eitaa logo
هیئت جامع دختران حاج قاسم
1.6هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
917 ویدیو
21 فایل
﷽ 🌷بزرگترین تشکل دخترانه ی کاشان🌷 دبیرخانه تشکل های دخترانه دانش آموزی و دانشجویی باشگاه مخاطبین و ارتباط با ما : @h_d_hajghasem_120 تبادل و تبلیغ: @haj_Qasim_1398
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 سمیرا – بالا بري ؛ پایین بیاي ، باید شوهرت رو به ما نشون بدي . مرجان – نکنه از بس خوشگله قایمش کردي ؟ سمیرا – فکر دو دره کردن هم به سرت نزنه که حواسمون هست. مرجان – سمیرا شاید باید وقت قبلی بگیریم ، آره مارال ؟ سمیرا - از الان داریم وقت می گیریم دیگه ! مرجان – زود بگو کی بیایم براي دیدنش ؟ مستأصل نگاهشون کردم و اولین چیزي که به ذهنم رسید رو گفتم من – الان که نمی شه ! مرجان – چرا ؟ نکنه چون ماه رمضونه ؟ سمیرا– آره دیگه ! الان داره عبادت می کنه ، وقت نداره . و هر دو زدن زیر خنده . مرجان میون خنده گفت . مرجان – بعد ماه رمضون چی ؟ اون موقع که دیگه در حال کله تو قرآن فرو بردن نیست ؟ سمیرا – بابا اینجور آدما خودشون یه پا قرآنن . مثل طوطی برات آیه به آیه می خونن . باور کن یه کلمه هم نمی فهمن . یعنی مغزشون نمی کشه ! بهم برخورد . حق نداشتن درباره ي هیچ کس اینجوري حرف بزنن . یعنی یه روزي منم اینجوري بودم ؟ لبم رو به دندون گرفتم . وقتی داشتم امیرمهدي رو تو کوه مسخره می کردم همین حال من رو داشت ؟ بهش برخورد ؟ پس چرا به جاي دفاع از خودش و ادماي مثل خودش فقط از خدا گفت ؟ وقتی حرفاش بهم برخورد ، لبخند زد و ازم عذرخواهی کرد ؟ با صداي مرجان از فکر امیرمهدي بیرون اومدم . و من درمونده نگاهشون کردم . می گفتن و می گفتن و من مونده بودم چرا تموم نمی کنن این بحث بی سرو ته رو ! چرا ما ادما عادت کردیم وقتی می بینیم یکی کار غیر متعارفی کرد اون رو به دیگران هم تعمیم بدیم ؟ چه جوري درباره ي ادمی که ازش شناختی نداریم حرف می زنیم و رفتارش رو تفسیر می کنیم ؟ چه جوري به خودمون اجازه می دیم آدما رو به حیوون تشبیه کنیم؟ چرا یادمون می ره دیگران هم مثل ما آدمن ؟ خوي انسانی دارن ! وما حق نداریم بدون شناخت منِ اصلیشون اون ها رو زیر سوال ببریم و بهشون انگ بزنیم . حق نداریم بی سبب خودمون رو آدم تر بدونیم و دیگران رو از خودمون پایین تر . حق نداریم با چشم ظاهربین درباره شون قضاوت کنیم و خودمون رو محق بدونیم . حق نداریم . دلزده از حرفاشون بلند شدم و گفتم که باید برگردم خونه . دلیل نیاوردم به دروغ حتی براي رهایی از اون حرفاي مشمئز کننده . در مقابل اصرارشون به موندن ایستادگی کردم . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 حسادت! پیشنهاد! چه توقعاتي! خودش بي ثبات ترین نوع با هم بودن رو پیشنهاد مي داد ، تموم شخصیت و دخترانگیم رو به رگبار هو.س مي بست ، مثل کالای مدت داره همراه با تاریخ انقضا ميخواست باهام رفتار کنه و در عوض ازم عشق مي خواست ؛ ایثار مي خواست ، حس خوب مي خواست. وای که چقدر فرق بود بین امیرمهدی من و همچین جماعتي. ارزش و لیاقت امیرمهدی بار دیگه برام پررنگ شد . و بیشتر از قبل پورمند برام بي ارزش شد. سخت ، محكم ، و سرد گفتم: من –هرچیزی لیاقت مي خواد . از نظر من ، شما لایق حرف زدن هم نیستین چه برسه به ایثار. سخت نگاهم کرد. اخم کردم و برگشتم و نگاهش رو پشت سرم جا گذاشتم . به قول امیرمهدی آدم باید با هر کسي وارد هر بحثي نشه. تازه داشتم به پر معنا بودن حرفش ميرسیدم . وقتي کسي مثل پورمند نمي فهمید غیر از خوشگذروني و پول خرج کردن خیلي چیزهای دیگه هم هست که خوشبختي محسوب بشه پس چرا باید باهاش وارد اینچنین بحثا شد ؟ رفتم و کنار ویلچر امیرمهدی روی یكي از صندلي های کنار راهرو نشستم . باباجون از کنار مامان طاهره به طرفم خم شد و گفت: باباجون –خوبي بابا ؟ لبخندی زدم: من –خوبیم. با همین دو کلمه ازم پرسید که مشكلي پیش نیومد و من جواب دادم همه چي رو براهه. همگي روی صندلي های داخل راهرو نشسته بودیم . بعد از چند دقیقه پورمند به طرفمون اومد و گفت: پورمند –دکتر گفتن میان . منتظر بمونین ، کمي طول مي کشه. باباجون ازش تشكر کرد. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem