eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
990 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞نماهنگ|باب الحوائج⚜ ◾️همخوانی استدیویی به مناسبت شهادت مظلومانه حضرت امام کاظم علیه السلام ⚜کاری از: 💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 🌱پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇 @heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اعتماد به نفس کاذب❗️ 💄آرایش های افراطی!!! 💢سوسن و آتوسا و ....😏 _____________________________ پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇 @heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌دخترامون مهمان این برنامه شدند : 📸 | کارگاه آموزشی سواد رسانه‌ای؛ تکنیک‌های جنگ شناختی در عرصه رسانه و فضای مجازی 🎙سخنران: دکتر عیسی خدابنده پژوهشگر برتر و هیأت علمی دانشگاه ⏰ زمان: چهارشنبه ۲۶ بهمن ماه ۱۴۰۱ ساعت ۱۶/۳۰ الی ۱۹/۳۰ 🔰 شبکه مردمی سایبری انقلاب اسلامی شهرستان کاشان ______________________ پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇 @heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
( ♥️ ° 📕 ) 📚| ✍| 📖| عصبی می‌شوم: - تو چرا گیر دادی به اعماق تاریخ! دوباره می‌خندد: - نه خوشم میاد ازت. قهرمان ملی رو چاپوندی عمق تاریخ چون تنبلی‌ت میاد بری کتاب میخی بخونی. رئیس‌علی بفهمه میذاردت جلوی کشتی پرتغالیا و یه تیر حرومت می‌کنه! خب اسم مسئولایی هم که الآن دارن خیانت می‌کنن و بعدا تو تاریخ می‌نویسن که این حاجیا فداکار بودن رو لو بده. حداقل پول نفت رو کوفتشون کن! این را می‌گوید و پا دراز می‌کند. سینی چای را با پا می‌دهد عقب و تکیه می‌دهد به دیوار. - اون پرده رو بزن عقب پتو هست بیار بخوابیم. نگاهم کشیده می‌شود سمت پرده. ندیده‌‌ بودمش با این‌که این همه گل‌ درشت داشت. ترجیح می‌دهم روی زمین بخوابم تا رخت‌خواب بیندازم. سخت‌ترین کار عالم معضل رختخواب است؛ پهن و جمعش! وقتی می‌بیند دراز می‌شوم روی زمین خودش بلند می‌شود. - ای بر پدر آدم تنبل صلوات. تو رو چه به پژوهش! قاضی عقل داشت تو رو توی آفتاب نگه می‌داشت، بس که نمیومدی سایه، خودت به غلط کردن می‌افتادی. نگاهش نمی‌کنم. رخت‌خواب را می‌اندازد، متکا می‌آورد، پتو را پرت می‌کند توی صورتم. - آقازاده‌ها هم قهرمانند به ارواح خاک عمم. یه جوری چپو می‌کنند که هیچ جَوونی جرأت نداره مقدارش رو به زبون بیاره. اینا می‌خورن. خوبه دیگه. از خنده‌ها و لهجۀ لاتی‌اش نمی‌توانم جدیتم را ادامه بدهم. همراهش می‌خندم. - خوبه دیگه. اینا معاصرن. ته چاه تاریخ هم نیستن. یا این‌که ترجیح می‌دی از سبیل ستارخان بنویسی! خودم را می‌کشم روی تشک قدیمی که رنگ ملافه‌اش رفته ‌است. سرم را روی متکا تنظیم می‌کنم و می‌گویم: - یه سبیل ستارخان! یه سبیل! چراغ را که خاموش می‌کند و دراز می‌شود روی رخت‌خوابش. سکوت خانه و حالش برایم سوال می‌شود: - تو تنها زندگی می‌کنی؟ با مکث طولانی جواب می‌دهد: - با مادرم... فقط... الآن بیمارستان بستریه! ⏳ادامه دارد... ⏳ پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇 @heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️ ° 📕 ) 📚| ✍| 📖| اسم مادر که می‌آید بی‌اختیار نیم‌خیز می‌شوم و دست می‌کشم روی زمین دنبال موبایلم. - چی شدی؟ - یه امتی الان دارن از دست من گریه می‌کنن. به حرفش توجه نمی‌کنم اما می‌شنوم: - این امت همون پدر و مادرن دیگه... خاک بر سر من و تو که کارمون گریه انداختنه. تماس می‌گیرم و به زحمت مادر را آرام می‌کنم. گوشی را دوباره خاموش می‌کنم تا صدایی نشنوم. هنوز چند دقیقه‌ای از سکوت اتاق نگذشته که شاهرخ می‌گوید: - قاضی نگفت قهرمان ملی یعنی چی؟ یا کی؟ یعنی برات حد و مرز نذاشته؟ یک حس لجاجت از اسم قاضی در ذهنم غلیان می‌کند. جواب شاهرخ را نمی‌دهم به تلافی قاضی. فقط می‌گویم: - نه! و برای اینکه جو را عوض کنم می‌پرسم: - تک بچه‌ای؟ مریضی مادرت چیه؟ محلی به من و سؤالم نمی‌دهد و در دنیای خودش می‌گوید: - من یه پیشنهاد دارم؛ بخوای می‌تونم رو کنم. خدا رو چه دیدی، شاید شاخ قهرمانای ملی باشه. می‌چرخم رو به شاهرخ که مات سقف قوسی خانه‌شان است. همیشه از طرح خانه‌های قدیمی خوشم می‌آمده. چینش آجرها و قوس سقف برایم یک تداعی دارد از قوس آسمان. کوچک که بودم یکی از سرگرمی‌های قبل از خوابم، بعد از اینکه مادر چراغ‌ها را خاموش می‌کرد و دیگر نمی‌توانستم کتاب بخوانم؛ خیره شدن به سقف گنبدی بود و بو کشیدن نم کاه‌گلی که با آبپاشی مادر در خانه پیچیده بود. من برخلاف جوان‌های امروزی نتوانسته بودم نسبت و تناسبی با آپارتمان‌نشینی برقرار کنم و هنوز هم آرامشم از خانه‌های قدیمی و کاه‌گلی بود. به هوس همان بو نفس عمیقی میکشم که شاهرخ از رویا بیرونم می‌کشد و می‌گوید: - مهم نیست که شناس همه باشه. هان، نظر تو چیه؟ یکی هست، خیلی مشتیه! من خیلی باهاش حال می‌کنم. این دل لامصّب فقط پیش اون آروم میشه. خیلی کاره دیگه. حالا همه نشناسنش! تو اینو بنویسی ملی میشه دیگه! هان؟ سکوت می‌کند. ریز و درشت کلماتش را دارم سر هم می‌کنم بلکه بفهمم دارد با چه کسی به آرامش می‌رسد. ⏳ادامه دارد... ⏳ پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇 @heyatjame_dokhtranhajgasem