
#تفحص
#محمد_احمدیان
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت چهل و دو #کرامات_و_معجزات_شهدا ⏱تایم شروع کلاسها ۸ صبح بود اما من باید ۶:۳۰ -۷ صبح از خونه م
🌹قسمت چهل وسوم
#کرامات_و_معجزات_شهدا
🎙مراسم اختتامیه با روایتگری #حاج_حسین_یکتا تموم شد.
👌عالی بود
😢وقتی برگشتم خونه دیدم هیچکس خونه نیست. ساعت ۱۰شبِ، یعنی کجا رفتن
📋یه برگه رو در اتاقم بود دست خط پدرم بود نوشته بود رفته بودن پارتی😔
وارد اتاقم شدم چند تا از عکسای حاج ابراهیم همت تو اتاقم زده بودم روسریم باز کردم زدم به چوب لباسی داخل کمد.
نشستم رو تخت روبروی عکس با اشک گفتم داداش هوای خانوادمو داشته باش دست اونام را هم بگیر از گناه نجاتشون بده
ساعتم کوک کردم رو ساعت ۲:۳۰ برای نماز شب؛ هرزمانی دلم میگرفت #نماز_شب میخوندم.
دلم هوای شلمچه، طلائیه و حاج ابراهیم همت کرده بود. زیارت عاشورا خوندم بعدش خوابیدم.
ساعت دونیم از جیغای ساعت پاشدم برای نماز. برای وضو که رفتم فهمیدم هنوز خانواده ام برنگشتن😔
وضو گرفتم برگشتم اتاقم، قامت نماز شب بستم.
😍بنظرمن حال هوای آدم با نماز شب عوض میشه. بعد نماز همون جا کنار سجاده دراز کشیدم خوابم برد.
🍃خواب دیدم تو #طلائیه ام روضه بود انگار
زینب برام دست تکون داد : حنانه حنانه بیا اینجا
رفتم نشستم کنارش آروم گفتم : چه خبره؟
+حضرت آقا (رهبر) دارن میان طلائیه بچه ها میگن حاج ابراهیم همت و حاج ابراهیم هادی هم قراره بیان.
-وای خدایا 😭😭
❤️نیم ساعت نشد رهبر اومدن دیدم صف اول یه سری از شهدا نشسته بودن
آقا حرفهاشون تموم شد رفتن همه بچه ها جمع شدن دور شهدا منو زینبم رفتیم سمت حاج ابراهیم همت.
سرمو انداختم پایین که یهو حاجی گفت : خانم معروفی درسته من برادرتم اما نامحرمم بهتون هرزمان که میخواهید با بنده صحبت کنید روسری سر کنید.
💫یهو از خواب پریدم صدای اذان صبح تو اتاقم میومد
اشکام جاری شد 😭
خانم معروفی روسری کن 😭
دوباره وضو گرفتم برای نماز. از خواب به بعد هرزمان که میخوام با حاجی حرف بزنم روسری سر میکنم.
فردا حلقه صالحین دارم...
#حنانه
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت پنجاه #کرامات_و_معجزات_شهدا ❤️😍عاشق #شلمچه و طلائیه بودم 💫ورودی شلمچه کفشامو درآوردم و تا
🌹قسمت پنجاه ویک
#کرامات_و_معجزات_شهدا
🕊بعداز #شلمچه راهی طلای ناب جبهه های ایران #طلائیه شدیم.
طلائیه واقعا طلاست😔
🔰از کاروان جدا شدم رفتم سه راهی شهادت، چندسال پیش من اینجا اشکای یه پسرنوجوون ۱۵-۱۶ رو مسخره کردم
😍حالا تموم زندگیم شده بودن شهدا...
👌تا زمانی که ازشون دوری #حجاب و ریش و دوست داشتن شهید و اینکه پاتوقت مزار شهدا باشه مسخره میکنی؛ اما زمانی که خودت وارد این وادی بشی میفهمی چه جوریه این آدما نجات گرن...
میخوای بدونی چرا جوانی که ۳۰سال نیست تو دنیا نجات میده چون اون آدم نفسشو زیر پاش له کرده.
🌹اون جوان فقط فقط بنده خدا بوده، کاش همه جوونای کشورم دلداده شهدا بشن.
اون ۵ روز به سرعت گذشت ازشون خواستم حاج رضا زنگ بزنه.
یکی دو روزی هست از جنوب برگشتیم امتحان های میان ترم حوزه شروع شده بود. منو لیلا هم سخت درس میخوندیم تازه از حوزه خارج شده بودیم که گوشیم زنگ خورد
📲 -الو بفرمایید
+الو سلام خانم معروفی؟
-بله بفرمایید ببخشید شما؟
+رضا بخشی هستم
-إه حاج رضا شمایید خیلی وقته منتظرتونم
+نامه شما چندروز پیش دستم رسیده منم تماس گرفتم....
ادامه دارد...
#حنانه
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت پنجاه وشش #کرامات_و_معجزات_شهدا 🚐آمبولانس که اومد سریع به رضا کپسول اکسیژن وصل کردن و گفتن ب
🌹قسمت پنجاه وهفت
#کرامات_و_معجزات_شهدا
🚗با ماشین شخصی رفتیم جنوب. اول دوکوهه. انقدر خوشحال بودم کنار رضا اومدم جنوب
دوکوهه، طلائیه، فکه... #طلائیه رو خیلی دوست داشتیم
🌹 رضا :حنانه قدر خودت بدون تو نظر کرده حاج ابراهیمی، یه روز من نبودم تو رو به همین شهدا ثابت قدم باش.
-رضا این حرفا چیه میخوای منو تنها بذاری؟
+به هرحال من جانبازم باید با واقعیت کنار بیایم
-باشه این واقعیت نگو خواهشا
❤️بعداز #طلائیه رفتیم #شلمچه
خوب من به نظر خودم نظرکردم شلمچه، ایستادم نماز تا سلام نماز گفتم برگشتم دیدم رضا دستش رو قلبش 😱
ادامه دارد...
#حنانه
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت پنجاه وشش #کرامات_و_معجزات_شهدا 🚐آمبولانس که اومد سریع به رضا کپسول اکسیژن وصل کردن و گفتن ب
🌹قسمت پنجاه وهفت
#کرامات_و_معجزات_شهدا
🚗با ماشین شخصی رفتیم جنوب. اول دوکوهه. انقدر خوشحال بودم کنار رضا اومدم جنوب
دوکوهه، طلائیه، فکه... #طلائیه رو خیلی دوست داشتیم
🌹 رضا :حنانه قدر خودت بدون تو نظر کرده حاج ابراهیمی، یه روز من نبودم تو رو به همین شهدا ثابت قدم باش.
-رضا این حرفا چیه میخوای منو تنها بذاری؟
+به هرحال من جانبازم باید با واقعیت کنار بیایم
-باشه این واقعیت نگو خواهشا
❤️بعداز #طلائیه رفتیم #شلمچه
خوب من به نظر خودم نظرکردم شلمچه، ایستادم نماز تا سلام نماز گفتم برگشتم دیدم رضا دستش رو قلبش 😱
ادامه دارد...
#حنانه
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت هفتاد وچهار 🍃🌟🌙🍃¤•¤•¤••• #کرامات_و_معجزات_شهدا 😔اون چهار روز با آشفتگی من گذشت، بالاخره شب ا
🌹قسمت هفتاد وپنج
#کرامات_و_معجزات_شهدا
🔰تو سال ۹۴ کلا زندگیم عوض شد، زینب راهی کربلا شد و من با اشک راهیش کردم خودمو هزاربار لعنت کردم که چرا سفر دوم کربلا را نرفتم.
👌تو این مدت منم پیگیر خادم الشهدا بودم تو سایت کوله بار عضو شدم شهریور ماه بود که باهام تماس گرفتن که کلاس خادمی داریم من همه ی آرزوم بود که خادم #طلائیه و #شلمچه باشم.
⚠️اما وقتی تو کلاس خادمی گفتن شرهانی قیافم دیدنی شد...
😔ای بابا شرهانی کجاست من اصلا این منطقه را نمیشناختم عجبا!
خدایا شانس پخش میکردی من کجا بودم
🚶رفتم خونه
مامان : حنانه چته دختر؟ کشتی هات غرق شده؟
-خادمیم افتاده شرهانی
+بسلامتی خب چته
-من دوست داشتم طلائیه یا شلمچه باشم
+خدا خیر و صلاح آدما را بهتر میدونه، برو لااقل یه ذره درمورد منطقه شرهانی تحقیق کن ببین کجاس و چی داره تا یه شناخت ازش داشته باشی
-باشه
ادامه دارد...
#حنانه
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #طنز_جبهه 1⃣4⃣ 💠 شب پنیر،صبح پنیر 🔹این اواخر دیگر چشممان که به پنیر می افتاد خود به خود حالمان ب
🌷 #طنز_جبهه2⃣4⃣
💠 #بى_خوابى_صدام
🔹يك شب در منطقه #طلائيه در سنگر خوابيده بوديم كه ناگهـان #آب بـا شدت زياد وارد سنگر شد.
🔸مانده بوديم كه اول وسايلمان را جمع كنيم يا اول از سنگر خارج شويم. خلاصه #پتوهايمان را زير بغـل زده و از #سـنگر بيرون پريديم.
🔹وقتى رفتيم بيرون، متوجه شـديم نيروهـاى #عراقـى آب را #پمپاژ كرده و به سوى سنگرهاى ما فرستاده اند.
🔸يكى از بچه ها كه #بدخواب شده بود، بـا لحـن غـضب آلودى گفـت: خدا لعنتت كند #صدام! تو روز و شب حاليت نيست، بابا سـاعت يـازده شب است، بگير بخواب، فردا هر غلطى خواستى بكن!
🔹بچه ها كه از خيس شدن در آن موقع شب و در آن هواى #سرد خيلـى دلخور شده بودند، با اين حرف دوستمان همه چيز را فراموش كرده و از ته دل شروع به #خنديدن كردند.
🔸او مى گفت: انگار صدام #بـى_خوابى بـه سرش زده كه نيمه شب هم ول كُن ما نيست!
🎙راوى: رزمنده عباس سالارمحمدى
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f