eitaa logo
هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم
1.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
22 فایل
﷽ هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم مشاوره مسابقه نقش نگار و جشنواره طهورا : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
( ♥️ ° 📕 ) 📚| ✍| 📖| فصل باران 3 با شاهرخ رفته‌ایم دنبال کار و بار خانه‌اش. کمی تعمیر، کمی جابه‌جایی وسایل، کمی خرید... اگر بتواند کارش را راه بیندازد، با مادر صحبت کرده‌ایم که زن هم بگیرد؛ البته ما تصمیم گرفته‌ایم، خودش خبر ندارد. قرار می‌شود که سلما با مادر بیایند گلزار و من هم برسم. از دور که می‌بینمشان خنده‌ام می‌گیرد؛ سبد حصیری کنار مزار یعنی مادر بساط کرده است. بلند سلام می‌کنم و می‌گویم: - وجداناً شما زن‌ها هرجا بروید باید بار داشته باشید. مادر تأمل نمی‌کند تا سلما خودش و زبانش را پیدا کند. زودتر می‌گوید: - شما مردها هم هرجا می‌روید شکمتان را همراهتان می‌آورید که اگر یک لحظه پر نباشد، زندگی را به هم می‌ریزید. چون جوابش با وجدان ما مردها سازگار است فقط می‌خندم و می‌نشینم روی حصیری که انداخته‌اند. سلما می‌گوید: - سروش را ندیدی؟ لبخند روی لبم خشک می‌شود و لب می‌گزم و می‌گویم: - کجا؟ - داره میاد این‌جا. نیم‌خیز می‌شوم که مادر می‌غرد: - فرهاد، کنار مزار حاجی هم جای توئه، هم جای سروش. شاهرخ کجاست؟ صدای سلام شاهرخ که می‌آید سلما خودش را جمع‌وجور می‌کند و مادر تحویلش می‌گیرد. نمی‌نشیند کنار مزار، دستی به عکس عبدالمهدی می‌کشد و چای تعارفی مادر را سر می‌کشد. چند دقیقه مانده، نمانده می‌رود. سلما می‌گوید: - نمی‌نویسی؟ مادر می‌گوید: - بلند بنویس! ⏳ادامه دارد... ⏳ 🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺 پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻 @heyatjame_dokhtranhajgasem
📚📚میانبر📚📚 رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/278 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/459 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/527 رمان عشق ودیگر هیچ🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/626 رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/703 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/893 رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1060 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1160 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1520 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1661 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1745 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1813 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1881 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1975 رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2052 رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3297 رمان عشق و دیگر https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3383 رمان عشق و دیگر https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3436 📒💍رمان ازدواج صوری رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2305 رمان ازدواج صوری❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2357 رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2443 رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2487 رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2547 رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2593 رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2649 رمان ازدواج صوری❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2710 رمان ازدواج صوری ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2733 رمان راهنمای سعادت📕📖 رمان راهنمای سعادت💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2772 رمان راهنمای سعادت💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2796 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2844 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2888 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2923 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2968 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3021 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3073 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3138 رمان راهنمای سعادت 💞 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3201 رمان آدم وحوا فصل اول📚📗 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3539 رمان آدم وحوا 💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3623 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3670 رمان آدم وحوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3694 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3768 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3802 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3849 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3914 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3952 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/4002 رمان آدم و حوا💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/4064
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 خانوم نوید ، دختر ریزه میزه اي بود با صورتی گرد و کوچیک . تیپ ساده اي زده بود . " سلام و احوالپرسی " کردیم . تعارفش کردم به داخل . رفتیم توي اتاقم . من- می تونین راحت باشین . غیر از من و مادرم کسی خونه نیست . لبخندي زد . نوید – ممنون . نشست . مامان براش شربت آورد و زود تنهامون گذاشت . نوید هم بعد از خوردن مقداري از شربتش شروع کرد . نوید – مرسی که بهم وقت دادین . این اولین مصاحبه ي منه و خیلی برام مهمه . لبخندي زدم . من – پس براي همین اصرار داشتین ؟ سري تکون داد . نوید – بله . کار اولمه . باید خوب باشه . خب شروع کنیم ؟ من – بله . من آماده م . یه دستگاه پلیر و یه برگه از کیفش در اورد . دستگاه رو روشن کرد و گذاشت روي میز . نوید – مصاحبه با خانوم صداقت پیشه . رو کرد به من . نوید - از اون روز بگین . وقتی نشستین توي هواپیما فکر میکردین چنین اتفاقی براتون بیفته ؟ جواب تک به تک سوالاتش رو دادم . بیشتر از حس اون روز و بعد از سقوط پرسید . تموم مدت سعی داشت مسیر صحبت به حاشیه نره . با دقت به حرفام گوش می داد و گاهی از بین حرفام سوالی بعدي رو طرح می کرد . گاهی هم روي برگه رو نگاه می کرد و چیزي می پرسید . بعد از یک ساعت مصاحبه تموم شد . هر دو بلند شدیم و ایستادیم . نگاهی به برگه ي توي دستش انداخت . و رو کرد به من . نوید – شما با محله ي ( ... ) آشنایی دارین ؟ من – یه مقدار . لبخندي زد و برگه رو گرفت طرفم . نوید – می تونین بگین چه طوري برم به این آدرس ؟ نگاهی به آدرس انداختم . لبخندي زدم . من – نزدیک خونه ي خاله م می شه . البته اونا خونه شون تو فرعی اوله . این کوچه رو نمی دونم کدوم فرعی میشه . می خواین کروکیش رو بکشم ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 انگار تموم صحنه ها براش تداعي شد که بلند زد زیر خنده . رضوان هم آروم مي خندید. معترض گفتم: -مهرداد ؟ اذیتش کردی ؟ -نه پس مي ذاشتم همچنان نگات کنه تا از زور سرگیجه بره بیمارستان ؟ خب خواهر من نه تو یه دقیقه مي نشستي نه اون حواسش به چیز دیگه ای پرت مي شد . منم گفتم یه ثواب بكنم خنده ش رو جمع کرد و ادامه داد: -مي دوني اون شب در مورد چي حرف ميزدیم ؟ با ذهني که از هجوم خاطرات به تاراج رفته بود ، سری تكون دادم: -نه . بهم نگفتي! _اون شب از تو و احساسش بهت گفت . ازم کمک خواست گفت برادرانه بهش کمک کنم. گفت نمیتونه به این علاقه که روز به روز داره بیشتر مي شه بي توجه باشه . گفتم مي دوني چقدر با هم فرق دارین ؟ مي دوني مارال اهل یه حجاب ساده هم نیست و از حجاب بدش میاد ؟ مي دوني تازه شروع کرده نماز خوندن ؟ از همه مهمتر مي دوني مارال چه جور دختری بوده و تو مهمونیا چه جوری لباس مي پوشیده ؟ گفت تا حدی مي دونه . بهش گفتم برو و فكرات رو بكن . اگر مطمئن شدی ميتوني با گذشته ی مارال کنار بیای بهم زنگ بزن . خیره تو چشمای مهرداد به امیرمهدی و افكارش فكر کردم. یه لحظه آرزو کردم کاش کسي بود که بهم بگه چي شد که امیرمهدی از اون آدم تو کوه رسید به مرد عاشق تو پارك و علاقه ش رو اونجور شیرین بهم ابراز کرد . که انقدر ثابت قدم شد که هیچ جا کوتاه نیومد. نمي دونستم آروزی بر اومده از عمق وجودم زیر آمین مرغ حق پر و بال مي گیره . که گفتن از امیرمهدی مي شه پروسه ای که از مهرداد شروع شده و به دیگران هم تعمیم پیدا مي کنه. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem