eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
987 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
( ♥️ ° 📕 ) 📚| ✍| 📖| از خانه شاهرخ می‌زنم بیرون تا سروش و شاهرخ با هم خوش باشند. تنها می‌آیم کنار مزار عبدالمهدی، البته نه خیلی تنها؛ به دقیقه نکشیده، هم سروش می‌آید هم شاهرخ. سروش قول می‌دهد که به سلما چیزی نگوید. شاهرخ هم مثل بچۀ خوب تقاضا نمی‌کند که بلند بنویسم! من چند تا مشکل دارم عبدالمهدی جان، به قول سلما؛ آقامغفوری، دیدم مغزم نمی‌کشد آمدم همین‌جا پهنش کنم و جمعش کنی! امسال درسم تمام می‌شود اما فقط در حد فوق‌لیسانس ادبیات که باید ادامه بدهم. یک استادهایی داریم چخماقی هستند، البته نه همه‌شان اما خب یک میوه گندیده در یک سبد کفایت می‌کند تا همه را بگنداند، ما که چند تا داریم. همین‌ها هم بودند که آن‌قدر مخ ما را شست‌و‌شو دادند شدم جوان بی‌قید. فقط مانده بود که قید ایران را بزنم؛ بس‌که ناامیدی تزریق می‌کردند به زندگی و فکرمان که خب شما شدی باب نجات من. بندۀ خدا دوستم شیمی می‌‌خواند، صنعتی شریف تهران! همان ترم اول استاد برایشان فیلم پخش کرده و راه و روش اپلای را که گفته بود هیچ، اصلاً صاف ایستاده توی صورت همه، بدی ایران و نعمات آن‌ور آب را طوری دو دوتا چهارتا که نه، غیرمنصفانه گفته که همه مطمئن شده‌اند باید و باید راهی شوند. حالا من این دوستم را می‌آورم خدمتت، شاید هم دادم همین برگه‌ها را خواند، تا خدا چه بخواهد، اما شما هم دعا کن! ⏳ادامه دارد...⏳ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️ ° 📕 ) 📚 ✍🏻 📖 داشتم ميگفتم، من بايد درسم را ادامه دهم. با اين درسهاي علوم انساني كه قسمت زيادش انديشة غرب است و نه خدا، در رشتة ما هم كه بزرگان ادبياتي که به ما معرفي ميكنند و تقديس ميشوند خيليهايشان انديشة كمونيستي و اومانيستي دارند و... پس من بايد بخوانم تا بتوانم بمانم و در دانشگاه كار كشور را پيش ببرم. اما من خب به قول سلما؛ آقامغفوري؛ سلما را عقد كردهام. حال چهكنم اي بزرگ ما؟ اگر درس بخوانم پس بايد عقد بسته بمانم. اگر عروسي كنيم، بايد بروم دنبال كار. راجع به سربازي هم كه فعلاً هيچ، قوز است بالاي قوز. ميماند اصل مطلب: با سلما چهكنم؟ بگذار قبلش يك دور اوضاع فعلي ايران را بگويم. اگر بخواهي جوان باشي كه شما بهتر ميداني پر از شور و غريزهاي. خب دو حالت دارد؛ يا ميافتي به گناه كه الآن دارند تعريف عوض ميكنند و كلمات دوست اجتماعي و ازدواج سفيد و اين گول زدنها را گذاشتهاند وسط؛ كه خب چون در گوش ما خواندهاند كه درس و كار مهم است و ازدواج باشد خيلي ديرتر و البته با كلي فضاي مجازي و لذتهاي آن، ما جوانها را بيشتر به شور مياندازند پس ازدواج ميشود نياز، اما نبايد رفت طرفش... پس روابط آزاد. يا بايد ازدواج كني مثل من كه حالا آمدهام سراغ شما! رسم شده مراسمهاي مفصل در تالار، خريدهاي مفصلتر، آتليه و ماشين كرايه، و دوجور شام و چهارجور ميوه، جهيزية مفصل و بعدش تا چند سال وام و قرض و قسط و آخرش هم دنياي زوج پرتنشي كه آمار طلاق بعضي روزها، بيشتر از ازدواج شده است! ⏳ادامه دارد...⏳ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕) 📚 ✍🏻 📖 این ها را ميدانستم و تن به روابط آزاد ندادم و ازدواج كردم. راستش آقامغفوري! (وجدانا جاي سلما خالي! پشيمانم كه او را نياوردهام.) من هم در دوران دبيرستان، هم دانشگاه هزار بار موقعيت ارتباطگيري با دخترها را داشتم، حتي با پيشنهاد خودشان! اما فكر ميكردم كه رسم جوانمردي نيست؛ وقتي مطمئني اين دختر گزينة تو براي ادامة زندگي نخواهد بود، او را به سمت و سوي لذت خودت بكشاني تا تخليه شوي! نامردي بود با احساس يك نفر بازي كني و زندگي او را براي هميشه پر از استرس و تنش كني. گاهي جمع دخترها و پسرها را ميديدم و فكر ميكردم اينها براي آيندة طولاني شان فكري دارند يا همين نوك دماغ عمل كردهشان را ميبينند. راستش من هم براي خدا از لذتم نگذشتم، يعني خب خدا را حذف كرده بودم، اما آدم گرسنه هم نبودم، رسم مردي بلد بودم. حالا اما قصه فرق ميكند، اين بماند! فرهاد! سرم را كه بالا آوردم تا جواب سروش را بدهم كه سلما را ميبينم كنارش! وقت باختن قافيه نيست، لبخند را در تمام سلولهاي صورتم نشاندم و از جايم بلند شدم تا احوالپرسي كنم كه سروش تكهاش را انداخت: همينجوري خواهر ما رو دزديدي! اوقات خوش پيش آمده را تلخ نميكنم و براي سلما توضيح هم نميدهم، جز اين اومدم دو كلمه مردونه صحبت كنم كه پشيمون شدم. بدون تو قلمم بد قلقي ميكنه! بايد باشي تا بشود. ⏳ادامه دارد...⏳ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏝هر صبح که خمود و ناامید، از پی تکرارها روان می‌شوم، تنها سلامی و نامی از تو کافیست تا آسمان دلم بارانی شود و از رگبار بهاری یادت جام جانم لبریز گردد و در صفای دلربای حضورت، غم‌هایم شسته شود... شکر خدا که در پناه توام...🏝 ⚘وَ لا تَجْعَلْنِي مِنْ أَهْلِ الْحَنَقِ وَ الْغَيْظِ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ السَّلامُ فَإِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ ذَلِكَ فَأَعِذْنِي وَ أَسْتَجِيرُ بِكَ فَأَجِرْنِ و مرا از کینه توزان بر خاندان محمّد علیهم السلام قرار نده که من از این امور به تو پناه مى آورم، پس پناهم بده، و از تو پناه می خواهم پس در پناهم بگیر⚘ 📚مفاتیح الجنان،دعای عصر غیبت الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
( ♥️°📕) 📚 ✍🏻 📖 اما بعد؛ خانه كوچك بود. دو اتاق بيشتر نبود كه گوشهاش گاز و يخچال بود و... اما محبت بود و ايمان! نه عبدالمهدي، نه بانو انديشهاي جز شيريني يك زندگي شيرين نداشتند. چند ركن داشت اين مكعب زندگي؛ خدا و ديگر هيچ. سبحاناالله والحمدالله و لاالهالااللّه و اللّه اكبر. به بانو ميگفت لا اله را كه ميگويي محكم بگو الا اللّه. الا را مقتدر بگو، هيچ الههاي براي پرستيدن نداري مگر اللّه. خدايي كه خوب است؛ سبحاناللّه! چهار ركن خانة خدا را در زندگي عبدالمهدي ميشد ديد. اگر از زشتيهاي اخلاقي و كلامي و رفتاري دور بود؛ چون خداي خوبي داشت و اين خدا را پسنديده بود و پرستش ميكرد. اگر در خانهاش همهچيز بود، (در عين اينكه به چشم خيليها فقيرانه بود) چون براي داشتن هرچيزي هرچند كم، آنقدر خرسند بود كه غير از حمد و شكر ديده نميشد و اگر زندگيشان رو به رشد بود، با وجود نبودنهاي خودش و امكانات،چون الله پرستيدني او خدا بود كه هميشه بود، پس داراترين فرد بود. و كسي كه اينگونه زندگي ميكند، تعظيم ميكند مقابل «اللّه»ي كه كبير است و خدا اينان را بزرگ ميكند؛ روحشان بزرگ ميشود، جسمشان ظاهراً تغييري نميكند، اما روحشان فراتر از زمان و مكان است ⏳ادامه دارد...⏳ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕) 📚 ✍🏻 📖 این است كه دوستان ميگفتند گاهي كه عبدالمهدي نماز ميخواند، ميديديم از زمين فاصله گرفته است. گاهي ميديديم نوري صورتش را پوشانده است و اين در ساية آن عظمت وجودي قابل تحليل است و درك شدني. رنگ خدا را كه بگيري، حل است؛ نور است و ديگر هيچ. حتي اگر غذا نان و ماست هم باشد قوت ميبخشد، مثل آن رمضاني كه بيشتر افطارها نبود، پول هم نداشت تا براي بانويش گوشتي تهيه كند؛ اما وقتي حال بانو را نزار ديد، رفت و با يك وعده گوشت آمد. بانو را فرستاد تا بخوابد، خودش بچهها را نگه داشت، غذا را پخت، سفره را چيد وسر سفرة افطار هم گفت: اين چند روز كه تو فقط نان و پنير خوردي، من هم هرجا جلسه بود و غذا دادند، فقط همين را خوردم؛ چون به تو فكر ميكردم! پس با اين همه كار و اين جسم ضعيف چگونه توان دارد عبدالمهدي! اميرالمومنين ميفرمايد: مؤمن با نيتش است كه توان كار دارد... ⏳ادامه دارد...⏳ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕) 📚 ✍🏻 📖 صدای زنگ خانه كه بلند ميشود، اول ساعت را رصد ميكنم بعد هم مادر را كه از بالاي عينكش نگاهم ميكند. نشسته است كنار رختخواب و دارد سوره ملك و واقعة هر شبش را ميخواند. من هم نشستهام اين كنار و داشتم ميان تمام معادلات زندگيم رصدش ميكردم و يك فكر جديد مثل خوره ذهن و روحم را ميجويد؛ مادر من كه اهل خدا و دعا بود، من چرا بيراهه رفتم؟ من كه هر شب صداي قرآنش را ميشنيدم، من كه نماز خواندنش را ميديدم. مادرم كلاً من را كم نصيحت ميكرد، زيادي يك طرفه محبت ميكرد و از من نمي خواست كه محبتش را درك كنم و جبران كنم، كمي شايد بايد به من مسئوليت ميداد تا پرتوقع و بيتوجه بار نيايم يا گاهي دعوايم ميكرد، هرچند كه اگر هم دعوا ميكرد من لجبازي ميكردم و بدتر ميشد. اصلاً همين كه محبت ميكرد من را پابند خانه نگهداشت با تمام خطاهايم. شايد بايد من را پاي درس استادي مي نشاند، يك كسي مثل عبدالمهدي يا هيأتي ميبردم، شايد هم بايد من را كتاب خوان ميكرد. چه كسي دست عبدالمهدي كتاب داد؟ مادرم چرا دست من موبايل داد؟ ن چرا دارم تقصيرها را گردن كس ديگر مياندازم؟ من چرا به اين نتيجه... نيم ساعتِ زل زدي به من! ميخواي نيم ساعت هم مردم رو پشت در نگه داری؟ ⏳ادامه دارد...⏳ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem