🏴تدابیر اربعین8⃣2⃣
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
🔰تدابیر تاول و سوختگی
🍯 ⇐پانسمان با مقدار زيادی عسل می تواند بدترين سوختگی ها و تاول ها را هم كنترل كند. هر ٢٤ ساعت، پانسمان را تعويض كنيد.
❍⇦در زخمهای تازه، زخم را باعسل پر كنيد و با پانسمان فشاری لبه های آن را به هم نزديك كنيد و ببنديد.
❍⇦ مقداری آب ليمو را با روغن نارگيل تركيب كرده و بر روی تاول های پوستی ماساژ دهيد.
⇐ گذاشتن پارچه خيس شده در آب يخ و تعويض مكرّر آن.
🥃⇐ يك پارچه نخی را با سركه خیسانده روی ناحيه سوخته بگذاريد.
✍ادامه دارد....
#اربعین
#تدابیر_اربعین
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🏴تدابیر اربعین9⃣2⃣
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
🔰راههای پیشگیری از عرق سوز شدن
۩←از لباس زير نخی و گشاد استفاده كنيد.
👌روزی يكی، دو بار در دستشويی يا حمام ناحيه كشاله ران را با آب و صابون شستشو دهيد و سپس كاملاً خشك كنيد. البته دقّت كنيد شستشوی زياد باعث خشك شدن پوست اين ناحيه نشود.
❀←از مصرف غذاهای تندوتيز، خيلی شيرين و خيلی چرب پرهیز كنيد.
⭕️ درصورت امكان، هر شب لباس زير خود را عوض كنيد.
🍯ماليدن عسل یا گلاب و یا مخلوط عسل و گلاب، روغن زيتون، روغن بنفشه، روغن كدو، روغن خيار، سدر،مورد، پماد زينك اكسايد، پمادكالاندولا و ... در پيشگيری از اين مشكل مفيد است.
☜راه مناسب ديگر اين است كه در حمّام روی نواحی مستعد، سركه يا آبليمو ماليده بعد از چند دقيقه آبكشی كنيد و کاملا خشک کنید.
✨در صورت ايجاد عرقسوز، باز هم شستشو با آب و صابون انجام شود و بعد از خشك شدن از داروهای که بالا نام بردیم استفاده شود.
✍ادامه دارد....
#اربعین
#تدابیر_اربعین
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🏴تدابیراربعین0⃣3⃣
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
🔰تدابیر عرق ریزی زیاد و بدبویی عرق
▪️اگر جزء افرادی هستید كه عرق بدبویی داريد و نگران هستيد كه همراهان شما در طول پياده روی از اين بابت اذیت شوند بهتر است؛
❍← مدتی قبل از سفر روزی چند استكان از مخلوط مساوی عرقهای كاسنی و شاهتره ميل كنيد. در صورت داشتن طبع و غلبه های مزاجی گرم.
❍←مصرف غذاهای چرب، تند، غليظ و ديرهضم را كم كنيد.
❍←غذاهايی مانند پياز و شنبليله كه بوی بدن را بد ميكنند كمتر مصرف كنيد.
❍← مقداری گلاب يا هل به خوراكيهای خود اضافه كنيد.
❍←ميتوانيد پودر دارچين را به همراه داشته باشيد و در طول سفر هم در وعده صبحانه همراه چای مصرف كنيد.
✤←مصرف روزانه كرفس و زردآلوی تازه يا خيسانده برگه آن از مدتی قبل از سفر هم مفيد است.
✤←مدتی قبل از سفر، بعد از استحمام، ليف را به سركه يا آبليمو آغشته كنيد و روي بدن به ويژه زيربغل و كشاله ران بكشيد و بعد از چند دقيقه آبكشی كنيد.( اين كار را در طول سفر هم ميتوانيد ادامه دهيد.)
❍←ازجمله اقدامات خوب ديگر ماساژ و ضماد كردن نواحی فوق با پودر زاج سفيد، پودر گل سرخ، پودر برگ سيب و ... است.
⭕️ استفاده از لباسهای زير نخی، تعويض و شستشوی روزانه آنها و استحمام روزانه هم درحد امكان انجام شود.
✍ادامه دارد....
#اربعین
#تدابیر_اربعین
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
پیش
از
آنکه
کار
بزرگی
بکنید،
باید
انتظار
آن
را
از
خودتان
داشته
باشید.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_چهل_و_نهم
امیرمهدی با دست هایي که کم تواني رو فریاد مي زدن سعي
داشت خودش رو از تخت پایین بكشه و توجهي به پاهای بي حسش نداشت.
خم شده بود و سعي داشت پاهاش رو از حصار پتوی کشیده شده رو پاهاش نجات بده .
یك دستش رو به طرف
زمین دراز کرده بود.
با دیدنم تلاشش رو بیشتر کرد و بریده بریده گفت:
امیرمهدی –مممااااااا .....رر ..اااااالللللللل ...
خ.. و .... بي ؟ ....چی ..چي .... چي .. ش ..... شده ؟
لیوان شكسته .. امیرمهدی معلق بین تخت و زمین ...
سوزش پوست صورتم و جراحت عمیق قلبم ، خیلي زود کمرنگ شدن .
تو اون لحظه من فقط لب های امیرمهدی رو مي دیدم که از هم گشوده مي شد.
شوك زده ، نیم قدم جلو رفتم.
از فشاری که به خودش مي آورد به نفس نفس افتاده بود.
زیر لب و نجواگونه گفتم:
من –داری حرف مي زني!
و باز نیم قدم جلو رفتم.
هنوز دست های ناتوانش معلق بود و البته نیمه ی تنش ، و چیزی نمونده بود به سقوطش .
اما هیجان ناشي از
تكون خوردن لب هاش کاملا ً مغزم رو تعطیل کرده بود و تواني برای حلاجي موقعیتش نداشتم
باز نیم قدم جلو رفتم .
منتظر بودم تا کلمه ی دیگه ای رو
هر چند با لكنت ، ادا کنه.
اصلا ً حواسم به لیوان شكسته نبود و من باز نیم قدم جلو رفتم و با صدایي که حس
مي کردم مي شنوه گفتم:
من –داری حرف مي زني امیرمهدی!
نفس زنون نگاهم کرد . و همین باعث شد کاملا ً تعادلش رو از دست بده.
یه لحظه مغزم شورش کرد.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_پنجاهم
نفس زنون نگاهم کرد .
و همین باعث شد کاملا ً تعادلش رو
از دست بده.
یه لحظه مغزم شورش کرد.
شوهرم در عین ناتواني در حال سقوط بود و مطمئناً به خاطر وضعیتش و ناتواني در کنترل خودش ، با صورت به زمین مي خورد.
قبل از بلند شدن صدای "وای "گفتن مامان طاهره و باباجون و نرگس ، هجوم بردم به زیر شونه هاش که چند
سانتي باقي نمونده بود به مماس شدنش با زمین ، و شدم تكیه گاهش.
و تازه صدای نرگس و مامان طاهره به گوشم خورد که با هم گفتن:
-مواظب شیشه باش.
و ناخودآگاه سر چرخوندم به سمت میز و لیواني که مي
دونستم به زیر افتاده و چند تكه شده . تكه ی شكسته ی ته لیوان ، با برآمدگي ای تیز ، درست چند میلیمتری زانوم
بود . همون زانویي که ستونم شد تا تكیه گاه
امیرمهدی باشم.
نفسي از سر آسودگي کشیدم . که نه پای من برید و نه امیرمهدی زمین خورد .
توی مغزم به خودم فرمان دادم که
حتماً در اولین فرصت صدقه ای بدم به شكرانه ی رفع
همین بلای کوچك.
عطر تن امیرمهدی باعث شد برای لحظه ای حالم دگرگون
شه و ناخودآگاه رفت که چشم ببندم و لذت ببرم از چیزی که نزدیك به سه ماه ازش بي بهره بودم .
اما با به یاد آوردن وضعیتش که بالا تنه ش روی دوش من و پاهاش روی تخت بود ، چشمام بسته نشده باز شد.
مي خواستم تلاش کنم برای بلند شدن و بدن لمس و سنگین امیرمهدی رو تكون دادن که دستای قوی باباجون
وخان عمو به کمكم اومدن .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_پنجاه_و_یکم
مي خواستم تلاش کنم برای بلند شدن و بدن لمس و سنگین امیرمهدی رو تكون دادن که دستای قوی باباجون
و خان عمو به کمكم اومدن .
سنگینیش رو از روی بدنم برداشتن و آروم رو تخت قرارش دادن .
و من مبهوت نگاه امیرمهدی بودم که لحظه ای دست از سرم بر نداشت .
گرمای نگاهش تو عصر اون روز پاییزی نوید صبر بر حكمت خدا بود .
من خدایي داشتم که پاداش صبرم رو همون
طور مي داد که دوست داشتم .
من دوست داشتني ها رو
بارها و بارها از خدا هدیه گرفتم.
صدای کشیده شدن جاروی دستي ، روی فرش و کف سرامیک اتاق باعث شد به پشت سرم نگاه کنم .
نرگس با سری پایین مشغول بود .
صدای آروم فین فینش نشون مي داد از خوشحالي قادر به سرکوب هیجانش نشده.
لبخندی زدم و با ذوق به سمت در اتاق برگشتم تا حال
مامان طاهره رو ببینم که با دیدن ملیكا در کنار چهارچوب در ، خشمم بار دیگه فوران کرد.
اخم کردم و پر حرص و طلبكار به سمتش رفتم.
نگاهش به سمتم برگشت و اونم اخم کرد.
جلوش ایستادم و سعي کردم با آروم ترین صدای ممكن حرفم رو بزنم:
من –اینجا چیكار مي کني ؟
ملیكا –به تو مربوط نیست.
من –اینجا خونه ی منه.
ملیكا –منم به خاطر تو نیومدم ، اومدم...
نذاشتم ادامه بده . با لحن بدی گفتم:
من –چیه به خاطر شوهرم اومدی ؟
و "شوهرم "رو غلیظ گفتم تا یادش بیفته نسبت من و اون مرد روی تخت خوابیده رو.
اخمش بیشتر شد.
ملیكا –اگه شوهرت برات مهم بود نمي رفتي با اون پسره ی بدتر از خودت حرف بزني!
و پوزخندی زد.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_پنجاه_و_دوم
ملیكا –اگه شوهرت برات مهم بود نمي رفتي با اون پسره ی بدتر از خودت حرف بزني!
و پوزخندی زد.
سینه به سینه اش ایستادم قاطعانه گفتم:
من –برو از خونه م بیرون تا نزدم لهت کنم!
به آني چشماش گرد شد و ناباور نگاهم کرد . شاید فكر نمي کرد از چنین ادبیاتي استفاده کنم . اما من داشتم متقابله به مثل ميکردم . وقتي اون انقدر راحت به من
توهین مي کرد دیگه نمي تونستم آروم بمونم .
به نظرم زیاد در مقابلش سكوت کرده بودم.
دوباره اخم کرد :
ملیکا –اینجا خونه ی تو نیست که احساس صاحبخونه ای بهت دست داده.
اینبار من پوزخند زدم:
من –اتفاقاً برعكس . اینجا دقیقاً خونه ی من و شوهرمه.
ملیكا –زیادی دور برداشتي.
من –تو هم زیادی روت زیاد شده . برو تا نزدم فكت رو بیارم پایین.
و اون وسط ، بین اون همه جدی بودن و حرص خوردن ، با
اون حجم عظیم خشم ، برای لحظه ای
خنده م گرفت
چرا که اصطلاح "فكت رو میارم پایین "از اصطلاحات اون زمان پویا بود.
تآثیرات بودن در کنار پویا عجیب هنوز در من وجود داشت
. این دقیقاً مصداق این حرف بود که تآثیر اعمالمون تا
مدت ها توی زندگیمون نقش داره . و بودن با پویا یكي از
کارهای اشتباه من بود.
پویا رو با حرف ملیكا از تو ذهنم بیرون کردم.
ملیكا –بزن ببینم چجوری مي زني!
مثل همیشه جَری بود و منم اینبار حاضر نبودم کوتاه بیام.
کمي خودم رو جلو کشیدم و با بدنم فشاری سخت بهش
دادم که قدمي به عقب رونده شد.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#صبحتبخیرمولایمن
منبہخاللبتاےدوستگرفتارشدم
چشـمبیمـارتـورادیـدموبیمـارشدم
فارغازخودشدموڪوسأناالحقبزدم
همچـومنصـورخـریـدارسَـرِدارشـدم
امامخمینے ره
🤚#سلام_مولای_من ،
مهدی جان
در آرامش ناب جمعههای معطر،
وقتی نسیم یادتان،
آستان قلبم را
پر از پروانه میکند،
روی فرش انتظار،
کنار گلدانهای صورتی محبت نابتان،
رو به کوچهی چشم بهراهی
مینشینم و برای
شب پرههای بیقرار دلم
از آدینهی سبزی میگویم ک
ه شما از راه میآیید
و این لحظههای روشنِ
با شما نشستن ،
به تمام جهان میارزد ...
شکر خدا که شما را دارم .
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
سلام و نور رفقای جان🤚
صبحتون بهشت
آدینه تون بخیر☺️
امیدوارم روز خوبی داشته باشید🌺
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
❇️💥 تدابیر طب اسلامی برای پیاده روی اربعین
قبل از سفر خوبه که چند روزی پیاده روی روزانه داشته باشید تا به خوبی آماده این سفر بشید.
💥🌺 حتما سفرتون رو با بسم الله و سایر آداب سفر آغاز کنید.
🔸 نیت خودتون رو فقط برای خداوند متعال خالص کنید.
در طی مسیر مدام یاد اباعبدالله الحسین و مهربانی های آقا باشید و از آقا حس خوب دریافت کنید...❤️
🔶 حنا گذاشتن کف پا برای تقویت پوست پا خیلی مفید هست.
🔹 افرادی که نسبتا چاق هستند باید غذای کمتری رو در طول مسیر مصرف کنند.
🔹افراد لاغر اندام حجم کمتری از غذا رو در وعده های بیشتر میل کنند.
💥 گرمای شدید هوا خصوصا برای طبایع گرم حتما موجب افزایش پرخاشگری و تندمزاجی میشه. بهتره که حتما شب ها پیاده روی کنید.
هر جایی دیدید خیلی گرمتونه حتما استراحت کافی کنید و یه پارچه خیس رو روی سرتون بندازید تا خنک بشید.
💢 سعی کنید وسایل زیادی با خودتون نبرید. هرچقدر وسیله کمتر باشه بهتره و فشار کمتری به بدن میاد.
🔷 تا اونجایی که میتونید در طول مسیر آب یخ نخورید. بجاش آبجوش سرد شده رو به صورت مزه مزه کردن و جرعه جرعه بنوشید. این کار هم عطش شما رو کم میکنه و هم مزاج بدن رو معتدل خواهد کرد.
❌ اگه بدنتون عرق کرده روبروی باد سرد و مستقیم کولرها ننشینید.
✅ بهترین زمان خواب از اوایل شب تا قبل از سحر هست. از سحر تا حدود 9 صبح پیاده روی کنید.
حتما هر موقع فرصت شد حمام برید و اگه تونستید بدنتون رو با روغن زینتون یا بادام شیرین چرب کنید.
🚫 مطلقا با آب سرد دوش نگیرید.
⭕️ غذاهای سرخ کردنی و خیلی چرب رو مصرف نکنید.
میوه ها رو همراه با غذا میل نکنید. سعی کنید چند نوع غذا رو همزمان نخورید. بالاخره یه جاهایی هم باید مبارزه با نفس کرد دیگه!😊
✅ غذا رو به صورت نشسته و با آرامش میل کنید.مصرف پیاز و سیر تازه خوبه. سعی کنید تا گرسنه نشدید غذا نخورید. قبل از اینکه سیر بشید هم دست از غذا بکشید.
❇️ مقداری نمک طبیعی همراه داشته باشید و قبل از هر غذا یه مقدار کمی نمک وسط زبانتون بذارید. مزاج غذا رو معتدل میکنه.
💢 غذاهایی مثل فلافل و فست فودی ها موجب افزایش صفرای بدن میشن. خوردن خرمای زیاد موجب خارش و جوش بدن میشه.
🚫 به هیچ وجه قهوه های در طول مسیر رو مصرف نکنید. به شدت صفرا و بعد سودا رو زیاد میکنه و حتی ممکنه منجر به سکته بشه.
برای خنک شدن از سرکه طبیعی رقیق شده همراه با غذا استفاده کنید. کاهو و خیار هم میتونید میل کنید.
در آخر اینکه حتما نیت کنید و نایب الزیاره همه مومنین در پیاده روی اربعین باشید...🌹
🔷🔹https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترفندی برای ماندگاری نگهداری رب 👌
#دانستنی_آشپزی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
دستپیج کرمانشاهی 😋
مواد لازم:
نخود پخته و له شده: بک و نیم لیوان
گوشت دو بار چرخ شده:600گرم
تخم مرغ:2عدد
پیاز رنده شده:2 عدد بزرگ (هم برای داخل دست پیچ و هم برای سس )
آرد نخودچی:2ق غ
🥐مواد لازم برای داخلش: مغز گردو، کشمش، پیاز داغ و برگه آلو:به میزان لازم
🥥طرز تهیه : نخود رو چند ساعت خیس کنیبن .گاهی آبش رو خالی کنیبن و کاملا بپزین و له کنیبن. حالا ،گوشت چرخ کرده رو با پیاز رنده شده ، تخم مرغ ، نخود پخته و له شده ، آرد نخود چی و مقداری نمک و فلفل با هم مخلوط کنین و خوب ورز بدین.
#آشپزی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
•┄❁بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ❁┄•
دوستان و همراهان عزیز سلااااام🤚❣
صبـحِ قشنگ اول هفته تون بخیـر و نیکی 🌺☺️
🌸شروع هفته تون پُر برکت با
صلوات بر حضرت محمد (ص)
امروز با نثار شاخه های گل صلوات🌸 محضر حضرت ختمی مرتبت و ائمه هدی علیهم السلام شریک شادی اهل بیت نبوت می شیم...
ممنونم از مهربانی و لطف شما عزیزان....☺️🌺
ممنون که هستید و ما رو همراهی می کنید 😍
با حضور شما، دلگرمیم و خستگی ناپذير😇
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
نام اثر :
داشتن کسی که حرفای دلتو بفهمه...
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_پنجاه_و_سوم
مثل همیشه جَری بود و منم اینبار حاضر نبودم کوتاه بیام.
کمي خودم رو جلو کشیدم و با بدنم فشاری سخت بهش دادم که قدمي به عقب رونده شد.
براق شد تو صورتم:
ملیكا –بي شعور مهمون رو از خونه شون بیرون نمي کنن .
تو کم ترین چیزای دینت رو بلد نیستي چه برسه به بقیه ش...
باز سینه سپر کردم:
من –تو مهمون نیستي . آدمي که بدون دعوت و رضای صاحبخونه میاد مهمون نیست.
مامان طاهره –ای وای .. شما دارین چیكار مي کنین ؟
بسه...
انگار تازه دیده بود چه جنگي در گرفته.
مامان طاهره دست دورم حلقه کرد .
مي خواست آرومم کنه اما نمي دونست آروم نمي گیرم تا زماني که ملیكا رو
بیرون کنم.
مي خواستم دستش رو پس بزنم که یه دفعه یاد این افتادم
که مادر امیرمهدیه . که ممكنه دلش بشكنه اگر با اون همه حرص دستش رو پس بزنم .
بدون اینكه نگاه از ملیكا بگیرم دست مامان طاهره رو بالا آوردم و بوسیدم و بعد آروم به کناری زدم .
بعد به سمت ملیكا براق شدم:
من –مگه نمي گم برو بیرون !
و باز با تنه کوبیدن به سمت عقب هولش دادم.
ملیكا –تو یه عوضي هستي!
من –هر چي هستم دقیقاً مثل تو هستم.
ملیكا –من مثل تو بي اعتقاد و بي دین نیستم . من سال هاست تو این خونواده مورد قبول همه هستم
من –احتمالا بنده های خدا این روی تو رو ندیده بودن که خداروشكر دیدن .
و اینبار تنه م محكمتر از قبل بود و باعث شد چند قدم به عقب بره.
صدای مامان طاهره پر التماس بلند شد:
مامان طاهره –حاج آقا بیاین این دوتا رو از هم جدا کنین.
و همین حرفش باعث شد ملیكا جری تر شه . بلند گفت:
ملیكا –تو به جای اینكه تربیت داشته باشي فقط رو داری .
نذار جلو شوهرت بگم داشتي چه غلطي
مي کردی!
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_پنجاه_و_چهارم
و همین حرفش باعث شد ملیكا جری تر شه . بلند گفت:
ملیكا –تو به جای اینكه تربیت داشته باشي فقط رو داری .
نذار جلو شوهرت بگم داشتي چه غلطي
مي کردی!
و همین حرفش باعث شد کاملا ً به هم بریزم . دیگه رازداری و حفظ آبرو از یادم رفت.
با دو دست زدم تخت سینه ش و منم بلند و پر حرص گفتم:
من –نذار منم جلوی بقیه دهنم باز بشه و بگم وقتي شوهرم تو بیمارستان بود مي رفتي دیدنش و به پرستارا گفته
بودی نامزدشي !
خانوم مثلا دیندار و معتقد.
نگاهش به آدمای پشت سرم میخكوب شد.
من که نمي دیدم اونا دارن چجوری نگاهش مي کنن ولي نگاه ملیكا ناباور بود و درمونده . بدجور رازش فاش شده بود.
باید قلباً از دکتر پورمند ممنون مي بودم که رفتنش به بیمارستان رو بهم گفته بود . ادعای نامزد بودنش رو هم یه
دستي زدم و البته دو دستي گرفتم.
من من کنان رو به من و جمع گفت:
ملیكا –مي خواستم بدون دردسر برم عیادت . آخه وقت ملاقات نمي تونستم بیام.
و صدای نرگس شد موسیقي گوشنواز من:
نرگس –دلیلي برای ملاقات تو وجود نداشت . درست نميگم حاج عمو ؟
و چقدر خوب عموش رو مخاطب قرار داده بود . آخ که چقدر دلم خنك شد وقتي عموی امیرمهدی در تنگنا قرار
گرفت.
ملیكا رو مخاطب قرار داد:
خان عمو –شما فعلا ً برو پایین.
ملیكا اخم کرد:
ملیكا –من کار بدی نكردم!
چقدر این بشر پررو بود!
پوزخندی زدم:
من –راست مي گي کار بدی نكردی ! البته اگر تو دین شما دروغ گفتن گناه نباشه!
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_پنجاه_و_پنجم
پوزخندی زدم:
من –راست مي گي کار بدی نكردی ! البته اگر تو دین شما دروغ گفتن گناه نباشه!
رو کرد به من و با اخم گفت:
ملیكا –من فقط یه دروغ مصلحتي گفتم.
باباجون –دروغ مصلحتي ؟
و بعد انگار رو کرده باشه به خان عمو اضافه کرد:
باباجون –آره آقا داداش ؟ مصلحتي ؟
و انگار خیلي براشون غریب بود این دروغ مصلحتي.
دوباره پوزخندی نشست گوشه ی لبم .
یاد حرف امیرمهدی افتادم که دروغ نگفتن من رو یه اقدام انقلابي
ميدونست . بي خود نبود من گزینه ی پر رنگ امیرمهدی برای یه عمر زندگي بودم!
دلم نمي خواست برای کاری که انجام
مي دادم و بهش ایمان داشتم رو سر کسي منت بذارم ولي حس مي کردم
وقت گفتن خیلي حرفاست به خان عمو.
برگشتم و رو کردم به خان عمو که کنار باباجون ایستاده
بود . لبخند تلخي زدم:
من –من چادر سرم نمي کنم آقای درستكار اما هیچوقت هم دروغ نمي گم حتي بنا بر مصلحت . همیشه راستش
رو گفتم حتي اگر به ضررم بوده باشه.
نگاهم کرد ، پر سوال!
کمي چرخیدم و با دست ملیكا رو نشون دادم:
من –ایشون چادر سر مي کنه و مي دونم خیلي مورد تأیید شماست . اما .. به راحتي دروغ میگه ، تهمت مي زنه ،
حرفای نیش دار به زبون میاره ، توهین
مي کنه ... که همشون گناهه . اما چادر سر نكردن گناه نیست.
نگاهش رنگ آشفتگي گرفت.
من –فكر نكنم یه چادر بهونه ی خوبي باشه برای تهمت زدن به کسي و یا حق به جانب بودن .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_پنجاه_و_ششم
نگاهش رنگ آشفتگي گرفت.
من –فكر نكنم یه چادر بهونه ی خوبي باشه برای تهمت زدن به کسي و یا حق به جانب بودن .
دوپهلو حرف زدم و مي دونستم مي فهمه منظورم رو .
و حس کردم دیگه نیازی نیست تا بهش بفهمونم بي دلیل بارها بهم تهمت زد و یكبار هم در صدد جبران بر نیومد.
به احترام علاقه ی امیرمهدی بهش ، پای خودش رو وسط
نكشیدم و فقط حرف آخرم رو زدم.
سخت نگاهش کردم و قاطع گفتم:
من –از هرچي بگذرم از تهمتي که بهم زده بشه نمي تونم بگذرم .
امیدوارم دیگه ایشون رو اینجا نبینم.
خان عمو درمونده نگاهم کرد.
باباجون سر به زیر انداخت و شروع کرد با دونه های تسبیح همیشه تو دستش ، بازی کردن .
انگار اون به جای برادرش شرمنده بود.
کاش مي تونستم چشم ببندم و شرمندگي این مرد ، با اون همه پدرونه های ملموس و حمایت گرانه رو ، نمي دیدم
صدای امیرمهدی ، کم توان و گرفته ، بلند شد:
امیرمهدی –ممممااااااا ... رااااااالللللللللل !
دلم پر کشید به سمت صدایي که توانایي هجي کامل یه کلمه رو هم نداشت.
نفهمیدم قصدش رو از صدا کردنم ؛ که
مي خواد دعوتم کنه به آرامش یا اینكه تذکر مي ده به نگه داشتن حرمت مهمون !
برای من همون صدا ، همون تُن آرامش دهنده مهم بود نه قصدش .
که باز مارال لجباز در درونم طغیان کرده بود و
قصد کوتاه اومدن نداشت.
قدم برداشتم تا به سمت اتاق ش برم و بهش اطمینان بدم حواسم به همه چیز هست که مامان طاهره سریع دستش
رو به طرفم بلند کرد و آروم گفت:
مامان طاهره –من مي رم مادر . نگرانش نباش.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem