eitaa logo
هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم
1.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
22 فایل
﷽ هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم مشاوره مسابقه نقش نگار و جشنواره طهورا : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
( ♥️ ° 📕 ) 📚| ✍| 📖| حاج‌قاسم راضی نبود عبدالمهدی در خط مقدم باشد و برایش در کرمان کار تعریف می‌کرد. عبدالمهدی اما با لطایف‌الحیل فرمانده‌اش؛ حاج‌قاسم را راضی می‌کرد و خودش را می‌رساند خط مقدم. هر وقت کار در منطقۀ عملیاتی سخت می‌شد و نیروها کمی تردید داشتند و اما و اگرها زیاد بود. حاج‌قاسم عبدالمهدی مغفوری را می‌فرستاد تا برای نیروها صحبت کند. یکی از جمله‌های ناب او هم این بود: - ما باید به تکلیف‌مان عمل کنیم. پس توکل کنید به خدا و یاعلی. جمع به توکل عبدالمهدی، یاعلی می‌گفت. عبدالمهدی عاشق بسیجی‌ها بود و وقتی برایشان صحبت می‌کرد تمام محبتش را در کلامش می‌شد حس کرد. اصلا اعتقادش این بود: - بسیج سفارتخانۀ امام زمان است و باید همیشه پاک و مطهر نگهش دارید. سنگر بسیج را حفظ کنید. □ دو نفر بودند، پر از خرده شیشه. عبدالمهدی خودش تعریف می‌کند: - یک موقعیتی پیش اومد و کار من گیر این آدم‌ها افتاد. من هم رفتم پیششون و گفتم: - ببینید برادران، من آدم ساده‌ای هستم. اگر بخواهید به من نارو بزنید، من هم شما رو به خدا واگذار می‌کنم. اتفاقاً تا تونستند اذیت کردند؛ اما چون من با خدا معامله کرده بودم، چهره‌شون برای بقیه هم افشا شد و تقاص پس دادند. با این خاطره می‌خندم. شاهرخ دلیل خنده‌ام را می‌داند. می‌گوید: - غیرت کردی و حرمت مادرت رو نگه‌داشتی مقابل سروش و به دادگاه نکشوندی! خدا هم غیرت کرد برات، دست زندگیت رو گذاشت وسط دو تا دستای عبدالمهدی، حالا دیگه تا آخرش حق حرف زدن نداری! لبخندم از بین نمی‌رود. البته من آدم ساده‌ای نیستم اما مادرم را روی سرم نگه می‌دارم. حتی شاید خیلی وقت‌ها حرفش را عملی نکنم؛ اما هیچ‌وقت حرمتش را نه در نگاه، نه در کلام و نه در نشست و برخاست نشکسته‌ام. منت مادری بر سرم دارد و محفوظ است برای همیشه! □ نمی‌گذاشت به بهانۀ دردودل و صحبت دوستانه، غیبت بقیۀ نیروها را بکنند. خودم می‌نویسم: - همۀ قسمت جذاب مهمانی‌ها همین دردودل‌هاست که عبدالمهدی مهر توقف زده بود. معلوم است که این قسمت دیدارها، جذابیت مصنوعی داشته است. شاید همین هم باشد که وقتی از بعضی مهمانی‌ها می‌آیی خسته‌ای؛ درحقیقت به خاطر فشار روحی است که کوبیده‌ای در حالی‌که باید تا چند روز شارژ باشی. گناه آدم را کسل می‌کند، صلۀرحم شاداب. شاهرخ می‌گوید: - پس هروقت روحت درب و داغونه اول بگرد ببین چه غلطی کردی؟ البته تبصره هم می‌خورد؛ گاهی دیگران غلط می‌کنند و تو به هم می‌ریزی! گاهی... ⏳ادامه دارد... ⏳ 🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺 پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻 @heyatjame_dokhtranhajgasem
📚📚میانبر📚📚 رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/278 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/459 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/527 رمان عشق ودیگر هیچ🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/626 رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/703 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/893 رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1060 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1160 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1520 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1661 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1745 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1813 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1881 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1975 رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2052 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3297 رمان عشق و دیگر https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3383 رمان عشق و دیگر https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3436 📒💍رمان ازدواج صوری رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2305 رمان ازدواج صوری❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2357 رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2443 رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2487 رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2547 رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2593 رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2649 رمان ازدواج صوری❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2710 رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2733 رمان راهنمای سعادت📕📖 رمان راهنمای سعادت💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2772 رمان راهنمای سعادت💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2796 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2844 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2888 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2923 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2968 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3021 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3073 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3138 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3201 رمان آدم وحوا فصل اول📚📗 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3539 رمان آدم وحوا 💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3623 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3670 رمان آدم وحوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3694 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3768 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3802 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3849 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3914 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3952 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/4002 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/4064
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 من– خوبه خودت صیغه رو خوندي . لبخندي زد و نگاهش رو از صورتم گرفت . امیرمهدي – گفتم که ببخشید . کافی نبود ؟ لبخندي زدم . کافی بود . البته اگر می دونست چه نقشه ي توپی براش کشیدم ! بازم موندم چه نیروییه که وادارم می کنه اذیتش کنم ؟ اونم پسري که از دیرزو عصر تا اون موقع باور کرده بودم خوب بودن و پاك بودنش رو . فقط زیادي مثبت بود و شاید به همین دلیل می خواستم اذیتش کنم . دو تا از مردا راه افتادن . می خواستن برن برامون چیزي بیارن . آقا فتاح موند که تنها نباشیم . دوتا مرد هنوز ازمون دور نشده بودن که صداي " آخ " یکیشون بلند شد . آقا فتاح سریع رفت سمتشون . فتاح – چی شد ؟ مرد در حالی که دولا شده و با دست مچ پاش رو چسبیده بود گفت . مرد – فکر کنم بازم پیچ خورد . فتاح – الله اکبر . چرا مواظب نیستی ؟ این بار چندمه ؟ مرد سري تکون داد . از اخمش معلوم بود درد داره . با دست مچ پاش رو می مالید . مرد کناریش هم روي دو پا نشست و با دست مچ پاش رو گرفت . فتاح – می تونین تنها برین یا نه ؟ مردي که پاش درد می کرد گفت . مرد – می تونیم . مرد دوم بلند شد و رو به اقا فتاح گفت . مرد – اگر کمک کنی این تیکه رو رد کنیم بقیه ش رو خودمون می ریم . آقا فتاح سري تکون داد و رو کرد به ما . فتاح – مهندس من کمک کنم اینا این گردنه رو رد کنن . زود بر می گردم . امیرمهدي سري تکون داد . امیرمهدي – شما برو . وقتی از دیدمون خارج شدن نقشه اي که کشیده بودم تو ذهنم پر رنگ شد . لبخند خبیثی زدم . نگاهم رو دوختم به امیرمهدي که هنوز داشت به مسیر رفتنشون نگاه می کرد و تو ذهنم یه بار دیگه کاري که می خواستم بکنم رو مرور کردم . براي یه لحظه صورت پویا جلو چشمام ظاهر شد . اخمی کردم و تو دلم بهش توپیدم من فعلا زن امیرمهدي ام . تو برو تا بعد. و سعی کردم خط قرمزي بکشم رو تصویرش . امیرمهدي سرش رو پایین انداخت و می خواست بره سمت مرد مجروح که از روز پیش انگار تو کما بود . سریع دستم رو به سرم گرفتم و با صداي نازکی گفتم . من – آي .... چرخید به سمتم . امیرمهدي – چی شد ؟ چشمام رو ریز کردم و سعی کردم طبیعی بازي کنم . من – واي امیرمهدي . سرم داره گیج می ره . خودش رو بهم نزدیک کرد . امیر مهدی_ بشینین. حتما بخاطر گرسنگیه. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 تا کي مثل یه شاخه ی طرد و شكننده ميخواستم به دیگران تكیه کنم ؟ مگه به صرف عوض شدن افكار باید آسیب پذیر شد و به هر کس اجازه ی تلنگر زدن داد ؟ نه .. نمي شد اینجوری از هیچ چیزم دفاع کنم مگر اینكه محكم باشم . حداقل جلوی اون دو مرد ! باید محكم مي ایستادم. پس خیلي جدی و طلبكار گفتم: _اینجا چیكار مي کني ؟ نگاهم کرد . انگار حرفم رو نشنید یا نخواست بشنوه. قدمي به عقب رفت و باز هم خیره نگاهم کرد. نفس عمیقي کشید و بازدمش رو از بین لب های نیمه بازش آروم آروم بیرون داد. لب به هم فشرد و کمي به سمتم خم شد . پر حرص گفت: -مثل اینكه دوست داری من رو بندازی به جون این و اون ! اون شوهرت بود و نخواستم سیاه پوشت کنم . اما این یكي رو یه سره مي فرستم اون دنیا! منظورش به پورمند بود. قدمي به جلو گذاشتم: -کاری به اطرافیان من نداشته باش. اونم قدمي جلو اومد: -اتفاقاً با هر مردی که نزدیكت بشه کار دارم! پوزخندی زدم: _جداً؟ پس از خودت شروع کن! نگاهم کرد . انگار منظورم رو نگرفت که جوابي نداد. به حالت تمسخر ابرویي بالا انداختم: -نگرفتي چي شد ؟ مهم نیست تو هیچوقت ذهنت زود مطلب رو نمي گیره . اگر مي گرفت که دست از سر من و شوهرم بر مي داشتي! پوزخندم بهش سرایت کرد: _تو و شوهرت ؟ ... انقدر دلت شوهر مي خواست که دائم شوهرم شوهرم میکنی؟... چرا اون بدبخت رو به اینجا کشوندی ؟ زودتر مي گفتي دلت شوهر مي خواد خودم شوهرت مي شدم شعور بعضي آدما نیازی به ته کشیدن نداره که این ادما اصلا از شعور بي نصیب موندن . رو بهش با حرص از گستاخیش گفتم: -بیشتر از کوپنت داری حرف مي زني . یه کلام پرسیدم اینجا چیكار مي کني ؟ که ترجیح مي دم دیگه دلیلش رو نگي و بری. کمي خودش رو عقب کشید: -هنوز باهات کار دارم . کجا برم ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem