eitaa logo
هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم
1.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
22 فایل
﷽ هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم مشاوره مسابقه نقش نگار و جشنواره طهورا : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 من – داشتی چی می گفتی ؟ یه بار دیگه تکرار کن ! امیرمهدي – بازم باورتون نمی شه ؟ من – چه جوري باور کنم کسی مثل تو این حرفا رو بزنه ؟ امیرمهدي – با قلبتون . آروم زمزمه کردم . من – قلبم .. به شدت بهت ایمان داره . لبخندي زد . امیرمهدي – از شوق حرفایی که زدین ، نتونستم جلوي احساسم رو بگیرم . واقعیت رو نمی گفتم از ذوقم باید فریاد می کشیدم . من – واقعاً از حرفام ذوق کردی؟ سري تکون داد . امیرمهدی – باورم نمی شد احساسم دو طرفه باشه . به خصوص اینکه احساس شما خیلی پاك و لطیفه . من – اگر بر نمی گشتی دیوونه می شدم . دست برد داخل جیب شلوارش و تسبیحی بیرون آورد . یه تسبیح سبز براق . همونجور که کف دستش بود ، نگاهی بهش انداخت . لبخندي زد و به سمت صورتش برد . کف دستش مانع می شد بفهمم داره عطرش رو به ریه می کشه یا میبوسه . از چشماي بسته ش حس کردم در خلسه ي شیرینی فرو رفته . بعد از چند ثانیه ، چشماش رو باز کرد و تسبیح رو گرفت سمتم . آروم دست پیش بردم و گرفتمش . با شک پرسیدم . من – مال منه ؟ سري تکون داد . امیرمهدي – از کربلا آوردم . همه جا طوافش دادم و متبرکش کردم . دستی به تسبیح کشیدم . من – پس خودت چی ؟ امیرمهدي – دو تا خریدم . یه رنگ و یه شکل . نیت کردم که اگر ... اگر دلامون یکی شد این رو بدم بهتون لبخند رو مهمون لبم کرد . یعنی از اون موقع دوسم داشت ؟ اگر احساس من پاك و لطیف بود پس احساس امیرمهدي رو با چه کلمه اي می شد توصیف کرد ؟ نگاهم مبهوت چشماي پر از حسش شد . چرا حس می کردم در جدال با نگاهشه که به سمتم بر نگرده ؟ هنوزم از نگاه کردن بهم فراري بود ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 بي خوابي و نرسیدن به جوابي قانع کننده کلافه م کرده بود . و این کلافگي ، در تموم حرکات پشت سر هم و شتاب زده م مشهود بود. تشتي آوردم با پارچي از آب ولرم رو به گرم . دست هاش رو تك تك درون تشت گرفتم و شستم . دست خیسم رو به صورتش کشیدم تا تمیز شه. چشماش رو بست و من دستم رو از روی پیشوني تا چونه اش پایین کشیدم . برخورد نوك انگشتام با لب هاش نتیجه ای نداشت جز بو.سه ای نرم که نوازش کرد پوست انگشتام رو. آروم چشم باز کرد و نگاه بهم دوخت. دستم کنار لب هاش خشك شده مونده بود و من نمي دونستم اون بو.سه رو به پای چي بذارم! دهن باز کرد برای گفتن حرفي که بي اراده و تحت تأثیر خستگي از بي خوابي ، سریع گفتم: من –اگه مي خوای باز حرفي بزني که من رو با خودم درگیر کني بهتره هیچي نگي. دهنش بسته و نگاهش پر از حرف شد. دستم رو عقب کشیدم و نگاه ازش دزدیدم. آروم گفتم: من –کاش به جای اون همه برو گفتن یه بار فقط یه بار مي گفتي بمون . مي گفتي باید بموني . داد مي زدی که همینه که هست ، بمون و تحمل کن . بمون و از شوهرت تمكین کن. نگاش کردم و با التماس گفتم: من –وادارم کن امیرمهدی . هرجور که ميتوني . مثل همون روزا که با حرفات وادارم کردی برای بودن تو زندگیت هر کاری بكنم. چشم بست : امیرمهدی –ببررووو... پر حرص نگاهش کردم. پر درد نگاهش کردم. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem