eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
991 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام به همگی😍 خیلی ممنون کسایی که توی پویش شرکت کردند🙏❣ انشالله تا چهارشنبه الی پنجشنبه قرعه کشی میکنم و فیلمش رو در کانال قرار میدم😍❤️‍🔥
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 من .. یه آدم ... از چي خلق شده بودم ؟ مني که از غرور سر به آسمون مي ساییدم و خدا رو ندید مي گرفتم ؟ من خدا رو قبول داشتم ؟ .... آره قبول داشتم.. من باور داشتم که خدا خالقمه ؟ ... آره ایمان داشتم.... مي دونستم از خاك افریده شدم ... ميدونستم اگر خدا نمي خواست امكان نداشت این خاك جون بگیره و بشم آدم ... برای لحظه ای تصورر کردم با گِل مجسمه ای از آدم بسازم . و این مجسمه جون بگیره . آیا حاضرم بشینم وغرور و تكبر اون رو در مقابل خودم که سازنده ش هستم تحمل کنم ؟ قطعاً همون یكي دوبار اول که مي دیدم چطور ازم طلبكاره مي زدم و نابودش مي کردم. پس چه صبری خدا داشت در مقابل بنده‌هاش .. من و امثال من چقدر در مقابل خالقمون غرور و نخوت داشتیم و حواسمون نبود اگر این خالق بخواد مي تونه در یك آن نیست و نابودمون کنه! شرمزده رو به اسمون گفتم: _خدایا ببخشید . ببخشید اگر با ندونم کاریام دلت رو به درد آوردم!دستم خالیه و هیچی ندارم که بیام رو جبران کنه ! اما مي شه مثل همیشه با عشق قبولم کني ؟ اون روز تو کوه رو به یاد آوردم و اینكه از بین اون همه ادم،من و امیرمهدی و یه نفر دیگه زنده موندیم . و من چقدر ازش طلبكار بودم. به جای اون روز هم خدا رو شكر کردم و سر به سجده گذاشتم: -خدایا بگذر از خطاهام که زیاده و مي دونم خیلیاش قابل بخشش نیست . اما تو مهربوني. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 -خدایا بگذر از خطاهام که زیاده و مي دونم خیلیاش قابل بخشش نیست . اما تو مهربوني. به یاد اوردم چطور دنبال امیرمهدی مي گشتم و چطور در عین نا امیدی از جایي که فكر نميکردم بهم کمك رسوند. من اون روزا با این دید خدا رو شكر نكرده بودم . دوباره به سجده رفتم: _خدایاازت ممنونم که برام معجزه کردی . ببخش که حواسم به این معجزه ها نبود.ببخش که یادم نبود اونجور که شایسته ست ازت تشكر کنم. انقدر خوندم و بابت هر چیزی که یادم مي‌افتاد خدا روشکر کردم که یادم نمي اومد چندبار سجده شكر به جا آوردم. لبخند های پر مهر نرگس و مائده اما تمومي نداشت. اصلا ً نفهمیدم چطور ازشون خداحافظي کردم و به خونه برگشتم . من بودم و دنیای جدیدم . اصلا ً یه دعا چطور تونست به این راحتي در من تغییر ایجاد کنه ؟ غیر از این نبود که خودم خواستم بابت هرچي که مي خوندم درست فكر کنم . شاید اگر اون روزها هم درست فكر مي کردم زودتر این دنیای جدید و زیبا رو ميدیدم! *** خان عمو اخم کرده در حال قدم زدن بود. من و باباجون چشم دوخته بودیم بهش و منتظر بودیم حرفي بزنه. سرش رو چند باری به نشونه ی کلافه بودن تكون داد. یه دفعه ای رو کرد به من . با اخم و کمي تند گفت: _الان یادتون افتاده ؟ نیم نگاهي به باباجون انداختم و جواب دادم: اگرصبح نیومده بودم و باباجون نمي گفتن گوسفند رو نذر سلامتی آقا امیرمهدی کردن یادم‌نمي افتاد چه نذری کرده بودم 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 نیم نگاهي به باباجون انداختم و جواب دادم: _اگرصبح نیومده بودم و باباجون نمي گفتن گوسفند رو نذر سلامتی آقا امیرمهدی کردن یادم نمي افتاد چه نذری کرده بودم از قصد اسم امیرمهدی رو با پیشوند آقا گفتم . آخه خان عموش به اسمش حساس بود و مي خواستم نشون بدم چقدر شوهرم برام محترمه. -آدم نذر به این سنگیني مي کنه ؟ شونه ای بالا انداختم: -هیچوقت فكر نمي کردم که کارمون به ازدواج بكشه. عصبي شد: -آدم نذری مي کنه که نتونه از پسش بر بیاد ؟ مستأصل نگاهي به باباجون انداختم و گفتم: -به خدا اون موقع فكر مي کردم از پسش بر میام . اصلا احتمال نمي دادم که کارمون به خواستگاری بكشه چه برسه به ازدواج! باباجون سری به تأیید حرفم تكون داد و گفت: -مي دونم بابا جان . حق داشتي. و رو کرد به خان عمو: -اقا داداش ! گفتیم شما هم بیاین با هم همفكری کنیم . امیرمهدی گفته شما براش استخاره گرفتي و گفتي خوب اومده . درسته ؟ خان عمو نگاه دلخوری به باباجون انداخت و سرش رو تكون داد: -اگه همون استخاره ی عقد نرگس رو مي گین که بله . خیلي خوب اومد. باباجون رو کرد به من: -ببین باباجان . خوب اومده دیگه چرا نگراني ؟ -آخه من نذر کردم اگر سالم از کربلا برگرده دیگه تو زندگیش نباشم . وقتي عقد کردیم بلافاصله این اتفاق براش افتاد. -مگه به قرآن ا عتقاد نداری بابا ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 . وقتي عقد کردیم بلافاصله این اتفاق براش افتاد. -مگه به قرآن ا عتقاد نداری بابا ؟ سرم رو کج کردم و با حالي نزار گفتم: -اعتقاد دارم . ولي نكنه این اتفاق کفاره ی نذری باشه که بهش عمل نكردم ؟ باباجون متفكر دستي به صورتش کشید و سكوت کرد . خان عمو هم نشست و خودش رو با تسبیح تو دستش سرگرم کرد. باباجون رو کرد سمت خان عمو: -مي شه شما یه پرس و جو بكنین ؟ خان عمو سربلند کرد: _چشم. من پرس و جو مي کنم . اما اگه گفتن این اتفاق کفاره ی همون نذره و یا اینکه باید به نذری که شده عمل بشه چي ؟ سریع و قاطع جواب دادم: -همون لحظه از زندگیش خارج مي شم. نفسش رو با کلافگي به بیرون فوت کرد و گفت: -خداکنه اینجوری نباشه . فكر نكنم امیرمهدی به همچین چیزی رضا باشه. و این حرف از خان عمو بعید بود. از همون لحظه ای که شنید من چه نذری کردم در عین عصبانیت کمي نرم شده بود و این حرفش هم ادامه ی همون نرمش بود . که گرچه زیاد نبود ولي از اون آدم خشك همین هم غنیمت بود. مامان طاهره با یه سیني چایي به جمعمون اضافه شد . این دومین باری بود که برامون چای مي ریخت. کنارم نشست و رو به باباجون و خان عمو گفت: -چي شد ؟ به نتیجه ای هم رسیدین ؟ باباجون سری تكون داد: _آقا داداش قراره پرس و جوی دیگه بکنن با چند نفر مشورت بکنن ببینیم چي میشه اما بعید میدونم حال امیرمهدی ربطی به اون نذر داشته باشه . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
با عرض سلام خدمت شما عزیزان فعلا قسمت های رمان رو داشته باشید تا بریم برای جبرانی
▪️چگونه وارد محرم شویم؟ 🔹🔹آیا می‌دانید اثر دهۀ در ما می‌تواند بیش‌تر از ماه باشد؟ 🔸فقط نبوده‌اند که در این مجالس متحول شده‌اند. خوبان هم با امام حسین(ع) به جایی رسیده اند. 🔸آقای قاضی می‌فرمودند: «اگر کسی بخواهد به مقام توحید برسید، راهی جز أباعبدالله الحسین(ع) ندارد.» 🔸لذا ما هر چه ضعف اخلاقی داریم معلوم می‌شود این دهه را درست برگزار نکرده‌ایم. 🔸ما نباید بعد از محرم و عاشورا دیگر مشکلی داشته باشیم. 🔸به امام حسین(ع) بگوییم: ای امام! اگر من از این محرم بیرون بیایم و آدم نشده باشم، دیگر کسی به من نگاه نخواهد کرد. 🔸با این نگاه به مجلس امام حسین(ع) نگاه کنیم. 🔸نه با این نگاه که لطف کنیم و برویم برای امام حسین(ع)گریه کنیم. 🔹🔹اگر ما محرم را درست برگزار کنیم، بعد از عاشورا دیگر نباید مشکلی داشته باشیم. ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حی علی العزا حی علی البکاء فی ماتم الحسین (ع) مظلوم کربلا .. 🏴 ༻‌🖤༺‌‌‌🌷༻‌🖤༺‌‌‌ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
شماره: 0⃣7⃣1⃣ پویش «من غدیری ام💚» 🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem 🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
دوستان گل تا ساعت ۲۰ امشب مهلت ارسال عکس هاتون هست بعد از این تایم دیگه قبول نمیکنیم☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 _اما بعید میدونم حال امیرمهدی ربطي به اون نذر داشته باشه. مامان طاهره رو به خان عمو کرد و گفت: -منم نمي تونم قبول کنم. خان عمو در حال برداشتن فنجون چایش سری تكون داد: -خدا بخشنده تر از این حرفاست . ولي چون خودشون به این نذر حساس هستن من براشون مي پرسم . حتماً خیرتي تو این کاره. و چقدر نرم شده بود این آدم . لبخندی زدم و گفتم: -ممنونم . لطف مي کنین. و چقدر تلاش کردم به بهترین نحو ازش تشكر کنم. بعد از خوردن چای و شیریني ، خان عمو بلند شد و ایستاد _خب اگر با من کاری ندارین رفع زحمت کنم. مامان طاهره تعارف کرد: -شام بمونین. -ممنون . خونه منتظرم هستن . ان شاءالله باشه برای یه وقت دیگه! به احترامش ایستادیم و خداحافظي کردیم. باباجون تا دم در بدرقه ش کرد . من هم به مامان طاهره کمك کردم تا پیش دستي های کثیف رو به آشپزخونه ببره. جلو در آشپزخونه بودم که صدای باباجون و خان عمو به گوشم خورد و من ناخواسته شنیدم: -یادته آقا داداش گفتم دختر خوبیه ؟ -بزرگترین مشكلش حجابشه! -بي حجاب که نیست . فقط چادر سرش نميکنه! -همون خیلي مهمه. سری به تأسف تكون دادم . خان عمو فقط چادر رو مي دید نه هیچ چیز دیگه ای رو . اما مهم نبود . همین که نمي تونست ایراد دیگه‌ای ازم بگیره جای شكر داشت. مامان طاهره نذاشت بیشتر از این به حرفاشون گوش کنم 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem