#خاطــره
|همرزمشهیـد|
نصفشببابکفرماندهࢪو👮🏻♂
ازخواببیداࢪمیکنهمیگهمنشهیدمیشم،🌹
بهخانوادمبگوحلالمکنن🥺
فرماندهمیگهحرفالکینزن👀
بروبذاࢪبخوابیم💤
میخوابهوخوابمیبینه
بابکشهیدشدهازخوابمیپره😥
پیشخودشمیگهنکنهفردابابکشهیدبشه
نقشهمیکشهکهصبحبهرانندهپشتیبان🚖
بگهکهبایهبهونهایبابکوببرهعقبو
یهجاییجاشبذارهدوباࢪهمیخوابهصبح🦋
ازخواببیدارشمیکنن
ومیگنبایدآتیشبریزیمࢪوسردشمن...💣
وتواونشلوغینقششیادشمیره
چندساعتبعدبچههاشهیدمیشن🌱
فرماندهتازهیادحرفایبابک
وخوابشونقششمیوفته💔
⌝شَھیـدبـٰابڪنـوࢪۍ🖤⌞
#شهیدانه
╭━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╮
@heyatjame_dokhtranhajgasem ╰━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╯
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_پنجاه_و_یکم
با ترس برگشتم به سمتش.
من_وحشی.
یعنی گرگ وخرس.
سری تکون داد و در همون حال دیدم یه کلت تو دستاشه .
خیره به کلت گفتم .
من – این چیه ؟
با دست به مردي که جلو پاش رو زمین بود اشاه کرد .
- مأمور امنیت پرواز بود .
خدا رحمتش کنه .
این کلتش به دردمون می خوره .
من – مگه قراره چقدر اینجا بمونیم .
خوب میان دنبالمون دیگه !
- معلوم نیست چی می شه .
اگر بدونن کجا سقوط کردیم ممکنه
زود بهمون برسن .
اگر نه که باید این منطقه
رو کامل بگردن که اونم وقت می بره .
خدا .
این دیگه چه مصیبتی بود ؟
این وسط بر و بیابون سقوط کردنمون دیگه چی بود .
مستآصل گفتم .
من – اگه ندونن چی ؟
نگاهی به پنجره ي شکسته ي هواپیما کرد .
- اگر بدونن هم ممکنه نتونن امشب کاري بکنن .
هوا داره تاریک
می شه و تو تاریکی پیدا کردنمون سخته .
کلت رو کمی بالا آورد .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_پنجاه_و_دوم
_ اگر بدونن هم ممکنه نتونن امشب کاری بکنن.
هوا داره تاریک میشه و تو تاریکی پیدا کردنمون سخته.
کلت رو کمی بالا آورد.
بوی خون ممکنه حیووناي وحشی رو به طرفمون بکشه .
بایدحواسمون به همه چی باشه .
زودتر کارمون تموم بشه بهتره .
من – نمی شه از گوشیم زنگ بزنیم و بگیم کجایم ؟
سري تکون داد .
اولا بعید می دونم اینجا آنتن بده .
دوما گوشی من که کاملا از
بین رفته .
مال شما رو نمی دونم .
سوماً
معلوم نیست دقیقاً کجاییم .
من فقط می دونم از شیراز رد شده
بودیم .
این چیزي بود که یکی از مهماندارا قبل
از سقوط داشت می گفت .
سري تکون دادم و سکوت کردم .
دلم می خواست داد بزنم .
چه شانسی !
نه می دونستیم کجاییم و نه می شد
به جایی خبر بدیم .
از طرفی ممکن بود با هر چیزي رو به رو
بشیم .
دلم نمی خواست غذاي
حییوناي خطرناك و وحشی .
اصلا حیووناي گرسنه بشم .
مرگ دردناکی بود .
حتی دردناك تر از مرگ با سقوط هواپیما .
بی اختیار از اینکه نمی دونستم قراره چی بشه بغض کردم .
به کارم سرعت دادم .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_پنجاه_و_سوم
بی اختیار از اینکه نمیدونستم قراره چی بشه بغض کردم.
یه کارم سرعت دادم.
اون بین دنبال کیفم هم بودم .
بلاخره هم گیرش آوردم .
اما درب و داغون .
غیر از کیف پولم چیزي توش سالم نمونده بود.
گوشی بدبختم کاملا داغون بود.
بعد از یکی دو ساعتی کارمون تموم شد .
ولی از بین اون همه آدم
فقط دو نفر زنده بودن .
دو تا مرد .
که یکیشون سن بالایی داشت و ضربانش خیلی ضعیف بود .
و اون یکی که کمی جوان تر بود .
هر دو بیهوش بودن .
و خون زیادي ازشون رفته بود .
هر دو رو نزدیک قسمتی که به بیرون راه داشت گذاشتیم و من هم
کنارشون نشستم تا اگه یکیشون چشماش
رو باز کرد بفهمم .
اون مرد جوون هم رفت به سمت جایی که می شد گفت قسمت
قرار دادن مواد غذایی بود .
بعد از دقایقی اومد .
با چهارتا بطري آب و چندتا بسته .
نزدیکم که رسید دستش رو براي نشون دادن وسایل داخلش جلوم
گرفت و گفت .
- همینا سالم مونده بود .
چیز بیشتري باقی نمونده .
باید تا زمانی
که پیدامون کنن با اینا سر کنیم .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
_ همینا سالم مونده بود.
چیز بیشتری باقی نمونده.
باید تا زمانی که پیدامون کنن با اینا سر کنیم.
با درموندگی پرسیدم .
من – کافی نیست ؟
سري تکون داد .
- غذاي زیادي نیست .
آب هم که اگر فقط براي خوردن بود بازم
کم بود چه برسه به اینکه ....
و سکوت کرد .
یه کم فکر کردم ببینم منظورش چیه .
که با فشاري که توي مثانه م
اومد منظورش رو خوب فهمیدم .
یعنی دستشویی رفتنمون هم باید جیره بندي می شد .
براي بار هزارم توي دلم گفتم " واي خدا ! چه مصیبتی "
با کمک مرد جوون بیرون رفتیم .
چیزي تا تاریک شدن کامل هوا
نمونده بود .
فقط یه کورسوي اصی از نور
خورشید باقی مونده بود .
از روي اون سنگا که رد شدیم چند قدم اون طرف تر زمین کمی
هموار بود .
تموم مدت گوشه ي لباسش رو گرفته بودم که نیوفتم .
اون بدبخت هم سعی کرد باهام کنار بیاد .
گرچه که آخرش گفت .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
18.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 گزارش تصویری دوره آموزشی مدیران تشکل های دخترانه شهرستان کاشان
✅با حضور ارزشمند حجه الاسلام مهدوی ارفع
📌رئیس مجمع ملی تشکل های فرهنگی، تبلیغی و جهادی
📌کارشناس سیما در شبکه امید
📌مسئول نهضت نهج البلاغه خوانی کشور
📌استاد تربیتی و تشکیلاتی جامعه ایمانی مشعر و عمار
✔️پنجشنبه ۱۹ مرداد ماه ۱۴۰۲/ حسینیه شهدای پاسدار
#هیات_جامع_دختران_حاج_قاسم_کاشان
_________________________
📡 اطلاع از آخرین اخبار گروههای دخترانه 👇
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#صبحتبخیرمولایمن
🤚سلام مولای ما ،
مهدی جان
شکر خدا
که در زلال روشن محبت شما ،
سپیدهدمان دیگری
آغاز شد
شکر خدا که
امروز هم زبانمان
با سلام بر آستان پرکبوترتان
گشوده شد
شکر خدا که
قلبمان پر از عطر یاد زهرایی
و معطر شماست
شکر خدا که
با شما زندهایم
࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
سلام 🤚
صبحتون بخیر
روزتون متبرک به نگاه امام زمان عج
الّلهُــــــمَّعَجِّــــــللِوَلِیِّکَـــــ الْفَـــــــــرَجْ
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem