#صبحتبخیرمولایمن
#السلام_علیک_یا_بقیه_الله🤚
صبحم بخیر میشود
وقتی به شما سلام میکنم
و هزار باغ امید
در قلبم میشکفد
و هزار طاق رنگین کمان
در آسمانم نقش میبندد
و هزار فوج پروانه
در هوایم به پرواز در میآید
شما دلیل معطر زندگانی من هستید
شکر خدا که شما را دارم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
سلام گلهای زندگی🤚
صبحتون به نور قرآن روشن
روزتون پرخیر و برکت 🌺
امیدوارم حال دلتون عاااااالی باشه☺️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#جنگل_دالخانی
جنگل دالخانی از مناطق کوهستانی استان و معروف به دالان بهشت است. این جنگل در روستایی به همین نام قرار گرفته و در امتداد جنگل های انبوه رامسر خودنمایی می کند. درختان بلند و تو در تو، پوشش گیاهی متنوع و آب و هوای خنک و دلپذیر در همه فصول باعث شده که گردشگران لقب جنگل های رویایی را به دالخانی بدهند.
#مازندران
#ایران_زیبا🇮🇷
#گردشگری_مجازی😍
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
8.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#ریلز
#فلسطین
#طوفانالاقصی
Not you
Not you
I am king 😎🇵🇸✊🏻
👊🏻✌️🏻https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فــــــردا دیـــره
امــــــروز جـوونـه بــــزن :)
#انگیزشی
#استوری
🪴https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
رایحه های انرژی بخش :
نعناع
افزایش انگیزه و بهبود خلق و خو
قهوه
کاهش استرس و جذب احساس شادی
دارچین
افزایش تمرکز و بهبود عملکرد حافظه
لیمو
افزایش دهنده سطح انرژی و نشاط
کاج
کاهش دهنده استرس و شادی
پرتقال
افزایش انرژی و سرزندگی
اسطوخودوس
آرامبخش ذهن و رفع اختلالات خواب
یاس
کاهش حس غم و افکار ناشی از افسردگی
رزماری
افزایش تمرکز و شادابی بعد از بیداری
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_سی_نهم
. روزي که فهمیدم قراره بیان خونه مون ، وقتی جلوي در مدرسه اومد دنبال خواهرش وقتی حواسش نبود ، یه شیشه نوشابه رو ریختم روي لباسش .
چنان بلند بلند حرف می زدم و می خندیدم که صدام تو کل خونه پیچیده بود .
از خنده هام و لحن پر از هیجانم
؛ نرگس و رضوان هم می خندیدن .
وسط حرفام چندباري نرگس با بهت گفت .
نرگس_تو واقعا این کار ها و انجام دادي ؟
و من هر بار با تکون دادن سرم ، انجامشون رو تأیید می کردم .
می خواستم خاطره ي روزي رو بگم که تو مدرسه یه موشک
درست کردم و درست وقتی که دبیر فیزکمون
داشت وارد کلاس می شد ، شوت کردم طرفش و موشک رفت بین
موهاش گیر کرد .
بلند شدم و به طرف در اتاق رفتم تا بتونم کل فضاي کلاس و
مدرسه رو براشون درست توضیح بدم .
در اتاق رو بستم و گفتم .
من_– حالا تصور کنین این دبیر افاده اي ما داشت از در کلاس وارد می شد .
در رو با هیجان باز کردم و اومدم بگم " دبیرمون اینجوري وارد شد " که با دیدن یک دفعه اي طاهره خانوم
پریدم هوا و هین بلندي کردم .
بعد هم سریع با هول گفتم .
من – سلام . خوبین ؟
طاهره خانوم با دیدن هول کردنم ، لبخندي زد و لحن پر از مهري گفت .
طاهره خانوم – سلام مادر .
خدا براي پدر و مادرت نگهت داره .
آدم از این همه هیجانت شاد می شه .
واي . یعنی همه ي حرفام و دسته گلایی که انجام داده بودم رو
شنیده بود ؟
دستم رو گذاشتم روي دهنم .
و با نگرانی خیره شدم بهش .
صداي سلام کردن رضوان و نرگس از پشت سرم بلند شد .
اما من خیره ي صورت طاهره خانوم بودم .
حالم رو فهمید که گفت .
طاهره خانوم – بیاین تو اشپزخونه . من به کارهام می رسم .
مارال جون هم اونجا برامون حرف بزنه که منم بشنوم.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_چهلم
خانوم – بیاین تو اشپزخونه . من به کارهام می رسم .
مارال جون هم اونجا برامون حرف بزنه که منم بشنوم ..
کلی از دستت خندیدم مادر .
خدا همیشه همینجور شاد و با
دل خوش نگهت داره .
من که دلم باز شد
از این همه هیجان و شادي .
برگشتم و به رضوان نگاهی انداختم . با لبخند نگاهم می کرد و با نگاهش بهم اطمینان داد که خیلی خراب نکردم .
گرچه که خودم اینجوري فکر نمی کردم .
نرگس رو به مادرش گفت .
نرگس – کی اومدین که ما نفهمیدیم .
طاهره خانوم در حال رفتن به آشپزخونه جواب داد .
طاهره خانوم – یه ربعی می شه . دیدم دارین حرف می زنین و
می خندین ، نخواستم مزاحمتون بشم .
ولی مارال جان کاري کرد
که نتونم مقاومت کنم .
با فشاري که رضوان به کمرم داد ، پشت سر طاهره خانوم رفتیم تو آشپزخونه .
داشت سبزي پاك می کرد .
بی اختیار به سمت میز رفتم و دسته اي سبزي برداشتم و شروع کردم به پاك کردن . دیگه روم نمی شد بحث قبل رو ادامه بدم .
ترجیح می دادم بحث جدیدي پیش بیاد یا
حواسشون به پاك کردن سبزي یا چیز
دیگه اي جمع بشه .
سبزي ها از دستم بیرون کشیده شد .
و صداي طاهره خانوم باعث
شد سر بلند کنم .
طاهره خانوم – نگفتم بیاي اینجا که سبزي پاك کنی مادر !
من خودم پاك می کنم .
شما حرف بزنین منم فیض ببرم .
بد مخممصه اي بود !
دیگه آبرویی برام نمونده بود تازه میخواستن ادامه هم بدم .
جاي امیرمهدي خالی بود حسابی !
رضوان موقعیت رو درك کرد که بحث رو عوض کرد .
رضوان – طاهره خانوم اجازه می دین کمکتون کنیم ؟
ما سه تا سبزیا رو پاك می کنیم و حرف میزنیم .
شما هم یه مقدار استراحت کنین .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_چهل_و_یکم
رضوان – طاهره خانوم اجازه می دین کمکتون کنیم ؟
ما سه تا سبزیا رو پاك می کنیم و حرف می زنیم .
شما هم یه مقدار استراحت کنین .
طاهره خانوم لبخندي زد .
طاهره خانوم – شما مهمونین مادر . مگه
می ذارم ؟
به خدا اگر راضی باشم دست به این سبزیا بزنین !
سریع بحث عوض شده رو ادامه دادم .
من – این حرفا چیه ؟
مگه ما به مادرامون کمک نمی کنیم ؟
اتفاقاً اینجوري بیشتر خوش می گذره .
و دوباره شروع کردم به پاك کردن سبزي .
نرگس و رضوان هم اومدن .
طاهره خانوم هم بلند شد و رفت تا
براي افطار غذا درست کنه .
ما هم در حین کار حرف می زدیم .
رضوان رشته ي کلام رو به دست گرفته بود . انقدر حرف زد و بحث ایجاد
کرد تا رسید به رسم و رسوم عروسی .
از رسم خونواده ي
درستکار پرسید تا رسید به اینکه نرگس نامزد داره یا نه !
وقتی نرگس گفت که نه نامزد داره و نه تا به حال خواستگاراش
رو پسندیده ، رضوان نفس راحتی کشید .
که باعث شد بی اختیار لبخند بزنم .
حضورمون تو اون خونه اگر براي من خوب نبود حداقل براي
رضوان نتیجه ي خوبی داشت .
پاك کردن سبزي ها تموم شد و رضوان هم که به هدفش رسید .
دوباره بحث عوض شد و رسید به ترانه هاي
جدید منتشر شده .
درباره ي همه ي خواننده ها حرف زدیم . اینکه من صداي بابک جهانبخش رو دوست
داشتم و رضوان محسن چاووشی رو می پسندید .
نرگس از حامی می گفت و من از اهنگ هاي بی نظیر احسان خواجه امیري .
از خونواده هاشون و هر خبري راجع به خواننده ها داشتیم ، گفتیم. بحث می کردیم و نظر می دادیم که کدوم آهنگ هر خواننده اي شاهکاره .
طاهره خانوم هم گهگاهی با مهر نگاهمون می کرد و لبخند می زد .
انگار از جو صمیمی بینمون احساس رضایت
میکرد.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem