( ♥️ ° 📕 )
📚| #عشق_ودیگرهیچ
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_بیست_چهارم
البته
میخواهم موقع خواندنش لذت ببرید. پس هر روز سر ساعت مشخصی برایتان نمینویسم.
بلکه اینقدر مینویسم و برای خودم و خودش و دوستم میخوانم و پاره میکنم تا بشود آنچه که باید بشود، برایتان ارسال میکنم تا شما هم بعد از خواندن هرشبهتان لذت ببرید!
تعاریف قهرمان ملّی را خودم و شاهرخ تعریف کردیم. به کتاب لغت هم مراجعه نکردیم.
همین
طور که چای میخوردیم و پشت موتور دربهدر کوچهها بودیم، دو کلمه را با عقل خودمان تشریح و تنظیم کردیم.
قهرمان:
نه آن است که کوه بکند، نه آنکه شعبدهبازی کند، نه آن است که همه را به رقص درآورد، نه آنکه با دریای پولش یک مکان عمومی بسازد و اسمش را بالای آن بزند و نه آن است که از زور بیکاری و با داشتن زیبایی و چندتا ویژگی، مردم را مَچَل خودش کند به نام سلبریتی...
وقتی همۀ اینها نباشد، طبیعتا باشدها مشخص میشود!
قهرمان کسی است که خودش را نمیبیند، پس خودش در اولویت زندگیش نیست و نمیخواهد به خاطر کاری که انجام میدهد، خودش را در صدر اخبار قرار بدهد.
ملّی:
باز هم یعنی نه صدر اخبار و فضای مجازی. یعنی آن که مردمِ کشورش از او بهره میبرند، نه اینکه خودش از همۀ ملت بدوشد و فربه شود.
ملّی یعنی وطنی که باشکوه ماندن و عزیز بودن و سرافرازی مردم و سرزمین حرف اول را میزند.
قهرمان ملّی... کسی که ملتش را میبیند و خودی که فدای وطن میشود!
پس ملت و میهن است!
قهرمان ملی یک انسان خودخواهِ وطنخواه است.
خودش را چون دوست دارد، پس عالقههایش را درست انتخاب میکند.
بر اساس نیاز ملت و کشورش کار میکند، حتی اگر به ضرر ظاهری خودش باشد.
اصلا چون خودش را فدا میکند میشود قهرمان، چون خودش را فدای ملت و
کشورش میکند، ملی!
⏳ادامه دارد... ⏳
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇
@heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین
#قسمت_بیست_چهارم
#ازدواجصوری
بالاخره شب تاسوعا شد
داشتیم غذاها رو میکشیدیم تو ظرف ها که
وحید صدام زد :خانم احمدی
-بله
برنامه شبت هست
-آره صددرصد
وحید :باشه
بعدش شروع کرد به صدا کردن برادر عظیمی
صادق جان
صادق داداش
یه لحظه بیا اینجا
۲۰۰-۲۵۰ظرف غذا بذارید کنار
ساعت ۸:۳۰-۹ بذارید تو ماشین خانم احمدی
برادرعظیمی:چشم
اون طرف من به سارا :سارا لطفا کش بنداز دور غذاها
سارا:پریا کار آسونتر نیست
-😂😂😂😂نه نیست
سارا:کوفت
وحید:پریا خانم بریم دختر خاله ؟
-بله
قراربود این غذاها رو ببریم یکی از روستاهای اطراف قزوین
شماره سحر دوستم رو گرفتم الو سلام سحرجان خوبی؟
ما داریم میایم روستا یه ربع -بیست دیگه اونجایم
سحر:باشه عزیزم
منو وحید به سمت روستا رفتیم
دیدیم سحر و همسرش آقاسجاد منتظر ما هستن
وحید کمک آقاسجاد کرد غذاها رو خالی کردن
-سحرجان بیا خواهر
سحر:جانم پریا
خم شدم از تو داشبورد یه پاکت دادم دستش
سحر این ده میلیون برای جهیزیه اون دخترخانم
سحر ببین هزارتومن از این پول هم برای من نیست
همش خیّرا دادن
راستی سحر دکترت چی گفت؟
-جوابم کرد
پریا برای اربعین میرم کربلا
اگه آقاهم جوابم کرد
دیگه به بچه دارشدن فکرنمیکنم
سحر وهمسرش ۷سال بود ازدواج کردن
اما نمیتونن بچه داربشن
حالا که میگه میخاد بره کربلا 😔😔😔😔😔
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem