💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_هشتاد_و_هفتم
گفت چند دقیقه ي دیگه صیغه باطل
می شه .
خوب چند دقیقه هم
براي خودش عالمی داشت !
کی گفته نمی شه تو چند دقیقه اذیت کرد ؟
کی گفته من باید از خیر چند دقیقه بگذرم ؟
عمرا اگر این پسر از دستم قسر در می رفت !
کمی خودم رو بهش نزدیک کردم .
من – چند دقیقه مونده ؟
سرش رو به طرفم چرخوند .
باز هم حاضر نبود نگاهم کنه .
امیر مهدي – چی چند دقیقه مونده ؟
من – صیغه دیگه !
سریع به آدماي اطرافمون نگاه کرد .
کسی حواسش نبود .
امیر مهدي – می شه آرومتر حرف بزنین . الان پیش خودشون چه
فکري می کنن ؟
شونه اي بالا انداختم .
من – هر چی .
حاال چقدر مونده ؟
ساعتش رو نگاه کرد .
امیر مهدي – وقتی داشتیم حرف می زدیم ساعت رو نگاه کردم .
الان پنجاه دقیقه از اون موقع گذشته .
اگر حساب کنیم پنج دقیقه بعدش محرم شدیم ...
مکثی کرد ..
امیر مهدي – یه ربع دیگه صیغه باطله .
لبخندي از سر رضایت زدم .
پنج دقیقه هم براي من کافی بود .
براي اینکه نتونه مانع کارم بشه ، به سرعت دستم رو روي دستش
گذاشتم و در همون حال با ناز گفتم .
من – امیر مهدي ؟
نمی دونم از حالت صدام بود یا گرماي دستم ، که سریع سر بلند
کرد و چشم تو چشم شدیم .
نمی دونم چی شد .
دنیا براي ما ایستاد یا ما گذرش رو حس
نکردیم .
ثانیه ها رو کش داد .
شایدم خدا مخصوصاً
هر چی بود که براي من به اندازه ي یه قرن بود حل شدن تو نی نی چشماش .
به نظرم نگاهش قشنگ بود چون من از نگاهش خوشم اومد .
چشماي کشیده ش با مژه هاي نه چندان پرش براي من خاص بود .
چراش رو نفهمیدم .
ولی لذت بردم که
باعث شدم چشم تو چشم بشیم
لذت بردم که خیره ي چشمام شد و براي چند ثانیه نتونست نگاه
ازم بگیره .
لبخند زدم .
باز هم از سر رضایت .
و باعث شد نگاهش به سمتم
هدایت بشه .
نمی دونم چی شد که سریع چشماش رو بست و ازم رو گرفت .
امیر مهدي – تا چند دقیقه ي دیگه ....
نذاشتم ادامه بده .
دستش رو که می خواست از زیر دستم بیرون بکشه ؛ محکم
گرفتم و گفتم .
من – هنوز که محرمیم .
سري تکون داد .
امیر مهدي – بلاخره تموم می شه .
من – هنوز مونده .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_هشتاد_و_هشتم
لذت بردم که خیره ي چشمام شد و براي چند ثانیه نتونست نگاه
ازم بگیره .
لبخند زدم .
باز هم از سر رضایت .
و باعث شد نگاهش به سمتم
هدایت بشه .
نمی دونم چی شد که سریع چشماش رو بست و ازم رو گرفت .
امیر مهدي – تا چند دقیقه ي دیگه ....
نذاشتم ادامه بده .
دستش رو که می خواست از زیر دستم بیرون بکشه ؛ محکم
گرفتم و گفتم .
من – هنوز که محرمیم .
سري تکون داد .
امیر مهدي – بلاخره تموم می شه .
من – هنوز مونده .
با سر به اون افراد محلی اشاره کرد .
امیر مهدي – زشته !
بی خیال جواب دادم .
من – مهم نیست .
امیر مهدي – درست نیست .
خودم رو بیشتر بهش نزدیک کردم .
من – زنتم .
کمی ازم فاصله گرفت .
امیر مهدي – ناچار بودیم وگرنه از نظر شرعی شبهه داشت .
رفتم جلوتر و چسبیدم بهش .
من – محرمتم هر کاري هم بخوام می کنم .
کلافه بلند شد ایستاد .
باز دم نفس کلافه ش رو از دهنش خارج کرد .
دونه هاي عرق روي پیشونیش خودنمایی می کرد .
چی به روزش آوردم !
معلوم بود تا حاال گیر آدمی مثل من نیفتاده بود .
می خواستم حسابی اذیتش کنم .
انگار یه چیزي تو وجودم بود که
من رو وادار می کرد به این کار .
بلند شدم ایستادم .
من – چرا از زنت فرار می کنی ؟
باز هم نگاهم نکرد .
امیر مهدي – درست نیست خانوم صداقت پیشه .
با حرص پا کوبیدم رو زمین .
من – به همون خدایی که می پرستی شکایتت رو می کنم که از
زنت فرار می کنی!
نگاهم کرد .
اینبار ، درمونده .
کلافه .
نگاهش پر از حرف بود و من نمی فهمیدم حرفش رو .
اومد نزدیک .
شونه به شونه م ایستاد .
سرش رو انداخت پایین .
امیر مهدي – هر چی امر بفرمایین بر
دیده ي منت .
ولی باور کنین براي این بازي ؛ من ، بازیگر خوبی نیستم
یه لحظه از حرفش جا خوردم .
یعنی فهمید دارم اذیتش می کنم ؟
کمی خودم رو جمع و جور کردم .
خیره به نیم رخش گفتم .
من – کدوم بازي ؟
لب باز کرد جوابم رو بده که با صداي یکی از مرداي محلی هر
دو سرمون رو چرخوندیم .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#دخترانههایم
▫️کبریت را هم بخواهی روشن نگه داری..، وقتی نسیمی می وزد..، آن را بین دستت پنهان می کنی..؛ 🎈
اینجا در شهر ما طوفانی به پاست، 🌪
باید حجاب را محکم تر گرفت.🧕🏻🇮🇷
تهیه کننده: خانم قهاری
#ریحانهخلقت
#یار
🖤 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
45.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اجرای سرودگروه جنت الحسین پایگاه مقاومت بسیج مطهره به مناسبت شهادت حضرت رقیه درایستگاه بالاجنب منزل آقای گندمی
به همت و همکاری جلسه خواهران بنت الزهرا روستای حسنارود
📆۱۴۰۲/۶/۳جمعه
✨هیئت دختران حاج قاسم
#تشکل_مقاومت_بسیج_مطهره_حسنارود
🖤 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#تپه_باستانی_بابا_قاسم
تپه باستانی بابا قاسم در ۲۰ کیلومتری جنوب غربی نهاوند استان همدان، در ضلع شمالی روستای بابا قاسم قرار گرفته است و ارزش فراوانی در میان آثار باستانی این منطقه دارد. روی این تپه ویرانههایی از یک قلعه اشکانی جای گرفتهاند که به خرابههای قلعه سرسام گبری نیز شهرت دارند و از جاهای دیدنی نهاوند به شمار میآیند. همچنین روی بخش محدودی از تپه، تعدادی از ساختمانهای اهالی دیده میشود. مسیر دسترسی به این تپه، از جاده فرعی نهاوند به روستای قاسم آباد میگذرد. با توجه به ارزش تاریخی، تپه باستانی بابا قاسم در تاریخ ۲۵ آبان ۱۳۸۷ با شماره ثبت ۲۳۶۸۴ بهعنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسید.
#همدان
#ایران_زیبا🇮🇷
#گردشگری_مجازی😍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
‼️مثلاً
♥️الان
♥️توی
♥️مسیر
🚩کربلا
♥️بودی...
🖤 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
نوشته همتون یکیو دارین که یواشکی چکش میکنین ،
من که هرچی فکر کردم چیزی جز یخچال به ذهنم نرسید .😢😂😂😂
#خنده_حلال
😂😜😄😍😝😉😁🤣
🌐 @heyatjame_dokhtranhajgasem
😂😜😄😍😝😉😁🤣
حِس خـوبِ آࢪامــش🌱
اگر مشکلات شما در
زندگی به بزرگی یک کشتی است؛
فراموش نکنید که نعمت هایتان
به وسعت یک اقیانوس است
خوشبختی از آن كسی است
كه در فضای "شکرگزاری" زندگی كند
چه دنیا به كامش باشد و چه نباشد
چه آن زمان كه می دود و نمیرسد
و چه آن زمان كه گامی
برنداشته،خود را در مقصد می بیند.
چرا كه خوشبختی چیزی جز آرامش نیست
🍀سلام صبحتون بخیر
@heyatjame_dokhtranhajgasem
49.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂رونمایی از سرود جدید هیئت دهه نودی ها
مع الحسین (علیهالسلام)
🎙حاج ابوذر روحی
📿«ویژه اربعین»
🖤 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem