eitaa logo
هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم
1.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
22 فایل
﷽ هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم مشاوره مسابقه نقش نگار و جشنواره طهورا : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . همین حس رو بهم می داد . ولی اونجایی که از موجه بودن من حرف می زد دیگه برام حکم خدایی نداشت . رفتم و تو نت سرچ کردم . درباره ي حجاب . گفته بود خودتون رو بپوشونین . نگفته بود چادر سر کنین ! نگفته بود وقتی نمی تونی ، خودت رو مجبور کن به پوشیدنش ! نگفته بود فقط اونایی که چادري هستن آدمن و بنده ي من . باید باور کرد که اگر خداي من و امیرمهدي رو یکی کنن می شه بهترین خداي روي زمین . اگر نه به خشکی خداي امیرمهدي باشه و نه به اندازه ي خداي من دور و گریزون از بنده ! و خداي من داشت تازه می شد . جدید می شد . می شد همون خدایی که اگر گناه کردي میگه درهاي رحمت به روت بازه . همون خدایی که بی دلیل ، شاید حتی به حرمت دعا در حق دیگري ببخشه بنده ش رو . گاهی با یه خط قرآن می شه به خدا نزدیک شد و باهاش حرف زد و گاهی همون یه آیه می شه آب رو آتیش دلخوشیت . به قدري از خدا زده ت می کنه که دیگه دلت نمیخواد حتی اسمش رو بیاري . بستگی داره تو اون آیه رو چه جوري بخونی و بهش نگاه کنی ! قرار نیست همه ي ادماي نماز خون روي زمین بشن زاهد و عابد راستگو و درستکار . مادر پویا هم نماز میخوند و اون ، پسرش بود . مادر امیرمهدي هم نماز می خونه و این شد پسرش . فرق هست بین پویا و امیرمهدي و امیرمهدي ها . تو دلم نالیدم " کاش خداي باورهاي امیرمهدي انقدر خشک نبود " و لبخند زدم به خدایی که من رو وادار کرد تا از امیرمهدي بگذرم . به حق ، خودش بهتر می دونست فرق هست بین عقاید ما . و تازه درك کردم حکمتش رو . و به این نتیجه رسیدم واقعاً خدا براي هر کاري حکمتی داره . ***** یه کتلت برداشتم و گذاشتم لای نونم . بعد هم خیارشور و گوجه و کمی سس . مامان و بابا ، یک ساعتی می شد که افطار کرده بودن . و داشتیم دور هم شام می خوردیم . مثل هر سال یه روز زودتر از شروع ماه رمضون روزه گرفته بودن . خودشون که می گفتن پیشواز رفتن . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 چشم بستم نه از سر خشم بلكه از سر درموندگي . عموی امیرمهدی دست بردار نبود . فقط یه چیز تو قاموسش معنا داشت و اون هم چادر بود . کي حكم داده که هر کي بي چادر باشه مشكل داره ؟ که خدا رو نمي شناسه ؟ مگه من ، بي چادر ، در گیر و دار رضای خدا به ایماني دلچسب نرسیده بودم ؟ آهم رو در سینه خفه کردم و زیر لب گفتم "خدایا مي دونم که مي بیني و مي دوني . من به همین دلخوشم " -چاییا یخ کرد. با صدای آروم عمه چشم باز کردم . داخل هال ، رو به روم ایستاده بود. لبخندش دلگرم کننده بود و چشم رو هم گذاشتنش برای محكم کردن قدم هام . فهمیده بود حرفاشون رو شنیدم. جلو رفتم و چای رو بهش تعارف کردم . بعد از برداشتنش به سمت باباجون رفتم و سیني رو جلوش گذاشتم. وقتي چاییشون رو خوردن بابا جون با یاالله ی بلند شد و ایستاد: باباجون –خب بابا جان اگه کاری نداری من برم . عصر که اومدم مي برمش حمام که برای فردا آماده باشه. سری تكون دادم: من –ممنون . وسایلش رو آماده مي کنم. لبخندی زد: باباجون - نمي خواد بابا . خودم میام همه چي رو آماده مي کنم . راستي بابا چیزی نميخوای سر راه بخرم ؟ من –نه ممنون . همه چي داریم. موقع بیرون رفتن به زور چند تراول کف دستم گذاشت و اعتنایي به رد کردنش از طرف من نكرد. و تنها یك چیز به زبان آورد: باباجون –این خرجي خونه تون نیست بابا . این مشتلق کاریه که کردی . ازت ممنونم باباجان . خدا خیرت بده که یه راه پیش پای نرگس و رضا گذاشتي. و من برای یكبار دیگه شرمنده ی مهربونیش شدم و تنها تونستم به "کاری نكردم "اکتفا کنم. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem