eitaa logo
🌻حس زیبای زندگی🌻
1.5هزار دنبال‌کننده
50.2هزار عکس
5.5هزار ویدیو
96 فایل
🥰کانال حس زیبای زندگی محل بارگذاری بهترین مطالب معنوی؛ ارزشی؛ انگیزشی... با یک حس خوب و عالی با ما همراه باشید🥰 ارتباط مستقیم با مدیر کانال @KimiyaOrganic_123
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان این شهید رو بخونین ببینین بعضی وقتا گذشتن از یک گناه آدم رو به چه جاهایی که نمیرسونه... یکی از همرزمانش می گفت: در لحظه ی شهادت ترکشی به پهلویش اصابت کرد. وقتی به زمین افتاد از ما خواست که او را بلند کنیم. وقتی روی پایش ایستاد رو به دستش را به سینه نهاد وآخرین کلام را بر زبان جاری کرد : السلام علیک یا اباعبدالله... بعد هم به همان حالت به دیدار ارباب بی کفن خود رفت. آيت الله حق شناس در عظمت شهید فرمود: این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم از احمد پرسیدم: "چه خبر"؟ به من فرمود : تمامی مطالبی که (از برزخ و...)مےگویند حق است . از شب اول قبر وسوال و ...اما من را بی حساب و کتاب بردند". استاد مکثی کرد و فرمود : رفقا!!! آیت الله العظمی بروجردی حساب و کتاب داشت اما نمی دانم این جوان چه کرده بود.چه کرد تا به این جا رسید". 〰〰〰〰 🌹داستان تحول از زبان خود شهيد: یه روز با رفقای محل رفته بودیم . یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری روآب کن بیار… منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید. از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم . همان جا پشت درخت مخفی شدم …می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم!!!! پشت آن درخت وکنار رودخانه چندین دختر جوان مشغول شنا بودن . همان جا خدا را صدا زدم و گفتم: "خدایا کمک کن! خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود اما خدایا من به خاطر تو ازین گناه می گذرم"... از جایی دیگر آب تهیه کردم ورفتم پیش بچه ها ومشغول درست کردن آتش شدم. خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود یادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت . گفتم: " ازین به بعد برای خدا گریه میکنم" حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم و مناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم یا الله یا الله… به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند سبوح القدوس و رب الملائکه والروح… از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد…” در سال ۱۳۹۱ ،دفترچه ای که ۲۷ سال پس از شهادت احمد اقا داخل کیفی قدیمی که متعلق به ایشان بود ،بدست آمد . در آخرین صفحه نوشته بود که در دوکوهه مشغول وضو گرفتن بودم که مولای خوبان عالم حضرت مهدی(عج) را زیارت کردم... 🌹شهید احمد علی نیری🌹 🕊🔸🕊🔸🌻🔸🕊🔸🕊 @Shamim_best_gift
مولا جان می گویم از کنار زیارت رفته ها بالا گرفته کار زیارت نرفته ها اشک و نگاه حسرت و تصویر کربلا این است روزگارنرفته ها جا مانده ام 😔حوصله شرح قصه نیست😔 @Shamim_best_gift
داستان این شهید رو بخونین ببینین بعضی وقتا گذشتن از یک گناه آدم رو به چه جاهایی که نمیرسونه... یکی از همرزمانش می گفت: در لحظه ی شهادت ترکشی به پهلویش اصابت کرد. وقتی به زمین افتاد از ما خواست که او را بلند کنیم. وقتی روی پایش ایستاد رو به دستش را به سینه نهاد وآخرین کلام را بر زبان جاری کرد : السلام علیک یا اباعبدالله... بعد هم به همان حالت به دیدار ارباب بی کفن خود رفت. آيت الله حق شناس در عظمت شهید فرمود: این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم از احمد پرسیدم: "چه خبر"؟ به من فرمود : تمامی مطالبی که (از برزخ و...)مےگویند حق است . از شب اول قبر وسوال و ...اما من را بی حساب و کتاب بردند". استاد مکثی کرد و فرمود : رفقا!!! آیت الله العظمی بروجردی حساب و کتاب داشت اما نمی دانم این جوان چه کرده بود.چه کرد تا به این جا رسید". 〰〰〰〰 🌹داستان تحول از زبان خود شهيد: یه روز با رفقای محل رفته بودیم . یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری روآب کن بیار… منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید. از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم . همان جا پشت درخت مخفی شدم …می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم!!!! پشت آن درخت وکنار رودخانه چندین دختر جوان مشغول شنا بودن . همان جا خدا را صدا زدم و گفتم: "خدایا کمک کن! خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود اما خدایا من به خاطر تو ازین گناه می گذرم"... از جایی دیگر آب تهیه کردم ورفتم پیش بچه ها ومشغول درست کردن آتش شدم. خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود یادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت . گفتم: " ازین به بعد برای خدا گریه میکنم" حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم و مناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم یا الله یا الله… به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند سبوح القدوس و رب الملائکه والروح… از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد…” در سال ۱۳۹۱ ،دفترچه ای که ۲۷ سال پس از شهادت احمد اقا داخل کیفی قدیمی که متعلق به ایشان بود ،بدست آمد . در آخرین صفحه نوشته بود که در دوکوهه مشغول وضو گرفتن بودم که مولای خوبان عالم حضرت مهدی(عج) را زیارت کردم... 🌹شهید احمد علی نیری🌹 🕊🔸🕊🔸🌻🔸🕊🔸🕊 @Shamim_best_gift
مولا جان می گویم از کنار زیارت رفته ها بالا گرفته کار زیارت نرفته ها اشک و نگاه حسرت و تصویر کربلا این است روزگارنرفته ها جا مانده ام 😔حوصله شرح قصه نیست😔 @Shamim_best_gift
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ 💠 خواب سید محمد فرزند شهید مدافع حرم قصد داشتم برای به کربلا برم. پیاده روی نجف تا ، به نیابت از شهیدم و همه شهدا... همه بهم میگفتن سید محمدو تنها نذار و نرو؛ اون بچه تو این موقعیت به حضورت نیاز داره ولی با اطمینان میگفتم: سید محمد مشکلی نداره، اونو می سپرم به باباش. حتما باباش مراقبش هست که این سفرو برام جور کرده. دلم پر میزد برای رفتن سید محمدو گذاشتم پیش مامانم و رفتم. مامانم باجون ودل مراقبش بود یه شب که همه خواب بودن، مامانم با صدای بلند خنده های سید محمد از خواب بیدار میشه. میبینه که اون بلند بلند و از ته دل میخنده. بعد چند لحظه بیدار میشه و میگه: «مادر جون، باباجونم اومد پیشم. بالا بود، پیش سقف. کلی باهام بازی کرد. برام غذا آورد. بهم گفت:سیدمحمد از چیزی نترس من همیشه پیشتم شهید مدافع حرم 📝 کانال @hese_zibaye_zendegi
کربلای معلی.mp3
8.76M
🔘 کربلای معلی 🎧 مناسب گوش دادن در مسیر زیارت اربعین 🎤 سخنرانی و مداحی 🏷 🏴کانال 🌱‌⃟🌸๛ 🏴@hese_zibaye_zendegi
✅ وصیتنامه طلبه ی شهید مدافع حرم فرهاد طالبی اگر انسان تحت ولایت الله باشد مرتبا از ظلمت به سمت نور می رود. شاید انسان بگوید من با نماز از ظلمت به نور می‌روم نه با ولایت الله نه.با نماز نمی روی با ولایت می‌روی. وقتی ولایت نباشد انسان را از خداوند دور می‌کند به عاشورا نگاه کن مگر یی ها نماز نمی خواندند؟ چرامیخواندند اما نماز بی ولایت می خواندند شدند اشقیای کربلا. با همان نماز صبح همان جهاد باهمان امربه معروف باهمان نهی ازمنکر باهمان روزه باهمان زکات باهمان صله رحم اما شدند اشقیای چرا؟ چون با ولایت طاغوت بودند این مهم است که انسان بگوید من به این رهبر(حضرت آیت‌الله خامنه‌ای)حواسم است واقتداکرده ام. حرف های دیگران هرچه باشد حواست را پرت نکند.در عصر امروزیک عده مزدور توسط طاغوتیان اسیر شده اند که این ولایت امرراازبین ببرند و این جانب فرهادطالبی فرزند باقر با سلامت کامل ورضایت قلبی برخود واجب می‌دانم که بااین مزدوران به پیکار بپردازم. شهادت:۱۳۹۷/۶/۱۸سوریه مزار:گلزارشهدای روستای دهنو فاضلی بخش چاهورز شهید مدافع حرم 📝 کانال @hese_zibaye_zendegi
معلم سر کلاس از دانش آموزانش سوال کرد ، بچه ها ، دوست دارین چند سال عمر کنید ؟؟؟ بچه ها یکی یکی جواب دادند ، یکی گفت : آقا اجازه هشتاد سال...یکی گفت ۵۰ سال...یکی گفت صد سال...یکی گفت شصت سال...تا رسید به علی...علی گفت : ۲۳ سال....!!!!!! معلم تعجب کرد ، گفت علی چرا انقدر کم گفتی ، گفت : کم گفتم چون دلم نمیخاد زیاد تو این دنیا باشم و آلوده به گناه بشم.هر چی کم تر باشیم پاک تر ازین دنیا میریم....( علی بزرگ شد و درست تو سن ۲۳ سالگی در دی ماه ۱۳۶۵ عملیات کربلای پنج به شهادت رسید...) . ▪️ روح سردار علی انتقامی ویژه ۲۵ . 📝 کانال @hese_zibaye_zendegi
. ▪️خلیل شمشیربند،در اول آبان سال 1321 در روستای بالا وِلُوِیه از توابع چهاردانگه شهرستان ساری دیده به جهان گشود.بنّایی حرفه خلیل تا قبل از پیروزی انقلاب بود.سال ۵۷ به عضویت کمیته انقلاب اسلامی ساری درآمد و سال ۵۹ در غائله گنبد بدست منافقین یک ماه به اسارت درآمد و مورد شکنجه قرار گرفت.سال ۵۸ وارد سپاه شد و یک سال بعد با شروع جنگ عازم کردستان شد و تا سال ۶۰ به‌عنوان جانشین گروهان در محور پاوه ـ نوسود به کار گرفته شد. بعد از بازگشت، مسئولیت یکی از پایگاه‌های طرح جنگل در ساری را پذیرفت و در مناطق جنگلی ساری تا شیرگاه، در پی گشت‌های مستمر، حضوری فعال داشت. دوباره به کردستان رفت و در آنجا پرده ی هر دو گوشش پاره شد. . ▪️سال بعدش به جبهه جنوب اعزام شد و به‌عنوان فرمانده گروهان در گردان امام محمد باقر(ع) لشکر 25 کربلا سازماندهی شد و پیوسته در خدمت این لشکر بود.در عملیات یا هر مأموریتی که می‌رفتند عکس امام و یک قرآن جیبی را به همراه داشتند. وقتی سؤال می‌شد که چرا شما همیشه این دو را به همراه خود دارید، می‌گفتند: اگر ما در حفظ این دو کوشا باشیم، همیشه پیروز و سرافراز خواهیم بود.» . ▪️آخرین خلیل در 18/12/1364 بود و تنها شش روز بعد، در 23 1364، در حالی که به‌عنوان گروهان یکم مالک اشتر لشکر 25 در عملیات والفجر‌8، در حضور داشت، به علت اصابت مستقیم گلولۀ دشمن به درجۀ رفیع نائل آمد.از این شهید هفت فرزند بیادگار مانده است. 📝 کانال @hese_zibaye_zendegi
💢 ماه فتح اله حیدری علی بن ابیطالب ویژه ۲۵ .🇮🇷 . ▪️ متولد ۱۳۴۳ آمل بود.هفده سالگی عازم جبهه ها شد.سال ۶۲ پاسدار شد و سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد.در پادگان شهید "بیگلو" اهواز به عنوان مسئول آموزش نظامی منصوب شد. مدتی هم جانشینی فرمانده گروهان یگان دریایی لشکر25کربلا را به عهده داشت.بارها مجروح شد.جراحت دستها، گردن، صورت، پیشانی و سر و گوشها که در اثر اصابت ترکش و موج انفجار پدید آمده، در صد جانبازی او را 30 در صد تعیین کرد.  . ▪️سال ۱۳۶۴ پسرش حسین بدنیا آمد.13 شهریور 1365 به جبهه اعزام شد و در یگان دریایی لشکر 25 کربلا مشغول به کار گردید. بعد از مدتی به عنوان فرمانده گردان علی ابن ابی طالب (یگان دریایی) منصوب شد.قبل از عملیات کربلای 5 به مرخصی آمد و به همسرش گفت : «مریم خدا خواست که حداقل بار دیگر بیایم شما را ببینم. چون امام زمان (عج) را در خواب دیدم و گفت : بروخانه که آخرین دیدار تو خواهد بود. مریم من از تو راضی هستم امیدوارم که خدا هم از تو راضی باشد.» . ▪️فتح اللّه حیدری در عملیات کربلای 5 شرکت جست و در ساعت 9 صبح روز جمعه ۱۰ بهمن سال 1365 به هنگام عزیمت برای شناسایی خطوط دشمن در عمق 1500 متری داخل خاک عراق مورد اصابت گلوله مستقیم تانک قرار گرفت و به شهادت رسید و هشت بعد پیکرش بازگشت. 📝 کانال @hese_zibaye_zendegi
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ 💠 خواب سید محمد فرزند شهید مدافع حرم قصد داشتم برای به کربلا برم. پیاده روی نجف تا ، به نیابت از شهیدم و همه شهدا... همه بهم میگفتن سید محمدو تنها نذار و نرو؛ اون بچه تو این موقعیت به حضورت نیاز داره ولی با اطمینان میگفتم: سید محمد مشکلی نداره، اونو می سپرم به باباش. حتما باباش مراقبش هست که این سفرو برام جور کرده. دلم پر میزد برای رفتن سید محمدو گذاشتم پیش مامانم و رفتم. مامانم باجون ودل مراقبش بود یه شب که همه خواب بودن، مامانم با صدای بلند خنده های سید محمد از خواب بیدار میشه. میبینه که اون بلند بلند و از ته دل میخنده. بعد چند لحظه بیدار میشه و میگه: «مادر جون، باباجونم اومد پیشم. بالا بود، پیش سقف. کلی باهام بازی کرد. برام غذا آورد. بهم گفت:سیدمحمد از چیزی نترس من همیشه پیشتم شهید مدافع حرم 📝 کانال @hese_zibaye_zendegi
خاطره ای از (خانم سکینه عبدی) همسر جانشین امام محمدباقر(ع) ویژه 25 «سردار شهید نورعلی یونسی» : . بعد از شهادت نورعلی یک روز از سردار شهید علیرضا بلباسی خواسته بود که برایم تعریف کند نورعلی چطور بشهادت رسید. گفت : 26 بهمن ماه بود. آقا نورعلی جانشینی گردان امام محمد باقر(ع) را در 2 مرحله از عملیات والفجر 8 به عهده داشت.من هم توی این عملیات از ناحیه ی پای چپ مجروح شدم و در حالی که مرا به پشت جبهه انتقال می دادند، به نورعلی گفتم:«دیگر این مرحله از عملیات نوبت ما نیست. نوبت بچه های اصفهان است.» ولی او قبول نکرد و ماند. شهید یونسی و حاج آقا اسلامی، نیروها را به دو طرف نمک زار فاو هدایت کردند.همان طور که نورعلی و بی سیم چی اش آقای داودی به پیشروی ادامه می دهند، تیر مستقیم به بی سیم چی اصابت می کند و شهید می شود و ارتباط نورعلی با پشت سنگر قطع می شود. دشمن توی آن منطقه اقدام به پاتک سنگینی می کند و به خاطر این نورعلی به نیروهاش دستور عقب نشینی می دهد اما خودش بر نمی گردد. نیروهاش هر چه تلاش کردند او را با خودشان به عقب بازگردانند، موافقت نمی کند. . بعد از مدتی نیروهای عراقی پیش روی می کنند و توسط کالیبر تانک، نورعلی را مورد اصابت قرار می دهند و شهید می شود. متأسفانه آن قسمت از دریاچه ی نمک، محل شدید درگیری بود و بچه ها موفق نشدند، پیکر شهید یونسی را به عقب انتقال بدهند. 📝 کانال @hese_zibaye_zendegi
▪️به یاد روز ۲۱ماه ( سردار حسن حسن پور) بن ابیطالب لشکر ویژه ۲۵ ... . از قهرمانان رشته کشتی بود... و بدن ‌ورزیده و روح بلندی داشت بارها با منافقین در داخل درگیر شده بود و در جبهه نیز در عملیات‌های مختلف جلوی دشمنان جنگیده بود ... در عملیات بیت‌المقدس مجروح شده بود که از بیمارستان فرار کرد..! و دوباره به جبهه برگشت شهید متاهل بود و فرزندش را فرصت نکرد ببیند به امید شفاعتش ... |روحش‌شاد‌باصلوات| . 📝 کانال @hese_zibaye_zendegi
♦️ ۳۱ سالروز سردار موسی رجبی آهنگری ( ستاد ) از ویژه ۲۵ ... . 📩 قسمتی از وصیت نامه : مبادا به خدا شکایت برید، مبادا خدا را فراموش کنید، همیشه به یاد خدا باشید. مطمئن باشید با یاد خدا، دلها آرام      می گیرد. ( اَلّا بِذِکرِ اللهِ تَطمَئِنُّ القُلُوب). من هر چه فکر کردم بعد از شهادتم، فرزندانم را به چه کسی بسپارم، فکرم به جائی نرسید تا اینکه استادی در کتاب راهنمایم گردید، لذا فرزندانم را به خدا می سپارم. . بار خدایا! در این عالم کسی را نیافتم که فرزندانم را به او بسپارم. وقتی تو خواستی فرزند اول را به من عنایت کنی، امام رضا(ع) را واسطه قرار دادم و در رابطه با فرزند دوم، حضرت معصومه(س) را، که تو عنایت کنی فرزندان منحرف تحویل به جامعه ندهم. لذا فرزندانم را به تو می سپارم، تو خود ولی آنها باش. چرا که خود فرمودی: (الله ولی الذین امنوا.......) 📝 کانال @hese_zibaye_zendegi
خيره شده بود به هلي‌كوپتر انگار اولين بار است كه مي‌بيند. گفت: اين آهن‌پاره ساخته دست انسان است و پرواز مي‌كند. انسان خودش اگر بخواهد تا كجا مي‌رود؟ تا ديدمش رفتم جلو و روبوسي كردم. گفتم مبارك باشد، پزشكي قبول شدي ولي انگار براش اهميتي نداشت. با تبسّم گفت: هر وقت شهيد شدم بهم تبريك بگین. . 🗓 ۳۱ رشته ی فرمانده ی سید علی اکبر از و دلاورمردان یا رسول لشکر ویژه ۲۵ گرامیباد. . 📝 کانال @hese_zibaye_zendegi
حاج‌میثم_مطیعی_عشقت_مرا_دوباره_از_این_جاده_می‌برد_.mp3
6.57M
واحد 📝 عشقت مرا دوباره از این جاده می‌برد 🎤 حاج‌میثم مطیعی ▪️ 📝 کانال @hese_zibaye_zendegi
حاج‌مهدی رسولی - زیارت .mp3
7.73M
استودیویی 📝 زیارت 🎤 حاج‌مهدی رسولی ▪️ویژهٔ 📝 کانال @hese_zibaye_zendegi
. ▪️خلیل شمشیربند،در اول آبان سال 1321 در روستای بالا وِلُوِیه از توابع چهاردانگه شهرستان ساری دیده به جهان گشود.بنّایی حرفه خلیل تا قبل از پیروزی انقلاب بود.سال ۵۷ به عضویت کمیته انقلاب اسلامی ساری درآمد و سال ۵۹ در غائله گنبد بدست منافقین یک ماه به اسارت درآمد و مورد شکنجه قرار گرفت.سال ۵۸ وارد سپاه شد و یک سال بعد با شروع جنگ عازم کردستان شد و تا سال ۶۰ به‌عنوان جانشین گروهان در محور پاوه ـ نوسود به کار گرفته شد. بعد از بازگشت، مسئولیت یکی از پایگاه‌های طرح جنگل در ساری را پذیرفت و در مناطق جنگلی ساری تا شیرگاه، در پی گشت‌های مستمر، حضوری فعال داشت. دوباره به کردستان رفت و در آنجا پرده ی هر دو گوشش پاره شد. . ▪️سال بعدش به جبهه جنوب اعزام شد و به‌عنوان فرمانده گروهان در گردان امام محمد باقر(ع) لشکر 25 کربلا سازماندهی شد و پیوسته در خدمت این لشکر بود.در عملیات یا هر مأموریتی که می‌رفتند عکس امام و یک قرآن جیبی را به همراه داشتند. وقتی سؤال می‌شد که چرا شما همیشه این دو را به همراه خود دارید، می‌گفتند: اگر ما در حفظ این دو کوشا باشیم، همیشه پیروز و سرافراز خواهیم بود.» . ▪️آخرین خلیل در 18/12/1364 بود و تنها شش روز بعد، در 23 1364، در حالی که به‌عنوان گروهان یکم مالک اشتر لشکر 25 در عملیات والفجر‌8، در حضور داشت، به علت اصابت مستقیم گلولۀ دشمن به درجۀ رفیع نائل آمد.از این شهید هفت فرزند بیادگار مانده است. 📝 کانال @hese_zibaye_zendegi