eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
990 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«چگونه دین را به فرزندم بیاموزم»«چگونه دین را به فرزندانمان بیاموزیم که به دین‌گریزی دچار نشود؟» اگر این سوال و دغدغه‌ی شما نیز هست، و یا قصد تبلیغ یا تبیین دین را دارید، در این کارگاه «روش صحیح تبیین دین» به تفصیل بیان شده و در اختیار شما مخاطبان عزیز قرار گرفته است. ※ این مجموعه در لینک زیر بطور رایگان در دسترس شماست: media.montazer.ir/چگونه-دین-را-به-فرزندم-بیاموزم-؟/ @ostad_shojae | montazer.ir https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 مي دونستم روزی مي رسه که چشمام بشه فرش راه امیرمهدی ، کسي که با خلقت بي مثال خالقم تجلي مهر پیدا کرده و با دمیده شدن از روحش تو اون کالبد آسموني تبدل شد به فرشته ای زمیني. سبد سبد گل عشق برات هدیه مي ارم چشم های عاشقم رو زیر پاهات مي زارم تو شعر عاشقونه ای روی لبای خستم امید پر کشیدني واسه پرای بستم از همو دور بو.سه ای آرومي به طرفش فرستادم و گفتم: -عاشقتم امیرمهدی . عاشقتم و عاشق خدام که تو رو بهم هدیه داد . لبخندی زدم و به پاهام فرمان دادم به رفتن . مي دونستم که چند ساعت بعد باز هم میام دیدنش . از پیچ راهرو که رد شدم با دیدن پورمند ناخودآگاه ایستادم. خشم نگاهش نبود که مانع پیشرویم شد ، که اون سر و وضع هر کسي رو وادار مي کرد برای دقایقي بایسته و نگاهش کنه. دست شكسته و گچ گرفته ش از گردنش آویزون بود و صورت اصلاح نكرده ش پر بود از زخم هایي که معلوم بود چند روزی از پا گرفتنشون مي گذره. گوشه ی سمت چپ پیشونیش رد بخیه داشت و زیر چشم چپش هم کبود بود. بي اختیار دست رو دهنم گذاشتم . کار پویا که نبود ، بود ؟ وقتي به طرفم شروع کرد به حرکت تازه فهمیدم که یكي از پاهاش هم کمي لنگ ميزنه. خیره به پاش بودم که رسید نزدیكم . ضرب نگاهش چشمام رو نشونه رفت: -برای اینكه بیشتر خوشت بیاد مي خوای لباسم رو در بیارم و کبودیای تنم رو هم ببیني ؟ اخم کردم: 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 -برای اینكه بیشتر خوشت بیاد مي خوای لباسم رو در بیارم و کبودیای تنم رو هم ببیني ؟ اخم کردم: -دیدن کسي با این وضع ، باعث خوش اومدن و تفریح نمي شه . بیشتر مایه ی دلسوزیه. نگاهش و لحنش کوبنده تر شد: -تو باعث شدی این بلاها سرم بیاد. شونه ای بالا انداختم: -یادم نمیاد چوب برداشته باشم و افتاده باشم به جونتون . -کار اون پسره ست . همون که اون روز به خاطر جنابعالي برام خط و نشون کشید. ابرویي بالا انداختم: -من مسئول کار دیگران نیستم. -اتفاقاً هستي . تو یه سر این ماجرایي. _شما خودتون خواستین جفت پا بپرین وسط زندگي من . یادم نمیاد برای این حضور ازتون دعوت کرده باشم. کمي به سمتم خم شد: -اگر مثل بچه ی آدم جواب پیشنهاد من رو مي دادی کارم به اینجاها نمي کشید. بي توجه به نگاه دو پرستاری که وسط راهرو ایستاده و با حالت خاصي نگاهمون ميکردن ، محكم و امرانه گفتم: _کسي که پاش رو از گلیمش درازتر کنه باید منتظر عواقبش هم باشع اگر اون روز شاخ و شونه نمی کشیدین الان این وضعتون نبود . در ضمن ؛ وصل کردن اجباری خودتون به زندگي من به اندازه‌ای اشتباه بود که جایي برای اون پیشنهاد بي سر و ته نداشت . آدم اصولا ً تاوان اشتباهات خودش رو مي ده. سرش رو تكون داد: -اِ ؟.. اینجوریه ؟ ... باشه. صاف ایستاد: -مي تونم همین الان سه سوته شوهرت رو بفرستم اون دنیا. لبخندی زدم .... 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 صاف ایستاد: -مي تونم همین الان سه سوته شوهرت رو بفرستم اون دنیا. لبخندی زدم پر از تأسف ، به تفكر آدمي که همه ی کارها رو در اختیار خودش مي دید . سرم رو به سمت راست کمي خم کردم و گفتم: -من از این تهدید نمي ترسم چون هر چیزی در امر و فرمان خداست . اگر اذنش به نبود شوهر من باشه منتظر شما نمي مونه ؛ خودش زودتر این کار رو انجام مي ده . ولي اگر بلایی سر شوهرم بیاد و بهم ثابت بشه شما تو این کار دست داشتین مطمئن باشین امكان نداره ساکت بمونم . هر کاری مي کنم تا جرمتون ثابت بشه . و جهت اطلاعتون باید بگم پویا ای که باعث شده این بال سرتون بیاد آماده ست تا تو دادگاه شهادت بده همون روز اینجا ، تهدید کردین شوهر من رو مي کشین و اونقدر هم بي انصاف هست که دوتا شاهد دیگه هم اجیر کنه تا حالتون رو بیشتر جا بیاره .... ولي خب من بي انصاف نیستم .. مي تونین از پویا و کسي که این بال رو سرتون آورده شكایت کنین و منم حاضرم بیام و شهادت بدم. قدمي به عقب برداشتم و نگاهي از بالا به پایین بهش انداختم: -و امیدوارم این اتفاق درسي باشه براتون تا دیگه تو زندگي من سرك نكشین . چون اینبار به جای سكوت به طور قانوني باهاتون برخورد مي کنم . دیگه هم دوست ندارم شما رو نزدیك خودم یا اتاق شوهرم ببینم مگر زماني که از نظر پزشكي برای حضورتون دلیلي وجود داشته باشه. نگاه عاقل اندر سفیهي بهش انداختم ، از کنارش گذشتم و رهاش کردم میون شراره های خشمي که از چشمش زبونه مي کشید. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem