eitaa logo
هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم
1.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
22 فایل
﷽ هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم مشاوره مسابقه نقش نگار و جشنواره طهورا : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 دلزده از حرفاشون بلند شدم و گفتم که باید برگردم خونه . دلیل نیاوردم به دروغ حتی براي رهایی از اون حرفاي مشمئز کننده . در مقابل اصرارشون به موندن ایستادگی کردم . موقع پوشیدن کفشام ، سمیرا که به چهارچوب در تکیه داده بود ، با لحن پر از تمسخر گفت . سمیرا – هنوزم نمی تونم باور کنم انقدر پسره رو دوست داري که به خاطرش روزه گرفتی . براي رهایی زودتر ، به جاي ایجاد هر بحثی ، فقط لبخندي زدم و گذاشتم تو تفکرات خودش بمونه . وقتی از هیچی خبر نداشت و حاضر به شنیدن واقعیت نبود یا اگر هم می گفتم باور نمی کرد، همون بهتر که در اشتباهات خودش باقی بمونه . ما ادما عادت کردیم زود قضاوت کنیم . منم همینطور بودم . به قول بابا " هر کس که نداند و نداند که نداند .. در جهل مرکب ابد الدهر بماند " . براي رهایی از این جهل هم باید یه تکونی به خودمون بدیم وگرنه هیچ کی نمی تونه کاري براي آدم انجام بده . از خونه ي سمیرا تا خونه ي خودمون رو پیاده برگشتم . و فکر کردم به حرف سمیرا . واقعا برا امیرمهدي روزه گرفتم ؟ من فقط خواستم اون حال خوبی که امیرمهدي برام گفت رو تجربه کنم . و ببینم چه حسی آدم رو وادار میکنه که بعد از یه روز تحمل گرسنگی و تشنگی حاضره باز هم روز بعد روزه بگیره ! حالا روز قبلم رو یادآوري کردم . زمان افطار حال خاصی داشتم . از یه طرف خوشحال بودم که تونستم در مقابل گرسنگی و تشنگی مقاومت کنم . و اراده م رو به معرض امتحان گذاشتم و ازش سربلند بیرون اومدم . از طرفی تحمل فشار گرسنگی و تشنگی باعث شد براي دقایقی که نه براي ثانیه اي به فکر اونایی باشم که .... 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 از طرفی تحمل فشار گرسنگی و تشنگی باعث شد براي دقایقی که نه براي ثانیه اي به فکر اونایی باشم که گرسنه هستن و پولی براي سیر کردن شکمشون ندارن . واقعاً چند نفر تو دنیا انقدر محتاج بودن و من خبرنداشتم ؟ وقتی پایان روز ، یادم افتاد هر لحظه اي که خوابیدم ؛ بدون تلاشی ، بدون اینکه سختی بکشم نفس هام شدعبادت ، حس خوبی بهم دست داد . یا وقتی به این فکر افتادم که خدا به خاطر انجام حکمش و تحمل شرایط سخت ازم راضیه ، بی نهایت شاد شدم . همون خدایی که من بارها لطفش رو به خودم دیدم . مگه می شد یادم بره از اون هواپیماي سقوط کرده فقط من و امیرمهدي به لطف خدا سالم و زنده بیرون اومدیم ؟ و به واقع این روزه داري چیزي غیر از مهمانی خدا بود که انقدر حس خوب به آدم می داد ؟ من که از این مهمونی راضی بودم . گرچه برام سخت بود . من فقط به حرف امیرمهدی فکر کردم و خواستم خودم تجربه کنم . من به خاطر عشق بهش روزه نگرفتم . امیرمهدي ! ایستادم . دلم پرکشید براي دیدن خنده ش . براي نگاه به بند کشیده ش . براي .... براي .......... براي خود خودش ..... خودش من دلم براش تنگ شده بود . هرچند ازش دلخور بودم ! بغض کردم . " دلم برات تنگ شده امیرمهدي " چرا تو همه ي کارام نقش داشت . چرا حتی تو روزه داریم حضور پررنگ داشت ؟ سریع رفتم گوشه ي خیابون ایستادم . باید می رفتم و از دور هم شده می دیدمش . دلم براش بی تاب بود و فقط دیدارش آرومم می کرد . منتظر تاکسی ایستادم و تو دلم خدا خدا کردم که بتونم ببینمش . دیدنش حتی براي ثانیه اي یک دنیا ارزش داشت . تموم وجودم اسمش رو فریاد می زد . تمام وجودم غیر از ... غیر از .... 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 همگي روی صندلي های داخل راهرو نشسته بودیم . بعد از چند دقیقه پورمند به طرفمون اومد و گفت: پورمند –دکتر گفتن میان . منتظر بمونین ، کمي طول مي کشه. باباجون ازش تشكر کرد. خیلي طول نكشید که دکتر اومد و امیرمهدی رو معاینه کرد . و مژده داد که یواش یواش منتظر به حرف اومدنش باشیم . و قرار شد اگر تا آخر ماه نتونست تكلم کنه باز هم به بیمارستان مراجعه کنیم برای سي‌تي اسكن. از همون شب پروسه ی خوب شدن امیرمهدی شروع شد. از همون شب هربار وارد اتاقش شدم چشماش با رفت و آمدم حرکت کرد. خم شدم و نگاهش همراهم به پایین اومد. ایستادم و نگاهش رو به بالا کشیدم. از اتاق بیرون رفتم . مي خواستم ببینم مثل دفعه های قبل این حرکت چشم هاش موقتیه یا تداوم داره ؟ به اتاق برگشتم . باز هم نگاهم کرد . باز هم نگاهش با من حرکت کرد . باز هم حس خوب امید به دلم پر زد. و بعد از مدت ها ، نسیم روح نواز نگاهش ، هدف دار به سمتم وزش گرفت. بعد از مدت ها حس آرامش نگاهش به دلم سرازیر شد. من ، بعد از مدت ها ، دوباره حس زن بودن پیدا کردم . حس زن بودن برای امیرمهدی . حس دوست داشته شدن در نگاهي که ميتونست حضورم رو درك کنه. از شوق ، قلبم ضربان پیدا کرد . به سمتش رفتم و کنارش روی تخت نشستم . و در همون حین همسفر شدن نگاهش با حرکتم بیش از پیش بهم قدرت داد . دستش رو تو دست گرفتم . عجیب جون گرفتم از گرماش . باید زن باشي تا درك کني که این گرما حكم تموم دنیا رو برام داشت 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem