•┄❁بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ❁┄•
دوستان و همراهان عزیز سلااااام🤚❣
صبـحِ قشنگ اول هفته تون بخیـر و نیکی 🌺☺️
🌸شروع هفته تون پُر برکت با
صلوات بر حضرت محمد (ص)
امروز با نثار شاخه های گل صلوات🌸 محضر حضرت ختمی مرتبت و ائمه هدی علیهم السلام شریک شادی اهل بیت نبوت می شیم...
ممنونم از مهربانی و لطف شما عزیزان....☺️🌺
ممنون که هستید و ما رو همراهی می کنید 😍
با حضور شما، دلگرمیم و خستگی ناپذير😇
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
نام اثر :
داشتن کسی که حرفای دلتو بفهمه...
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_پنجاه_و_سوم
مثل همیشه جَری بود و منم اینبار حاضر نبودم کوتاه بیام.
کمي خودم رو جلو کشیدم و با بدنم فشاری سخت بهش دادم که قدمي به عقب رونده شد.
براق شد تو صورتم:
ملیكا –بي شعور مهمون رو از خونه شون بیرون نمي کنن .
تو کم ترین چیزای دینت رو بلد نیستي چه برسه به بقیه ش...
باز سینه سپر کردم:
من –تو مهمون نیستي . آدمي که بدون دعوت و رضای صاحبخونه میاد مهمون نیست.
مامان طاهره –ای وای .. شما دارین چیكار مي کنین ؟
بسه...
انگار تازه دیده بود چه جنگي در گرفته.
مامان طاهره دست دورم حلقه کرد .
مي خواست آرومم کنه اما نمي دونست آروم نمي گیرم تا زماني که ملیكا رو
بیرون کنم.
مي خواستم دستش رو پس بزنم که یه دفعه یاد این افتادم
که مادر امیرمهدیه . که ممكنه دلش بشكنه اگر با اون همه حرص دستش رو پس بزنم .
بدون اینكه نگاه از ملیكا بگیرم دست مامان طاهره رو بالا آوردم و بوسیدم و بعد آروم به کناری زدم .
بعد به سمت ملیكا براق شدم:
من –مگه نمي گم برو بیرون !
و باز با تنه کوبیدن به سمت عقب هولش دادم.
ملیكا –تو یه عوضي هستي!
من –هر چي هستم دقیقاً مثل تو هستم.
ملیكا –من مثل تو بي اعتقاد و بي دین نیستم . من سال هاست تو این خونواده مورد قبول همه هستم
من –احتمالا بنده های خدا این روی تو رو ندیده بودن که خداروشكر دیدن .
و اینبار تنه م محكمتر از قبل بود و باعث شد چند قدم به عقب بره.
صدای مامان طاهره پر التماس بلند شد:
مامان طاهره –حاج آقا بیاین این دوتا رو از هم جدا کنین.
و همین حرفش باعث شد ملیكا جری تر شه . بلند گفت:
ملیكا –تو به جای اینكه تربیت داشته باشي فقط رو داری .
نذار جلو شوهرت بگم داشتي چه غلطي
مي کردی!
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_پنجاه_و_چهارم
و همین حرفش باعث شد ملیكا جری تر شه . بلند گفت:
ملیكا –تو به جای اینكه تربیت داشته باشي فقط رو داری .
نذار جلو شوهرت بگم داشتي چه غلطي
مي کردی!
و همین حرفش باعث شد کاملا ً به هم بریزم . دیگه رازداری و حفظ آبرو از یادم رفت.
با دو دست زدم تخت سینه ش و منم بلند و پر حرص گفتم:
من –نذار منم جلوی بقیه دهنم باز بشه و بگم وقتي شوهرم تو بیمارستان بود مي رفتي دیدنش و به پرستارا گفته
بودی نامزدشي !
خانوم مثلا دیندار و معتقد.
نگاهش به آدمای پشت سرم میخكوب شد.
من که نمي دیدم اونا دارن چجوری نگاهش مي کنن ولي نگاه ملیكا ناباور بود و درمونده . بدجور رازش فاش شده بود.
باید قلباً از دکتر پورمند ممنون مي بودم که رفتنش به بیمارستان رو بهم گفته بود . ادعای نامزد بودنش رو هم یه
دستي زدم و البته دو دستي گرفتم.
من من کنان رو به من و جمع گفت:
ملیكا –مي خواستم بدون دردسر برم عیادت . آخه وقت ملاقات نمي تونستم بیام.
و صدای نرگس شد موسیقي گوشنواز من:
نرگس –دلیلي برای ملاقات تو وجود نداشت . درست نميگم حاج عمو ؟
و چقدر خوب عموش رو مخاطب قرار داده بود . آخ که چقدر دلم خنك شد وقتي عموی امیرمهدی در تنگنا قرار
گرفت.
ملیكا رو مخاطب قرار داد:
خان عمو –شما فعلا ً برو پایین.
ملیكا اخم کرد:
ملیكا –من کار بدی نكردم!
چقدر این بشر پررو بود!
پوزخندی زدم:
من –راست مي گي کار بدی نكردی ! البته اگر تو دین شما دروغ گفتن گناه نباشه!
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_پنجاه_و_پنجم
پوزخندی زدم:
من –راست مي گي کار بدی نكردی ! البته اگر تو دین شما دروغ گفتن گناه نباشه!
رو کرد به من و با اخم گفت:
ملیكا –من فقط یه دروغ مصلحتي گفتم.
باباجون –دروغ مصلحتي ؟
و بعد انگار رو کرده باشه به خان عمو اضافه کرد:
باباجون –آره آقا داداش ؟ مصلحتي ؟
و انگار خیلي براشون غریب بود این دروغ مصلحتي.
دوباره پوزخندی نشست گوشه ی لبم .
یاد حرف امیرمهدی افتادم که دروغ نگفتن من رو یه اقدام انقلابي
ميدونست . بي خود نبود من گزینه ی پر رنگ امیرمهدی برای یه عمر زندگي بودم!
دلم نمي خواست برای کاری که انجام
مي دادم و بهش ایمان داشتم رو سر کسي منت بذارم ولي حس مي کردم
وقت گفتن خیلي حرفاست به خان عمو.
برگشتم و رو کردم به خان عمو که کنار باباجون ایستاده
بود . لبخند تلخي زدم:
من –من چادر سرم نمي کنم آقای درستكار اما هیچوقت هم دروغ نمي گم حتي بنا بر مصلحت . همیشه راستش
رو گفتم حتي اگر به ضررم بوده باشه.
نگاهم کرد ، پر سوال!
کمي چرخیدم و با دست ملیكا رو نشون دادم:
من –ایشون چادر سر مي کنه و مي دونم خیلي مورد تأیید شماست . اما .. به راحتي دروغ میگه ، تهمت مي زنه ،
حرفای نیش دار به زبون میاره ، توهین
مي کنه ... که همشون گناهه . اما چادر سر نكردن گناه نیست.
نگاهش رنگ آشفتگي گرفت.
من –فكر نكنم یه چادر بهونه ی خوبي باشه برای تهمت زدن به کسي و یا حق به جانب بودن .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_پنجاه_و_ششم
نگاهش رنگ آشفتگي گرفت.
من –فكر نكنم یه چادر بهونه ی خوبي باشه برای تهمت زدن به کسي و یا حق به جانب بودن .
دوپهلو حرف زدم و مي دونستم مي فهمه منظورم رو .
و حس کردم دیگه نیازی نیست تا بهش بفهمونم بي دلیل بارها بهم تهمت زد و یكبار هم در صدد جبران بر نیومد.
به احترام علاقه ی امیرمهدی بهش ، پای خودش رو وسط
نكشیدم و فقط حرف آخرم رو زدم.
سخت نگاهش کردم و قاطع گفتم:
من –از هرچي بگذرم از تهمتي که بهم زده بشه نمي تونم بگذرم .
امیدوارم دیگه ایشون رو اینجا نبینم.
خان عمو درمونده نگاهم کرد.
باباجون سر به زیر انداخت و شروع کرد با دونه های تسبیح همیشه تو دستش ، بازی کردن .
انگار اون به جای برادرش شرمنده بود.
کاش مي تونستم چشم ببندم و شرمندگي این مرد ، با اون همه پدرونه های ملموس و حمایت گرانه رو ، نمي دیدم
صدای امیرمهدی ، کم توان و گرفته ، بلند شد:
امیرمهدی –ممممااااااا ... رااااااالللللللللل !
دلم پر کشید به سمت صدایي که توانایي هجي کامل یه کلمه رو هم نداشت.
نفهمیدم قصدش رو از صدا کردنم ؛ که
مي خواد دعوتم کنه به آرامش یا اینكه تذکر مي ده به نگه داشتن حرمت مهمون !
برای من همون صدا ، همون تُن آرامش دهنده مهم بود نه قصدش .
که باز مارال لجباز در درونم طغیان کرده بود و
قصد کوتاه اومدن نداشت.
قدم برداشتم تا به سمت اتاق ش برم و بهش اطمینان بدم حواسم به همه چیز هست که مامان طاهره سریع دستش
رو به طرفم بلند کرد و آروم گفت:
مامان طاهره –من مي رم مادر . نگرانش نباش.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#سلام_مولاجانم
ای آخرين مسافر و ای آخرين سوار!
تا کی در انتظار تو؟... تا کی در انتظار؟...
در ايستگاه آخر دنيا نشستهايم
تا کی میآيد از سفر آن آخرين قطار
تا کی پياده میشوی و میتکانی از
شال بلند يشمیات ـ ای مهربان! ـ غبار
#العجلمولایغریبم
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
سلام بروی ماهتون رفقا جان
صبحتون بهشت
روزتون متبرک به نور قرآن
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕ راه بازگشت کیمیا؟
♨️ ماجرای جدایی کیمیا از ایران برای رسیدن به طلای المپیک و آیندهای که در گرو تصمیم کیمیاست
از کجا به کجا؟ 😱
🖤https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
45.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍اینجا همه نگاه ها مملو از حرف بود، گویی زمان زیادی را به انتظار نشسته اند،یا شاید تمام روز هارا به امید دیدن تُ گذراندهاند!
⏰دقایقی از حضورمان نگذشته بود که لبخند و برق ذوق و شادی حالت چَشم ها ،چهره ها رو اینبار زیادی زیبا کرد!
درآن لحظه انگارتمام آرزو هایشان ،امیدشان ،یا شاید دلخوشی هایشان همان لبخندپر از شَک و تردید ما بود ،یا حرف های چرت و بیهوده ای که آن لحظه از استرس واضطرابی که به ما قالب شده بود بر زبان میاوردیم..!
نمیدانیم،گویی در دایره لغات ما کلمه ای برای مرهم درد هایشان یافت نمیشود...!
☺️اما خوشحالیم ،که امسال توانستیم با کمک شما به عنوان یک انسان ،لبخندی را به یادگار بگذاریم !
سهم تو یک لبخند،پایان!
🛤بمانداز۲۱مردادماه۱۴۰۳
#خدایاشُکرِت
#حوزه_حضرت_زینب
#دخترانحاجقاسم
#توانبخشیلاله
#سندرومداون
🖤https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای هرکسی در ایجاد آینده موعود جهان، نقش مشخصی تعریف شده است؛
شما نقش خودتان را از کجا باید بفهمید ؟
#کلیپ | #استاد_شجاعی
منبع: سایت امام مهدی کیست؟
@ostad_shojae
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥صحبت های بسیار زیبای این خانم که با زبان انگلیسی صحبت می کند را گوش کنید،گویا واقعا درس انسان شناسی و معارف است.
💥تحسین برانگیز بود و من را یاد آیه ای از قرآن انداخت که میفرماید
فلینظر الانسان الی طعامه
🖤https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💠السلام علیک یا رقیه بنت الحسین علیه السلام
📢📢📢
✅ اجرای گروه تئاتر "راه عشق"
💠خرابه شام💠
به یاد مسافر سه سالهی جامانده اربعین😢
💥با اجرای گروه تئاتر دختران نوجوان پایگاه شهید صلواتی
🔷با مربیگری ؛ سرکار خانم مرضیه امیر احمدی
و
🔶سرپرستی؛ سرکار خانم زهرا زرگر_فائزه بارونقی
📆 زمان : چهارشنبه ۱۴۰۳/۶/۷
🕗 ساعت ۲۰
⬅️مکان؛کاشان-بلوار قطب راوندی_پارک ایت الله مدنی(ره)_چایخانه امام رضا علیه السلام
#جا_ماندگان_اربعین
#تشکل_شهید_صلواتی
#حوزه_مقاومت_حضرت_نرجس_س
🖤https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
تلاش کن واسه
چیزی که میخوای
آدمی که دوسش داری
شرایط دلخواهِت
جایی که میخوای باشی و …
از هرچیزی که حس میکنی
تو زندگیت باارزشه ساده دست نکش !
که حتی اگه آخرشم نشد تو از اینکه بی تفاوت نبودی
نسبت بهش پیشِ خودت و وُجدانت سربلند باشی…!💙
یک اصطلاحی هست که خدا چندین بار توی قرآن ازش استفاده کرده:
«حتی ضاقت علیهم/علیه الارض....»
یعنی «کار به جایی میرسد که زمین با تمام فراخیاش بر آدمی تنگ میگردد»
بهترین توصیفی است که میشود برای بعضی لحظهها، و برخی حسها به کار برد، اینطور وقتها چارهای نیست جز پناه بردن به خودش
باید به خودش پناه ببری، تا آرام بگیری، دوست و آشنا هم نمیتوانند برایت کاری بکنند. آدمی تازه میفهمد که هیچ پناهی ندارد جز خدا.🌱
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ حال شمارو خوب میکنه 🌱
#حس_خوب
✨https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با این ترفند همیشه کمدتون جای اضافه داره 👌
#ایده
✨https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem✨