سلام به همگی😍
خیلی ممنون کسایی که توی پویش شرکت کردند🙏❣
انشالله تا چهارشنبه الی پنجشنبه قرعه کشی میکنم و فیلمش رو در کانال قرار میدم😍❤️🔥
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_چهل_و_ششم
من .. یه آدم ... از چي خلق شده بودم ؟
مني که از غرور سر به آسمون مي ساییدم و خدا رو ندید مي گرفتم ؟
من خدا رو قبول داشتم ؟ ....
آره قبول داشتم..
من باور داشتم که خدا خالقمه ؟ ... آره ایمان داشتم....
مي دونستم از خاك افریده شدم ... ميدونستم اگر خدا نمي خواست امكان نداشت این خاك جون بگیره و بشم
آدم ...
برای لحظه ای تصورر کردم با گِل مجسمه ای از آدم بسازم . و این مجسمه جون بگیره . آیا حاضرم بشینم وغرور و تكبر اون رو در مقابل خودم که سازنده ش هستم
تحمل کنم ؟
قطعاً همون یكي دوبار اول که مي دیدم چطور ازم طلبكاره مي زدم و نابودش مي کردم.
پس چه صبری خدا داشت در مقابل بندههاش .. من و امثال من چقدر در مقابل خالقمون غرور و نخوت داشتیم و
حواسمون نبود اگر این خالق بخواد مي تونه در یك آن نیست و نابودمون کنه!
شرمزده رو به اسمون گفتم:
_خدایا ببخشید . ببخشید اگر با ندونم کاریام دلت رو به درد آوردم!دستم خالیه و هیچی ندارم که بیام رو جبران کنه ! اما مي شه مثل همیشه با عشق قبولم کني ؟
اون روز تو کوه رو به یاد آوردم و اینكه از بین اون همه ادم،من و امیرمهدی و یه نفر دیگه زنده موندیم . و من چقدر ازش طلبكار بودم.
به جای اون روز هم خدا رو شكر کردم و سر به سجده گذاشتم:
-خدایا بگذر از خطاهام که زیاده و مي دونم خیلیاش قابل بخشش نیست . اما تو مهربوني.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_چهل_و_هفتم
-خدایا بگذر از خطاهام که زیاده و مي دونم خیلیاش قابل بخشش نیست . اما تو مهربوني.
به یاد اوردم چطور دنبال امیرمهدی مي گشتم و چطور در عین نا امیدی از جایي که فكر نميکردم بهم کمك رسوند.
من اون روزا با این دید خدا رو شكر نكرده بودم . دوباره به سجده رفتم:
_خدایاازت ممنونم که برام معجزه کردی . ببخش که حواسم به این معجزه ها نبود.ببخش که یادم نبود اونجور
که شایسته ست ازت تشكر کنم.
انقدر خوندم و بابت هر چیزی که یادم ميافتاد خدا روشکر کردم که یادم نمي اومد چندبار سجده شكر به جا آوردم.
لبخند های پر مهر نرگس و مائده اما تمومي نداشت.
اصلا ً نفهمیدم چطور ازشون خداحافظي کردم و به خونه برگشتم . من بودم و دنیای جدیدم .
اصلا ً یه دعا چطور تونست به این راحتي در من تغییر ایجاد کنه ؟
غیر از این نبود که خودم خواستم بابت هرچي که مي خوندم درست فكر کنم .
شاید اگر اون روزها هم درست فكر
مي کردم زودتر این دنیای جدید و زیبا رو ميدیدم!
***
خان عمو اخم کرده در حال قدم زدن بود.
من و باباجون چشم دوخته بودیم بهش و منتظر بودیم حرفي بزنه.
سرش رو چند باری به نشونه ی کلافه بودن تكون داد.
یه دفعه ای رو کرد به من . با اخم و کمي تند گفت:
_الان یادتون افتاده ؟
نیم نگاهي به باباجون انداختم و جواب دادم:
اگرصبح نیومده بودم و باباجون نمي گفتن گوسفند رو نذر سلامتی آقا امیرمهدی کردن یادمنمي افتاد چه نذری کرده بودم
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_چهل_و_هشتم
نیم نگاهي به باباجون انداختم و جواب دادم:
_اگرصبح نیومده بودم و باباجون نمي گفتن گوسفند رو نذر سلامتی آقا امیرمهدی کردن یادم نمي افتاد چه نذری کرده بودم
از قصد اسم امیرمهدی رو با پیشوند آقا گفتم . آخه خان عموش به اسمش حساس بود و مي خواستم نشون بدم
چقدر شوهرم برام محترمه.
-آدم نذر به این سنگیني مي کنه ؟
شونه ای بالا انداختم:
-هیچوقت فكر نمي کردم که کارمون به ازدواج بكشه.
عصبي شد:
-آدم نذری مي کنه که نتونه از پسش بر بیاد ؟
مستأصل نگاهي به باباجون انداختم و گفتم:
-به خدا اون موقع فكر مي کردم از پسش بر میام . اصلا احتمال نمي دادم که کارمون به خواستگاری بكشه چه برسه به ازدواج!
باباجون سری به تأیید حرفم تكون داد و گفت:
-مي دونم بابا جان . حق داشتي.
و رو کرد به خان عمو:
-اقا داداش ! گفتیم شما هم بیاین با هم همفكری کنیم .
امیرمهدی گفته شما براش استخاره گرفتي و گفتي خوب اومده . درسته ؟
خان عمو نگاه دلخوری به باباجون انداخت و سرش رو تكون داد:
-اگه همون استخاره ی عقد نرگس رو مي گین که بله .
خیلي خوب اومد.
باباجون رو کرد به من:
-ببین باباجان . خوب اومده دیگه چرا نگراني ؟
-آخه من نذر کردم اگر سالم از کربلا برگرده دیگه تو زندگیش نباشم . وقتي عقد کردیم بلافاصله این اتفاق براش افتاد.
-مگه به قرآن ا عتقاد نداری بابا ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_چهل_و_نهم
. وقتي عقد کردیم بلافاصله این اتفاق
براش افتاد.
-مگه به قرآن ا عتقاد نداری بابا ؟
سرم رو کج کردم و با حالي نزار گفتم:
-اعتقاد دارم . ولي نكنه این اتفاق کفاره ی نذری باشه که بهش عمل نكردم ؟
باباجون متفكر دستي به صورتش کشید و سكوت کرد .
خان عمو هم نشست و خودش رو با تسبیح تو دستش سرگرم کرد.
باباجون رو کرد سمت خان عمو:
-مي شه شما یه پرس و جو بكنین ؟
خان عمو سربلند کرد:
_چشم. من پرس و جو مي کنم . اما اگه گفتن این اتفاق کفاره ی همون نذره و یا اینکه باید به نذری که شده
عمل بشه چي ؟
سریع و قاطع جواب دادم:
-همون لحظه از زندگیش خارج مي شم.
نفسش رو با کلافگي به بیرون فوت کرد و گفت:
-خداکنه اینجوری نباشه . فكر نكنم امیرمهدی به همچین چیزی رضا باشه.
و این حرف از خان عمو بعید بود.
از همون لحظه ای که شنید من چه نذری کردم در عین عصبانیت کمي نرم شده بود و این حرفش هم ادامه ی همون نرمش بود .
که گرچه زیاد نبود ولي از اون آدم
خشك همین هم غنیمت بود.
مامان طاهره با یه سیني چایي به جمعمون اضافه شد . این دومین باری بود که برامون چای مي ریخت.
کنارم نشست و رو به باباجون و خان عمو گفت:
-چي شد ؟ به نتیجه ای هم رسیدین ؟
باباجون سری تكون داد:
_آقا داداش قراره پرس و جوی دیگه بکنن با چند نفر مشورت بکنن ببینیم چي میشه اما بعید میدونم حال امیرمهدی ربطی به اون نذر داشته باشه .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
با عرض سلام خدمت شما عزیزان
فعلا قسمت های رمان رو داشته باشید تا بریم برای جبرانی
▪️چگونه وارد محرم شویم؟
🔹🔹آیا میدانید اثر دهۀ #محرم در #رشدمعنوی ما میتواند بیشتر از ماه #رمضان باشد؟
🔸فقط #عرقخورها نبودهاند که در این مجالس متحول شدهاند. خوبان هم با امام حسین(ع) به جایی رسیده اند.
🔸آقای قاضی میفرمودند: «اگر کسی بخواهد به مقام توحید برسید، راهی جز أباعبدالله الحسین(ع) ندارد.»
🔸لذا ما هر چه ضعف اخلاقی داریم معلوم میشود این دهه را درست برگزار نکردهایم.
🔸ما نباید بعد از محرم و عاشورا دیگر مشکلی داشته باشیم.
🔸به امام حسین(ع) بگوییم: ای امام! اگر من از این محرم بیرون بیایم و آدم نشده باشم، دیگر کسی به من نگاه نخواهد کرد.
🔸با این نگاه به مجلس امام حسین(ع) نگاه کنیم.
🔸نه با این نگاه که لطف کنیم و برویم برای امام حسین(ع)گریه کنیم.
🔹🔹اگر ما محرم را درست برگزار کنیم، بعد از عاشورا دیگر نباید مشکلی داشته باشیم.
#استاد_پناهیان
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حی علی العزا حی علی البکاء
فی ماتم الحسین (ع) مظلوم کربلا ..
#محرم🏴
༻🖤༺🌷༻🖤༺
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
شماره: 0⃣7⃣1⃣
پویش «من غدیری ام💚»
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
دوستان گل
تا ساعت ۲۰ امشب مهلت ارسال عکس هاتون هست
بعد از این تایم دیگه قبول نمیکنیم☺️
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_پنجاهم
_اما بعید میدونم حال امیرمهدی ربطي به اون نذر داشته باشه.
مامان طاهره رو به خان عمو کرد و گفت:
-منم نمي تونم قبول کنم.
خان عمو در حال برداشتن فنجون چایش سری تكون داد:
-خدا بخشنده تر از این حرفاست . ولي چون خودشون به این نذر حساس هستن من براشون مي پرسم . حتماً خیرتي تو این کاره.
و چقدر نرم شده بود این آدم .
لبخندی زدم و گفتم:
-ممنونم . لطف مي کنین.
و چقدر تلاش کردم به بهترین نحو ازش تشكر کنم.
بعد از خوردن چای و شیریني ، خان عمو بلند شد و ایستاد
_خب اگر با من کاری ندارین رفع زحمت کنم.
مامان طاهره تعارف کرد:
-شام بمونین.
-ممنون . خونه منتظرم هستن . ان شاءالله باشه برای یه وقت دیگه!
به احترامش ایستادیم و خداحافظي کردیم.
باباجون تا دم در بدرقه ش کرد . من هم به مامان طاهره کمك کردم تا پیش دستي های کثیف رو به آشپزخونه ببره.
جلو در آشپزخونه بودم که صدای باباجون و خان عمو به گوشم خورد و من ناخواسته شنیدم:
-یادته آقا داداش گفتم دختر خوبیه ؟
-بزرگترین مشكلش حجابشه!
-بي حجاب که نیست . فقط چادر سرش نميکنه!
-همون خیلي مهمه.
سری به تأسف تكون دادم . خان عمو فقط چادر رو مي دید نه هیچ چیز دیگه ای رو . اما مهم نبود . همین که نمي تونست ایراد دیگهای ازم بگیره جای شكر داشت.
مامان طاهره نذاشت بیشتر از این به حرفاشون گوش کنم
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem