ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺣﮑﯿﻢ ﮔﻮﯾﺪ:
رﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺸﺘﺰﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ
ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ بوﺩﻡ
ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﮑﺒﺮ ﺳﺮﺑﺮ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮﺁﻭﺭﺩﻩ بوﺩﻧﺪ.
ﻧﻈﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﻧﻤﻮﺩﻡ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻡ.
ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﺮاﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﺭﺍﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻭ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺭﺍ ﭘﺮﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﯾﺎﻓﺘﻢ.
ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺭﮐﺸﺘﺰﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺰ ﭼﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﺪ ﺳﺮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﺣﻘﯿﻘﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺍند
شبتون قشنگ 😍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
❤️🧡💛💚💙💜
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_چهل_و_هفتم
به کارمون برسیم؟
پشت چشمی نازک کردم.
من– یادم نمیاد قرار همکاري گذاشته باشیم !
خیلی خونسرد جواب داد .
- منم نگفتم می خوایم همکاري کنیم .
هر کدوم به کارمون میرسیم .
من – فکر نمی کنم اونجا کاري داشته باشم .
ترجیح میدم برم بیرون .
اخمی کرد .
- به جاي اینکه اینجا با من یکی به دو کنین بیاین کمک کنین ببینیم
کی زنده ست .
من که نمی تونم به اون
خانوما دست بزنم !
اُه اُه ... همینم مونده بود برم دست یه مشت مرده رو بگیرم تو
دستم ببینم واقعاً مردن یا نه .
تازه بازم داشت
حرف از محرم و نا محرم می زد .
تصور اینکه باز برم و اون صحنه هاي مشمئز کننده رو ببینم و
اون بوي زندده رو استنشاق کنم ؛ حالم رو بد
کرد .
رو بهش توپیدم .
من – توقع که نداري بیام به اون مرده ها دست بزنم ببینم واقعاً
مردن یا دارن نقش بازي می کنن تا ما بترسیم؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_چهل_و_هشتم
من_ توقع که نداري بیام به اون مرده ها دست بزنم ببینم واقعا مردن یا دارن نقش بازي میکنن تا ما بترسیم؟
خودت برو دست بزن .
اگرم اون دنیا خدا گفت چرا دست زدي
من رو بهش نشون بده بگو تقصیر این بود .
خودم شهادت می دم بی تقصیر بودي .
- خانوم محترم .
به جاي این حرفا بیاین کمک این بنده هاي خدا .
با پر رویی گفتم .
من – مارال هستم .
مارال صداقت پیشه .
همونجور که جاي دیگه اي رو نگاه می کرد نفس عمیقی کشید و
بعد با لحن آرومی گفت .
- می شه بیاین کمک خانوم صداقت پیشه ؟
از لحن آرومش خوشم اومد .
دلم نیومد دست تنها بذارمش .
تعداد اون آدما زیاد بود و شاید به تنهایی نمی تونست همه رو چک کنه .
در حالی که سعی می کردم با اون پاشنه هاي بلند تعادلم رو روی
سطح کج زمین هواپیما حفظ کنم به طرفش
رفتم و با لحن نرمی گفتم .
من – اگر حالم بد شد ادامه نمیدما !
سري تکون داد و جلوتر از من راه افتاد .
هنوز کمی بد راه می رفت .
معلوم بود زخم پاش اذیتش می کنه .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_چهل_و_نهم
هنوز کمی بد راه میرفت.
معلوم بود زخم پاش اذیتش میکنه.
با دلسوزي گفتم .
من – پاتون هنوز درد می کنه ؟
سرش رو به طرفم چرخوند ولی هنوز جاي دیگه اي رو نگاه میکرد .
- خوب می شه . فعلا اینا واجب ترن.
و با دست به آدمایی که هر کدوم یه طرف افتاده بودن اشاره کرد .
از اول هواپیما شروع کردیم .
وارد کابین خلبان شد .
منتظرش یه گوشه ایستادم .
وضع نا بسامانی بود .
همه چی تو هم قاطی شده بود .
کمی بعد اومد بیرون و با تأسف سري تکون داد .
- کسی زنده نیست .
دستی به صورتش کشید و با دست اشاره کرد بریم سراغ مسافرا و
بقیه ي کادر پرواز .
اولین زنی که دیدم رفتم به طرفش .
با دیدن صورت پر از خونش
حالم کمی بد شد .
ولی سعی کردم کمی خوددار باشم .
با شالم که کمی گوشه ش پاره شده بود جلوي بینیم رو پوشوندم تا
بوي خون آزارم نده .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_پنجاهم
با شالم که کمی گوشه اش پاره شده بود جلوی بینیم رو پوشوندم تا بوی خون آزارم نده.
دست بردم سمت گردن زن .
و روي رگش قرار دادم .
هیچی حس نمی کردم .
نا امید دستم رو به طرف قفسه
ي سینه ش بردم .
نمی زد .
با دلسوزي نگاهش کردم .
جوون بود .
شاید حقش نبود به این
زودي بره .
حتماً کسایی چشم انتظارش بودن .
سري به حالت تأسف تکون دادم و با ناراحتی در حالی هنوز نگاهم
بهش بود مرد جوون رو مخاطب قرار دادم .
من – زنده نیست .
بیچاره !
صداش رو از پشت سرم شنیدم .
- بهتره تو سکوت کار انجام بدیم که اگر صدایی اومد بشنویم .
فقط هر کدوم که زنده بودن بگین که ببریمش یه گوشه .
با تعجب گفتم .
من – صدا ؟
چه صدایی ؟
- توقع که ندارین تو این کوه چیزي وجود نداشته باشه .
حتماً حیوون وحشی داره دیگه .
با ترس برگشتم به سمتش .
من – وحشی .
یعنی گرگ و خرس .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#سلام_امام_زمانم 🤚
🔅السلام علیکَ یا وعد الله الذّی ضمنه...
🤚سلام بر مولای مهربانی که آمدنش وعده ی حتمی خداست...
وسلام بر منتظران و دعاگویان آن روزگار نورانی و قریب...
📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
سلام رفقا جان 🤚
صبحتون_بخیروشادی☺️
الّلهُــــــمَّعَجِّــــــللِوَلِیِّکَـــــ الْفَـــــــــرَجْ
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
⭐️ #شماهم_دعوتید
💠نخستین دوره مسابقات
آوای آئینی سرود محتشم کاشانی
🎵ویژه گروه های سرود خواهر وبرادر
🔰با حضور داوران وشاعران مطرح شهرستان کاشان
💢پنج شنبه ۲۶مرداد
💢ساعت ۸صبح الی۱۳
💢تالار شهر کاشان
#ماه_کاشان #سرود
#مرکزآفرینش_های_فرهنگی_هنری_کاشان
🆔 @mahekashan
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#حس_خوب☕️🍪
بیاین دنبال رسیدن به یک خوشبختى بى نقص نباشیم از چیزهاى کوچیک زندگى لذت ببریم اگه اونارو کنار هم بذاریم میتونیم کل مسیر رو با خوشحالى طى کنیم..🍃
#دلی
#دلنوشته
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
معانی مختلف مُردن در ایران📢
می میرم برات : عاشقتم 😍
بمیرم برات : خیلی دلم برات می سوزه😭
برو بمیر : دیگه نمی خوام ببینمت😡
می مُردی ؟ : چرا کاررا انجام ندادی؟😳
مُرده بودی : چرا نگفتی !
نمُردیم و ... : بالاخره اتفاق افتاد😁
مُردیم تا ... : صبرمان تمام شد
من بمیرم ؟؟؟ : راست می گویی🙄
مُردم : خسته شدم 🤕
مُردی ؟؟؟ : چرا جواب نمی دهی ؟
مُرده : بی حال و وا رفته
مُردنی : نحیف و لاغر 😨
ادبیات ماخیلی قویههه بله!! 😁
😂😜😄😍😝😉😁🤣
🌐 @heyatjame_dokhtranhajgasem
😂😜😄😍😝😉😁🤣