eitaa logo
هیئت جامع دختران حاج قاسم
1.5هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
948 ویدیو
21 فایل
﷽ 🌷بزرگترین تشکل دخترانه ی کاشان🌷 دبیرخانه تشکل های دخترانه دانش آموزی و دانشجویی باشگاه مخاطبین و ارتباط با ما : @h_d_hajghasem_120 تبادل و تبلیغ: @haj_Qasim_1398
مشاهده در ایتا
دانلود
( ♥️°📕) 📚 ✍🏻 📖 فصل باران ١٠ مادر مرا نشانده و خيلي جدي ميگويد: تصميمت چيه؟ سرم را به عدم تفهيم اتهام تكان ميدهم، بشقاب سيبزميني را ميگذارد مقابلم با چاقو، تفهيم ميشوم؛ به جاي آنكه خيره بشوم به صورتش، سرم را مياندازم پايين و مشغول پوست كندن ميشوم! امروز مادر سلما زنگ زده بود شكايت. دستم را نميبرم، ميدانستم اين برخوردها اتفاق ميافتد. گفت شما با سلما صحبت كنيد، ما آبرو داريم. چاقو را زمين ميگذارم و ميگويم: باور كن من هم مخالفت كردم، اما سلما رو نميتونم راضي كنم. در ضمن مشكل من با مشكل سلما متفاوته! چاقو را برميدارد و خودش پوست كندن را ادامه ميدهد. ميگويم: راستش من به خودم مطمئن نيستم، پس فردا اين حس و كار خوبش رو، تو روي سلما نميزنم؟ من همينطور عاقل ميمونم و عاقلتر ميشم يا ميزنم زير همهچيز؟ اشتباه كردم زن گرفتم آن هم از جنس سلما! مادر چاقو را ميدهد دستم و بلند كه ميشود ميگويد: تو جرأت داري مسيرت رو به جاي اينكه پيش بروي، پس پس بيا، خودم عاقت ميكنم! چاقو را ميگذارم زمين و ميروم سراغ موبايلم كه دارد خودش را ميكشد؛ شمارة خانة سلماست، سلماست؟ سروش؟ مادرش؟ چرا موبايل من؟ نگاه ميكنم تا قطع شود. زنگ ميزنم سروش، برنميدارد، پس خودش بوده. ميروم از خانه بيرون، دم غروب قبرستان رفتن خوب نيست، اما من ميروم مزار عبدالمهدی ⏳ادامه دارد...⏳ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 من – مهم نیست . امیرمهدي – مهمه . براي بار دوم می گم . من آدمی نیستم که بخوام کسی رو ناراحت کنم . بار دوم ؟ اولین بار کی بود ؟ اون شب تو کوه ؟ آره دیگه . بعد از اون که ما با هم درباره این چیزا حرف نزدیم . نفس عمیقی کشید . امیرمهدي – ملکه بودن یا نبودن دست خود آدماست . اینکه درباره ي خودشون چه جوري فکر می کنن و با رفتارشون چه جوري خودشون رو به دیگران معرفی می کنن . آروم گفتم . من – بعضی کارا غیر ارادیه . امیرمهدي – توجیه خوبی نیست براي گناه . اگه ادم خودش رو با ارزش بدونه دیگران هم با ارزش می بیننش . من – کار من نشون دهنده ي بی ارزشیم بود ؟ آروم تر از قبل گفت. امیر مهدی– من چنین چیزي گفتم ؟ ارزش شما خیلی بالاست . قدر خودتون رو بیشتر بدونین ! ارزشی که خدا تو وجود زن قرار داده چیزي نیست که بشه راحت ازش گذشت . من – مگه خدا بین بنده هاش فرق می ذاره ؟ زن و مرد نداره که . این چیزي نیست که من درباره ي خدا و عدالتش شنیدم . امیرمهدي – فرق نذاشته . اگر مرد رو قوي آفریده ، اگر بهش زور بازو داده ، اگر رئیس خانواده قرارش داده، اگر گفته زن باید ازش تمکین کنه در عوض همین مرد رو تو دامن پاك زن ها پرورش داده . براي همین ارزش زن ها با تموم چیزهایی که خدا به مرد داده برابري می کنه . این همه بزرگی لایق پاك نگه داشتن نیست ؟ چقدر قشنگ درباره ي زن حرف می زد ! حرفاش ناخودآگاه آدم رو وادار می کرد به خودش بباله . من – من تا حالا اینجوري به خودم نگاه نکردم . آروم تر از قبل و با لحن خاصی گفت . امیرمهدي – ولی من از اول همینجوري نگاتون کردم . بی اختیار ، بدون توجه به نگاه هاي چپ چپ مهرداد که معلوم بود خوب حواسش به ماست ، نگاهش کردم . وای که این آدم ، عالم رو عاشق و شیفته ي خودش می کرد . امیر مهدی_لطفا دیگه از دستم ناراحت نباشین . سفري در پیش دارم که ... مکثی کرد و بعد ادامه داد . امیرمهدي – ممکنه برگشتی در پی نداشته باشه . همینجا حلالم کنین تا با خیال راحت راهی بشم . قلبم ایستاد . می خواست کجا بره ؟ با ترس پرسیدم . من – کجا می ري ؟ نفس عمیقی کشید . امیرمهدي – کربلا . دلم هري ریخت پایین . من – اونجا که جنگه ! هر روز یه بمب کل اونجا رو می فرسته هوا ! لبخندي زد . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 صاف ایستاد: -مي تونم همین الان سه سوته شوهرت رو بفرستم اون دنیا. لبخندی زدم پر از تأسف ، به تفكر آدمي که همه ی کارها رو در اختیار خودش مي دید . سرم رو به سمت راست کمي خم کردم و گفتم: -من از این تهدید نمي ترسم چون هر چیزی در امر و فرمان خداست . اگر اذنش به نبود شوهر من باشه منتظر شما نمي مونه ؛ خودش زودتر این کار رو انجام مي ده . ولي اگر بلایی سر شوهرم بیاد و بهم ثابت بشه شما تو این کار دست داشتین مطمئن باشین امكان نداره ساکت بمونم . هر کاری مي کنم تا جرمتون ثابت بشه . و جهت اطلاعتون باید بگم پویا ای که باعث شده این بال سرتون بیاد آماده ست تا تو دادگاه شهادت بده همون روز اینجا ، تهدید کردین شوهر من رو مي کشین و اونقدر هم بي انصاف هست که دوتا شاهد دیگه هم اجیر کنه تا حالتون رو بیشتر جا بیاره .... ولي خب من بي انصاف نیستم .. مي تونین از پویا و کسي که این بال رو سرتون آورده شكایت کنین و منم حاضرم بیام و شهادت بدم. قدمي به عقب برداشتم و نگاهي از بالا به پایین بهش انداختم: -و امیدوارم این اتفاق درسي باشه براتون تا دیگه تو زندگي من سرك نكشین . چون اینبار به جای سكوت به طور قانوني باهاتون برخورد مي کنم . دیگه هم دوست ندارم شما رو نزدیك خودم یا اتاق شوهرم ببینم مگر زماني که از نظر پزشكي برای حضورتون دلیلي وجود داشته باشه. نگاه عاقل اندر سفیهي بهش انداختم ، از کنارش گذشتم و رهاش کردم میون شراره های خشمي که از چشمش زبونه مي کشید. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem