📚📚میانبر📚📚 #رمانهایکانالهیئتجامعدخترانحاجقاسم
#قسمت_یک رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/278
#قسمت_دهم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/459
#قسمت_بیستم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/527
#قسمت_سی رمان عشق ودیگر هیچ🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/626
#قسمت_چهلم رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/703
#قسمت_پنجاهم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/893
#قسمت_شصتم رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1060
#قسمت_هفتادم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1160
#قسمت_هشتادم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1520
#قسمت_نودم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1661
#قسمت_صدم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1745
#قسمت_صد_و_دهم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1813
#قسمت_صد_و_بیستم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1881
#قسمت_صد_و_سیام رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1975
#قسمت_صد_و_سی_و_هشتم رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2052
#قسمت_صد_و_چهلم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3297
#قسمت_صد_و_پنجاهم رمان عشق و دیگر
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3383
#قسمت_صد_و_شصتم رمان عشق و دیگر
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3436
📒💍رمان ازدواج صوری
#قسمت_اول رمان ازدواج صوری ❤️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2305
#قسمت_دهم رمان ازدواج صوری❤️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2357
#قسمت_بیستم رمان ازدواج صوری ❤️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2443
#قسمت_سیام رمان ازدواج صوری ❤️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2487
#قسمت_چهلم رمان ازدواج صوری ❤️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2547
#قسمت_پنجاهم رمان ازدواج صوری ❤️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2593
#قسمت_شصتم رمان ازدواج صوری ❤️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2649
#قسمت_هفتادم رمان ازدواج صوری❤️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2710
#قسمت_آخر رمان ازدواج صوری ❤️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2733
رمان راهنمای سعادت📕📖
#قسمت_اول رمان راهنمای سعادت💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2772
#قسمت_دهم رمان راهنمای سعادت💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2796
#قسمت_بیستم رمان راهنمای سعادت 💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2844
#قسمت_سیام رمان راهنمای سعادت 💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2888
#قسمت_چهلم رمان راهنمای سعادت 💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2923
#قسمت_پنجاهم رمان راهنمای سعادت 💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2968
#قسمت_شصتم رمان راهنمای سعادت 💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3021
#قسمت_هفتادم رمان راهنمای سعادت 💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3073
#قسمت_هشتادم رمان راهنمای سعادت 💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3138
#قسمت_آخر رمان راهنمای سعادت 💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3201
رمان آدم وحوا فصل اول📚📗
#قسمت_اول رمان آدم و حوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3539
#قسمت_دهم رمان آدم وحوا 💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3623
#قسمت_بیستم رمان آدم و حوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3670
#قسمت_سیام رمان آدم وحوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3694
#قسمت_چهلم رمان آدم و حوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3768
#قسمت_پنجاهم رمان آدم و حوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3802
#قسمت_شصتم رمان آدم و حوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3849
#قسمت_هفتادم رمان آدم و حوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3914
#قسمت_هشتادم رمان آدم و حوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3952
#قسمت_نودم رمان آدم و حوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/4002
#قسمت_صد رمان آدم و حوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/4064
( ♥️°📕)
📚#عشق_و_دیگر_هیچ
✍🏻#نرجس_شکوریان_فرد
📖#قسمت_صد_و_چهلم
این ها را ميدانستم و تن به روابط آزاد ندادم و ازدواج كردم. راستش آقامغفوري!
(وجدانا جاي سلما خالي! پشيمانم كه او را نياوردهام.)
من هم در دوران دبيرستان، هم دانشگاه هزار بار موقعيت ارتباطگيري با دخترها را
داشتم، حتي با پيشنهاد خودشان! اما فكر ميكردم كه رسم جوانمردي نيست؛
وقتي مطمئني اين دختر گزينة تو براي ادامة زندگي نخواهد بود، او را به سمت و
سوي لذت خودت بكشاني تا تخليه شوي!
نامردي بود با احساس يك نفر بازي كني
و زندگي او را براي هميشه پر از استرس و تنش كني.
گاهي جمع دخترها و پسرها را ميديدم و فكر ميكردم اينها براي آيندة طولاني
شان فكري دارند يا همين نوك دماغ عمل كردهشان را ميبينند.
راستش من هم براي خدا از لذتم نگذشتم، يعني خب خدا را حذف كرده بودم، اما
آدم گرسنه هم نبودم، رسم مردي بلد بودم. حالا اما قصه فرق ميكند، اين بماند!
فرهاد!
سرم را كه بالا آوردم تا جواب سروش را بدهم كه سلما را ميبينم كنارش! وقت
باختن قافيه نيست، لبخند را در تمام سلولهاي صورتم نشاندم و از جايم بلند شدم
تا احوالپرسي كنم كه سروش تكهاش را انداخت:
همينجوري خواهر ما رو دزديدي!
اوقات خوش پيش آمده را تلخ نميكنم و براي سلما توضيح هم نميدهم، جز اين
اومدم دو كلمه مردونه صحبت كنم كه پشيمون شدم. بدون تو قلمم بد قلقي
ميكنه! بايد باشي تا بشود.
⏳ادامه دارد...⏳
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_چهلم
هنوز ایستاده بودیم که امیرمهدي " یاالله " گویان وارد حیاط شد و رو به ما گفت .
امیرمهدي – خانوم صداقت پیشه .
اومدن دنبالتون .
مامان و خانوم درستکار همزمان بلند شدن . مامان با خوشرویی جواب تعارفاتشون مبنی بر موندن بیشتر رو داد
و هر سه خداحافظی کردیم .
از در خونه شون که بیرون رفتیم مهرداد و امیرمهدي رو در حال حرف زدن دیدم .
نگران چشم دوختم به حالت صورتشون .
می ترسیدم مهرداد به خاطر راضی نبودن ، رفتار خوبی نداشته باشه .
ولی صورت هر دو معمولی بود .
باگفتن " خداحافظ " به امیرمهدي داخل ماشین نشستیم .
مهرداد و امیرمهدي با لبخند به هم دست دادن و خداحافظی کردن .
مهرداد که سوار ماشین شد مامان رو بهش پرسید .
مامان – پسر خوبیه . نه ؟
مهرداد بدون اینکه نگاه از رو به روش بگیره جواب داد .
مهرداد – تو برخورد اول بد نبود .
و با این حرفش نشون داد هنوز مونده تا راضی بشه .
به خودم دلداري دادم که هنوز برخورد بیشتري با امیرمهدي نداشته .
می دونستم امیرمهدي با رفتارش مهرداد
ناراضی رو هم به راه میاره .
مگه می شد آدم این همه خوب باشه
و کسی دوسش نداشته باشه ؟
با این فکر تو دلم لرزید .
یعنی همونقدر که براي من شیرین بود
براي دیگران هم بود ؟
دختراي خونواده شون چی ؟ نکنه ... نکنه ....
یعنی از اون خونواده هایی بودن که ازدواج با فامیل رو به غریبه ها ترجیح میدن ؟
تو دلم نالیدم " نه خدا .
نه. تو رو به هر چی مقدسه قسم می دم . من تحمل دیدن امیرمهدي با دختر دیگه اي رو ندارم با زنگ گوشیم دست از فکر برداشتم .
گوشی رو از کیفم بیرون آوردم .
سمیرا بود .
تازه یادم افتاد میخواستم روز بعد از مهمونی باهاش تماس بگیرم.
ولی چون اون روز مامان قضیه ي امیرمهدي رو به بابا گفت و اون مسائل و ناراحتی بابا پیش اومد به کل یادم رفته بود .
قبل از قطع شدنش جواب دادم .
من – سلام سمیرا .
سمیرا – سلام مارالی . چطوري ؟
کم پیدایی !
من – هستم .
فقط یه مدت حوصله ي جمع رو نداشتم .
سمیرا – جدي ؟
من فکر کردم چون با پویا به هم زدي نمیاي تو جمعمون .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_چهلم
-کاش همون دیروز گفته بودی چي شده یه کاری مي کردیم!
مهرداد پر حرص جواب مامان رو داد:
-چیكار مي کردیم ؟ مي رفتیم به این دکتره مي گفتیم مواظب خودت باش چون پویا کلا بالاخونه رو اجاره داده ؟
رضوان به حالت اعتراض صداش کرد و باعث شد مهرداد حرفش رو ادامه نده . در عوض لیوان آب رو به دهنش
نزدیك کرد و یه نفس سر کشید.
دوباره مامان به حرف اومد:
-حالا صبر کنین باباتون بیاد ببینیم راست گفتن یا نه!
خونه که رسیدم و ماجرا رو گفتم مامان سریع با بابا تماس گرفت و ازش خواست تا بره بیمارستان و پرس و جویي
بكنه . فكر مي کردن شاید حرف دوست پویا صحت نداشته باشه ولي من مي دونستم که از اون دوتا آدم هر کاری بر میاد.
مهرداد لیوان رو پایین آورد و شماتت بار نگاهم کرد و گفت:
_اصلا ً تو راست مي گي تا کي قراره تو رو اسكورت کنیم ؟ مگه نمیخوای یه عمر با این وضع شوهرت زندگي
کني ؟ باشه .. قبول ... مي گي از پس اینجور زندگي بر میای ؟ .. عالیه .. حالا وقتشه نشون بدی .. این سر راه ترین و آسون ترین مشكل زندگیت . خودت حلش کن . هر
گندی که آقا پویا زده رو خودت به تنهایي درستش کن.
نشون بده مي توني یه عمر با حرف و نگاه مردم زندگي کني .. نشون بده از پس هرچیزی بر میای.
اومدم جوابش رو بدم و بگم "حالا که کار خراب شده چه کاری ازم بر میاد ؟ "که نذاشت . با اشاره ی دست
وادارم کرد به سكوت ، و خودش ادامه داد
_نه به اون زماني که عالم و آدم رو مسخره مي کردی و یه زبون داشتي هفتاد متر . نه به حالا که حتي نمي توني
دو کلمه حرف بزني که بتوني شر رو بخوابوني . درست شو خواهر من!
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem