( ♥️ ° 📕 )
📚| #عشق_ودیگرهیچ
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_چهل_و_هشتم
شاهرخ چای را میگذارد مقابلم و میگوید:
- بخور موتورت روشن بشه!
گاهی بعضی حرفها را نباید زد. اما من همانطور که سرم گرم خوردن چای است میگویم:
- شاهرخ!
- هوم!
عصبیام میکند وقتی درست جواب نمیدهد:
- درست جواب بده!
- هوم!
- شاهرخ!
- بیا یه قرار بذاریم. یا هردو «هوم» باز باشیم یا «جان» باز!
نگاه درشت شدهام که در چشمان ریزشدهاش مینشیند، هر دو میخندیم. میگویم:
- تو فقط به فکر...
جفت دستانش را مقابلم بلند میکند و در جا میگوید:
- نه نه نه. اشتباه نکن. من مسخره نکردم. ببین من آدمیم که زود تکیه کلامها رو میگیرم. بدیها رو زودتر. یعنی کل آدما بدی رو زودتر یاد میگیرنُ همینه که نباید با آدمای بد رفیق شد تو هم این چند روزه منو از «جونم داداش»، «امر کن داداش» رسوندی به هوم. بیا خودت خرابیِ که به بار آوردی آباد کن!
حرفم را میخورم و ترجیح میدهم فقط یک تشکر خشک و خالی بکنم. وظیفهاش بود که او هم کم نمیگذارد در جواب:
- برای تو درست نکردم. به عشق آقامهدی اومدم. پختم، خوردیم. میخواستم مدیونش کنم که موفق شدم.
- مدیونت شد؟
- شک نکن. آدم متفاوت، همیشه متفاوته. تشکر کردنش هم متفاوته.
دنیایی دارد شاهرخ که من به هیچوجه از آن سر در نمیآورم. دنیایی هم دارم من که واضح است برای شاهرخ. عیبی هم ندارد، چون دنیای من یک ویرانه است. آبادش که کردم، مخفیاش هم میکنم.
⏳ادامه دارد... ⏳
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_چهل_و_هشتم
من_ توقع که نداري بیام به اون مرده ها دست بزنم ببینم واقعا مردن یا دارن نقش بازي میکنن تا ما بترسیم؟
خودت برو دست بزن .
اگرم اون دنیا خدا گفت چرا دست زدي
من رو بهش نشون بده بگو تقصیر این بود .
خودم شهادت می دم بی تقصیر بودي .
- خانوم محترم .
به جاي این حرفا بیاین کمک این بنده هاي خدا .
با پر رویی گفتم .
من – مارال هستم .
مارال صداقت پیشه .
همونجور که جاي دیگه اي رو نگاه می کرد نفس عمیقی کشید و
بعد با لحن آرومی گفت .
- می شه بیاین کمک خانوم صداقت پیشه ؟
از لحن آرومش خوشم اومد .
دلم نیومد دست تنها بذارمش .
تعداد اون آدما زیاد بود و شاید به تنهایی نمی تونست همه رو چک کنه .
در حالی که سعی می کردم با اون پاشنه هاي بلند تعادلم رو روی
سطح کج زمین هواپیما حفظ کنم به طرفش
رفتم و با لحن نرمی گفتم .
من – اگر حالم بد شد ادامه نمیدما !
سري تکون داد و جلوتر از من راه افتاد .
هنوز کمی بد راه می رفت .
معلوم بود زخم پاش اذیتش می کنه .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem