eitaa logo
هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم
1.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
22 فایل
﷽ هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم مشاوره مسابقه نقش نگار و جشنواره طهورا : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 امیرمهدي – پس امشب بهش حسابی فکر کنین . به خصوص اینکه ممکنه روزهایی پیش بیاد که از صبح تاشب نتونین حجابتون رو بردارین . ناباور گفتم . من – از صبح تا شب ؟ چرا ؟ امیرمهدي – بنا به موقعیت . ما که همیشه تنها نمی ریم مسافرت ! گاهی با خواهر من یا دوستی و آشنایی می ریم . بلاخره مرد نامحرم همراهمونه . اصلا به اینجاش فکر نکرده بودم . تو ذهن من همیشه حجاب داشتن در مقابل مهمون و براي چند ساعت بود . از صبح تا شب ؟ با روسري ؟ تو گرما و سرما ؟ واي ............ این کار خارج از حد توانم بود . واقعا می تونستم تحمل کنم ؟ ادامه داد . امیرمهدي – حجاب فقط داشتن روسري نیست خانوم صداقت پیشه. فکر کنم باید به قد مانتوهاتون و سایزشون هم فکر کنین . حتی به رنگشون . وای ........ امیرمهدي – و البته موهایی که در بیشتر مواقع ، خارج از روسریتون زیادي خودنمایی می کنه . زینت هر زن فقط و فقط ، باید براي شوهرش باشه . نه هر کسی که تو خیابون داره راه می ره . سرم رو پایین انداختم . من – رنگ مانتوم ایراد داره ؟ امیرمهدي – این مانتو نه . ولی یادمه شما رو با مانتوي قرمز دیدم و یه مانتوي سفید که بی نهایت بهتون میاد و باعث می شه آدم نتونه در مقابلتون چشماش رو کنترل کنه . کمی اخم کردم . من – نمی دونستم انقدر ظاهرم غیر موجهه ! امیرمهدي – من کی گفتم غیر موجهه ؟ من – همین الان . صداش بی نهایت نرم شد . امیرمهدي – با اولین حرفی که زدم ، دارین جبهه می گیرین . من – حرف تو ... دستش رو به علامت ادامه ندادن گرفت به سمتم و ایستاد . امیرمهدي – من هر چی که می گم براي اینه که دلم می خواد تموم زیبایی هاي شما براي من باشه . مارال خانوم ! .. دوست ندارم کسی که بهش این حس هاي قشنگ رو دارم ، کسی که شده امید قلبم ، چشم کسی رو خیره ي خودش کنه . این حرفا رو بذارین پاي حسادتم . می گن آدم عاشق حسوده . می تونین با این حسادت کنار بیاین ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 وقتي رسیدیم جلوی بیمارستان و ترمز کردم به وضوح صدای نفس از سر آسودگیش رو شنیدم ، که باعث شد بخندم . مارال شیطون کمي خودنمایي کرده بود! با کمك نگهبان بیمارستان روی ویلچر نشوندمش و راه افتادم . جلوی در ورودی با پورمند رخ به رخ شدیم. نگاهش اول روی من نشست و بعد از مكث کوتاهي روی امیرمهدی. "سلام "کرد و وقتي دید دارم به سمت راهروی منتهي به قسمت فیزیوتراپي مي رم جلو اومد و دسته های ویلچر رو با هول دادن ویلچر از دستم بیرون کشید. پورمند –شما بفرمایین . من مي برمشون . با ابروهای بالا رفته از نوع حرف زدن و جمع بستنش نگاهش کردم. نگاه و لحن قاطعش بهم فهموند که خودش مي خواد امیرمهدی رو ببره . کمي نگران شدم. به دنبالشون راه افتادم. برگشت و نگاهم کرد: پورمند –نگران نباشین . من کنارشون هستم. باز هم قاطع گفت و همین باعث شد بایستم . مي تونستم بهش اعتماد کنم ؟ اون هیچوقت با جون امیرمهدی بازی نكرد . فقط دوبار تهدید کرد که به مرحله ی عمل نرسید . با این حال نگران بودم. بلند گفتم: من –صبر کنین. برگشت و نیم نگاهي بهم انداخت . و وقتي دید به سمتشون مي رم ایستاد. بدون توجه به پورمند جلو رفتم و رو به روی امیرمهدی روی زانو نشستم. من –من باید برم کلاس . کارم که تموم شد میام دنبالت . باشه ؟ چشم رو هم گذاشت و سرش رو به علامت مثبت تكون داد 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem