eitaa logo
هیئت جامع دختران حاج قاسم
1.5هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
966 ویدیو
21 فایل
﷽ 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 دبیرخانه تشکل های دخترانه دانش آموزی و دانشجویی باشگاه مخاطبین و ارتباط با ما : @h_d_hajghasem_120 تبادل و تبلیغ: @haj_Qasim_1398
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . امیرمهدي – من براي اولین بار راهی رو با دل انتخاب کردم . و ناخودآگاه هم با دل جلو رفتم . نمی خوام فردایی بیاد که از کارم پشیمون بشم . می خوام عاقلانه جلو برم . می خوام دنیاتون رو بشناسم . خیر شدم به دهنش . لبخند قشنگی زد . امیرمهدي – مهرتون به دلم افتاده . انقدر که نخواستم جلوي ریشه دادنش رو بگیرم . آخ که رفتم تو آسمون و برگشتم . پرواز کردم و دوباره روي زمین نشستم . اوج گرفتم و فرود اومدم . واقعا این حرف از دهن امیرمهدي بیرون اومد ؟ هاج و واج مونده بودم چی بگم ! اگر هر کس دیگه ای جای امیرمهدی نشسته بود قطعا یا اذیتش می کردم و یا براش طاقچه بالا می ذاشتم . ولی امیرمهدي مثل اونایی نبود که میشناختم . نمی دونستم باید چی بگم . نگاهم رو به اطراف چرخوندم تا شاید مغز هنگ کرده م بتونه تمرکز کنه براي گفتن حرفی . اما دیدن لبخند رضوان و مهرداد که دورتر از ما زیر درختی ایستاده بودن و ما رو دید می زدن ، هنگم رو بیشتر کرد . یعنی می دونستن بین ما چه اتفاقی در شرف وقوعه ؟ امیرمهدي – هنوز به خاطر ماجراي مرکز خرید از دستم ناراحتین؟ برگشتم و نگاهش کردم . من – نه . روم نشد بگم اگر هم ناراحت بودم تو با حرفی که زدي همه رو دود کردي و فرستادي هوا . یا بگم حرفت مثل آب روي آتیش وجودم بود که اینجور لرز به بدنم نشوند . حرفی که تمرکز مغزم رو به تاراج برد و من موندم ویه عالم حس قشنگ که نمی دونم باید در مقابلشون چه عکس العملی نشون بدم . امیرمهدي – پس چرا ساکتین ؟ صادقانه گفتم . من – نمی دونم باید چی بگم ! امیرمهدي – حرفم ناراحتتون کرد؟ من – نه . فقط .... فقط .. حرفی رو که شنیدم باور ندارم . امیرمهدي – من غیر قابل باورم یا حرفم ؟ من – هیچکدوم . اینکه تو این حرف رو بزنی غیر قابل باوره . امیرمهدي – چرا ؟ مگه من دل ندارم ؟ یا شاید حق ندارم نسبت به شما .. من – حرفم رو بد تعبیر نکن . باور نمی کردم همچین حرفی رو بهم بزنی . یا بهتر بگم باور نمی کردم نسبت بهم حسی داشته باشی. لبخند زد . امیرمهدي – این صادقانه هاي بی دلیل و با دلیلتون خیلی به دلم می شینه. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 نیم ساعتي از نشستنمون روی صندلي های بیمارستان مي گذشت که پورمند اومد به طرفمون و رو به من گفت: پورمند –خانوم درستكار ! دکتر باهاتون کار دارن ! بي اختیار اخمام در هم رفت . دلشوره افتاد به جونم که دکتر چیكار داره ؟ مي خواد درباره ی امیرمهدی چیزی بگه ؟ نكنه مي خواد بگه امیرمهدی خوب نمي شه و باید با همین حالتش کنار بیاد! با نگراني بلند شدم و دنبال پورمند راه افتادم. از سالن اصلي داخل راهرویي پیچید و منم به دنبالش . چند قدم که جلو رفت ایستاد و سریع چرخید به سمتم. متعجب و دلنگرون ایستادم. لبخندی زد و گفت: پورمند –مي خواستم باهات حرف بزنم. خیره نگاهش کردم . اومدم بگم اول بریم پیش دکتر که ... تازه فهمیدم جریان از چه قراره! راست گفتن "کافر همه را به کیش خود پندارد .. "شده بودم همون آدمي که با همه فرق داره .. مني که دروغ گفتن رو به درستي یاد نگرفته بودم فكر مي کردم همه مثل من همه ی حرفاشون راسته ! انگار من و امثال من بین اون آدمایي که به راحتي دروغ مي گفتن نقش همون کافر رو داشتیم . دستي به پیشونیم کشیدم و نفسي از سر اسودگي کشیدم که قرار نبود چیز بدی راجع به شوهرم بشنوم . ولي حقش بود پورمند رو به خاطر استرسي که بهم داده بود حسابي بزنم اخمی کردم و رو بهش توپیدم: من –کارتون درست نبود. دست به سینه شد: پورمند –کدوم ؟ من –دروغتون! شونه ای بالا انداخت: پورمند –جلوی همراهاتون نمي تونستم حرف بزنم . یه دروغ مصلحتي به جایي بر نمي خوره. من –دروغ دروغه . فرقي نمي کنه... 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem