( ♥️ ° 📕 )
📚| #عشق_ودیگرهیچ
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_هشتاد_و_هشتم
شاهرخ میگوید:
- خوانندهها و نوازندههای موسیقیهایی که ما نشخوار میکردیم رو باید دید که خودشون چهطور زندگی میکردن. ما رو هم به مرداب بودن میکشوندند تا به چشمه شدن.
و من مینویسم باورم را:
- اما حسین چشمه است، این را خارجیها فهمیدهاند. اسلام شده است دین دوم اروپا و حسین نماد آزادگی! ذکر حسین جاری میکند تمام آب و خون درون رگها و بدن را!
موسیقیها منجمد میکردند، همین هم بود که وقتی گوش میدادیم بعدش تازه اعصاب خورد میشد، میریخت پایین. ذکر حسین زنده میکند و البته نه این مداحیهایی که ذاکرش نام حسین را مثل رپخوانها میگوید و اسمش را هم ذکر میگذارد. من همیشه به مادر میگفتم که این مداحها که یک ذاکر کنار خودشان میگذارند و نام امام حسین را با اکو مثل دوبس دوبس به خورد جوان میدهند از من به امام حسین مدیونتر هستند؛ چون حداقل من نام امامم را بیحرمت نکردهام.
یعنی چه که سین سین میکنند تا شور بیندازند و جمعیت را بالا و پایین کنند. من با این اداها جذب نمیشوم.
یعنی عبدالمهدی که این همه را دور خودش جمع کرده یک ذاکر داشته که نام امام حسین را تند تند و با بیتوجهی پشت میکروفون و با دم و دستگاههای اضافه در مغزها کوبانده است؟ با بعضی از ذکرها میشود رقصید نه رزمید!
⏳ادامه دارد... ⏳
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_هشتاد_و_هشتم
لذت بردم که خیره ي چشمام شد و براي چند ثانیه نتونست نگاه
ازم بگیره .
لبخند زدم .
باز هم از سر رضایت .
و باعث شد نگاهش به سمتم
هدایت بشه .
نمی دونم چی شد که سریع چشماش رو بست و ازم رو گرفت .
امیر مهدي – تا چند دقیقه ي دیگه ....
نذاشتم ادامه بده .
دستش رو که می خواست از زیر دستم بیرون بکشه ؛ محکم
گرفتم و گفتم .
من – هنوز که محرمیم .
سري تکون داد .
امیر مهدي – بلاخره تموم می شه .
من – هنوز مونده .
با سر به اون افراد محلی اشاره کرد .
امیر مهدي – زشته !
بی خیال جواب دادم .
من – مهم نیست .
امیر مهدي – درست نیست .
خودم رو بیشتر بهش نزدیک کردم .
من – زنتم .
کمی ازم فاصله گرفت .
امیر مهدي – ناچار بودیم وگرنه از نظر شرعی شبهه داشت .
رفتم جلوتر و چسبیدم بهش .
من – محرمتم هر کاري هم بخوام می کنم .
کلافه بلند شد ایستاد .
باز دم نفس کلافه ش رو از دهنش خارج کرد .
دونه هاي عرق روي پیشونیش خودنمایی می کرد .
چی به روزش آوردم !
معلوم بود تا حاال گیر آدمی مثل من نیفتاده بود .
می خواستم حسابی اذیتش کنم .
انگار یه چیزي تو وجودم بود که
من رو وادار می کرد به این کار .
بلند شدم ایستادم .
من – چرا از زنت فرار می کنی ؟
باز هم نگاهم نکرد .
امیر مهدي – درست نیست خانوم صداقت پیشه .
با حرص پا کوبیدم رو زمین .
من – به همون خدایی که می پرستی شکایتت رو می کنم که از
زنت فرار می کنی!
نگاهم کرد .
اینبار ، درمونده .
کلافه .
نگاهش پر از حرف بود و من نمی فهمیدم حرفش رو .
اومد نزدیک .
شونه به شونه م ایستاد .
سرش رو انداخت پایین .
امیر مهدي – هر چی امر بفرمایین بر
دیده ي منت .
ولی باور کنین براي این بازي ؛ من ، بازیگر خوبی نیستم
یه لحظه از حرفش جا خوردم .
یعنی فهمید دارم اذیتش می کنم ؟
کمی خودم رو جمع و جور کردم .
خیره به نیم رخش گفتم .
من – کدوم بازي ؟
لب باز کرد جوابم رو بده که با صداي یکی از مرداي محلی هر
دو سرمون رو چرخوندیم .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_هشتاد_و_هشتم
تحیر از چشماشون سرازیر بود.
پورمند حق داشت چون من رو در گذشته ندیده بود ، تنها رفتاری که از من دیده بود ؛ شكستن در مقابل سكوت
امیرمهدی بود.
پس حیرتش بي دلیل نبود .
اما دلیل حیرت پویا رو نفهمیدم .
که البته به لطف خودش و حرفي که زد تونستم حدس بزنم.
چشماش رو کمي تنگ کرد و با لحني که تمسخرش کمي
مشهود بود گفت:
-قبلنا انقدر بي ادب نبودیا . تأثیر اونیه که رو تخت خوابیده یا این ؟
و با ابرو به پورمند اشاره کرد.
خب این حرفش کمي درست بود ! بي ادبي!
البته برای مارال قبل از امیرمهدی این حرفا معني نداشت
اما برای این مارال تازه پا گرفته و دستخوش طوفان ،چرا.
کِي امیرمهدی بد حرف زدن یادم داده بود ؟ اون که تو بدترین زمان ، تو بدترین موقعیت باز هم دست از درست
حرف زدن برنداشت !
حتي احترام به من رو فراموش نكرد !
پس من چرا یادم رفت ؟
درسته که دو تا آدم رو به روم شایسته ی احترام نبودن اما
معلم من کاری به این کار ها نداشت . امیرمهدی بااینكه هیچ احترامي از پویا ندید اما همیشه درست حرف
زد باهاش!
حتي اون روزی که عموش با بدترین الفاظ من و امثال من رو به باد انتقاد گرفت و به اضم حلال کشید باز هم محترمانه حرف زد اما کوبنده !
اون روز سعي کرد بیشتر با
اعمال و رفتارش جواب بده تا بي احترامي . اون روز
حرمت نگه داشت و حرمت نگه داشتن رو به منم یاد داد .
معلمي بود که درس در سكوت داد و در نگاه . پس چرا من نمي تونستم درسم رو درست پس بدم ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem