eitaa logo
هیئت جامع دختران حاج قاسم
1.5هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
959 ویدیو
21 فایل
﷽ 🌷بزرگترین تشکل دخترانه ی کاشان🌷 دبیرخانه تشکل های دخترانه دانش آموزی و دانشجویی باشگاه مخاطبین و ارتباط با ما : @h_d_hajghasem_120 تبادل و تبلیغ: @haj_Qasim_1398
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 امیرمهدي – این اولین قانون روزه گرفتنه که هرجا روزه براي حال عمومی شخص مضر باشه حق روزه گرفتن نداره . من – من خوبم . نفسش رو با حرص بیرون داد . امیرمهدي – این کار گناهه خانوم صداقت پیشه . حق ندارین به بدنتون ظلم کنین ! من – بدن خودمه .... سري به حالت تأسف تکون داد . اومد باز هم حرفی بزنه که رضوان اعلام حضور کرد . رضوان – مارال جان چهل دقیقه بیشتر تا اذان باقی نمونده . میتونی تحمل کنی ؟ اگر نه که بهتره یه آبمیوه بخریم تا حالت بدتر نشده . اخمی کردم . من – تحمل می کنم . سریع برگشت به سمت امیرمهدي . رضوان – فکر کنم بتونه تحمل کنه . نگران نباشین ، امشب خودم وادارش می کنم غذا بخوره وگرنه نمی ذارم فردا روزه بگیره . و اینجوري به بحث بینمون خاتمه داد . باز هم هر سه سکوت کردیم . ولی این بار اخم هاي امیرمهدي از هم باز نشد . جلوي در خونه ازش تشکر کردیم و پیاده شدیم . البته نه تشکر من با لحن نرمی بود و نه اخم هاي امیرمهدي حین جواب دادن باز شد . ایستاد تا بریم داخل . کلید رو از کیفم بیرون آوردم . در همون حین شنیدم که گفت . امیرمهدي – خانوم صداقت پیشه می شه شماره ي آقا مهرداد رو داشته باشم ؟ . الان هم فکر کنم اومده باشه خونه . رضوان – بله حتماً امیرمهدي – مزاحمشون نمی شم . وقت افطاره . اگر شماره شون رو لطف کنید بعدا باهاشون تماس می گیرم . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 و همین حرفش باعث شد ملیكا جری تر شه . بلند گفت: ملیكا –تو به جای اینكه تربیت داشته باشي فقط رو داری . نذار جلو شوهرت بگم داشتي چه غلطي مي کردی! و همین حرفش باعث شد کاملا ً به هم بریزم . دیگه رازداری و حفظ آبرو از یادم رفت. با دو دست زدم تخت سینه ش و منم بلند و پر حرص گفتم: من –نذار منم جلوی بقیه دهنم باز بشه و بگم وقتي شوهرم تو بیمارستان بود مي رفتي دیدنش و به پرستارا گفته بودی نامزدشي ! خانوم مثلا دیندار و معتقد. نگاهش به آدمای پشت سرم میخكوب شد. من که نمي دیدم اونا دارن چجوری نگاهش مي کنن ولي نگاه ملیكا ناباور بود و درمونده . بدجور رازش فاش شده بود. باید قلباً از دکتر پورمند ممنون مي بودم که رفتنش به بیمارستان رو بهم گفته بود . ادعای نامزد بودنش رو هم یه دستي زدم و البته دو دستي گرفتم. من من کنان رو به من و جمع گفت: ملیكا –مي خواستم بدون دردسر برم عیادت . آخه وقت ملاقات نمي تونستم بیام. و صدای نرگس شد موسیقي گوشنواز من: نرگس –دلیلي برای ملاقات تو وجود نداشت . درست نميگم حاج عمو ؟ و چقدر خوب عموش رو مخاطب قرار داده بود . آخ که چقدر دلم خنك شد وقتي عموی امیرمهدی در تنگنا قرار گرفت. ملیكا رو مخاطب قرار داد: خان عمو –شما فعلا ً برو پایین. ملیكا اخم کرد: ملیكا –من کار بدی نكردم! چقدر این بشر پررو بود! پوزخندی زدم: من –راست مي گي کار بدی نكردی ! البته اگر تو دین شما دروغ گفتن گناه نباشه! 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem